مرور برچسب

کتاب پنجاه و پنج

کتاب پنجاه و پنج (۲۲): رضا دقتی (۱۳۳۱)

کودکان افغان شادمانند. «آینه» آنجاست. و رضا. رضا باز هم آنجاست.« آینه» برای آموزش کودکان نعمتی است. و برای زنان هم. حالا زنان افغان به همّت او مجله‌ای هم دارند: «پرواز». رضا آنجاست. با صورت مهربان و خندانش. با دوربین‌های بزرگ و کوچک و…

کتاب پنجاه و پنج (۲۱): نجف دریابندری (۱۳۰۸-۱۳۹۹)

جنوبی‌ها آدم‌های گرمی هستند. آبادانی‌ها باز هم بیشتر. و نجف در چهره و زبان و خاطره و زندگی و روایت‌ها و نوشته‌هایش یک جنوبی است. آبادان پر از انگلیسی است. و او بیزار از مدرسه.  پیرمرد در قایقش میان دریای پُرجوش و خروش چه دردها که نمی کشد تا…

کتاب پنجاه و پنج (۲۰): محمد رضا درویشی (۱۳۳۴)

سازها خاموشند. استادان ِ پیر ِ روستاهای دوردست ِ کویر دیگر نمی‌خواهند سازی به دست بگیرند. صدایشان خشک شده. بغض در گلویشان گیر کرده. از چشم‌هایش اشک‌های گرم می‌‌ریزند و زیر لب، زمزمه‌های بی‌صدایی دارند. نوایی در کار نیست. نه جشنی نه عزایی.…

کتاب پنجاه و پنج (۱۹): ایران درّودی (۱۳۱۵-۱۴۰۰)

دوست داشتن، رمز زندگی است. و چقدر قشنگ است که هم دردهست و هم مرهم... نقاش این را می‌گوید و اشکی داغ بر صورتش جاری می‌شود. نور. نور.و بازهم نور. همه جا، نور، نقاشی‌هایش را پُرکرده‌اند.  زمین و آسمان، ابرها و چشم اندازها همه در دسترسند. با…

کتاب پنجاه و پنج (۱۸): سیمین دانشور (۱۳۰۰-۱۳۹۰)

پای درخت بلند و پُربار، بانویی نشسته است. زانو در بغل گرفته. به ما می‌نگرد. بانویی ساده و بی‌آرایش. گویی ریشه‌های همان درخت از زمین بیرون آمده و چهره‌ای انسانی به خود گرفته باشند. سیمین افسانه‌ای است که خود آن را نوشته است: حکایت دخترکی…

کتاب پنجاه و پنج (۱۷): انور خامه‌ای(۱۲۹۵-۱۳۹۷)

آن‌ها پنجاه و سه نفر بودند. در دادگاهی رضا‌شاهی. آرمان‌خواه بودند. برخی جوان‌تر و خام ‌تر و برخی جا‌افتاده‌تر و کهنه‌کار‌تر. بزرگ علوی آنجاست. خلیل ملکی هم. ایرج اسکندری و احسان طبری و البته تقی ارانی. یکی از آن‌ها نیز انور است. جوانی بیست…

کتاب پنجاه و پنج (۱۶): محمد تهامی‌نژاد (۱۳۲۱)

برادر بزرگتر همیشه آنجاست تا در کوچه و خیابان‌های اطراف بازار تهران، او را به گردش ببرد. به سینما می‌رود و معجزه پرده سفید و اتقا تاریک و نور درخشان را که سایه‌هایی قصه‌گو می آفرینند را کشف می‌کند. سایه‌ها برای حکایت‌ها دارند.…

کتاب پنجاه و پنج (۱۵): پرویز تناولی (۱۳۱۶)

هرگز «هیچ» چیزی چنین آکنده نبوده؛ هرگز آسمان آن‌قدر خالی و زمین آن‌قدر سبک و خاک آن‌قدر نمناک و درختان آن‌قدر مبهم. در موزه «بریتانیا»، پله‌ها پایانی ندارند، بر سر هر پیچ، «هیچ»ی هست و در هر«هیچ»ی به یاد قفل‌هایی می‌افتی که گویی…

کتاب پنجاه و پنج (۱۴): ژازه تباتبایی

نقاش، قد کوتاهی دارد و کمی فربه است. چشمان سیاه عمیق و بزرگی صورتش را نشانه‌گذاری کرده‌اند. چشمانی باز. بیش از اندازه باز. نامش را پیش رویش می‌گذارد و آن را از نو می‌سازد. حال «ژازه» است و جای «طین» ها را به «تا» داده است. هنرمندی زاده…

کتاب پنجاه و پنج (۱۳): ع. پاشایی

ع. پاشایی آن روز، زیر درخت انجیر ِ پیر، با ساقه‌های کهن ِ درهم پیچیده‌ روزگارن دراز، بودای فرزانه‌ای نشسته بود. در رویا بود. خواب می‌دید خواب می‌بیند: به پرنده کوچکی تبدیل شده که سال‌های زندگی را در همه شکل‌ها و رنگ‌ها و قصه‌ها و زیبایی‌ها…