کتاب پنجاه و پنج (۲۱): نجف دریابندری (۱۳۰۸-۱۳۹۹)

جنوبی‌ها آدم‌های گرمی هستند. آبادانی‌ها باز هم بیشتر. و نجف در چهره و زبان و خاطره و زندگی و روایت‌ها و نوشته‌هایش یک جنوبی است. آبادان پر از انگلیسی است. و او بیزار از مدرسه.  پیرمرد در قایقش میان دریای پُرجوش و خروش چه دردها که نمی کشد تا ماهی خود را صید کند. همینگوی، با موها و ریش سفیدش، همیشه آنجاست.  از «وداع با اسلحه» تا «پیرمرد و دریا» و «برف‌های کلیمانجارو».  نجف در زبان غرق می‌شود. زبان را می‌آفریند. شخصیت‌ها از درون ذهن آدم‌هایی بی‌نهایت متفاوت، بیرون آمده‌اند.  آنجا کنار همینگوی، لورکا نشسته است، کاسیرر و راسل و فاکنر و تواین. حتی جایی هم برای سوفوکل بازکرده‌اند. اما «کتاب مستطاب آشپزی» حال و هوای دیگری دارد. باید به میان مردم رفت. بر سر سفره‌شان نشست. غذاهای مردم را پخت و داستان این سیر و سیاحت را در روایتی از متن و تصویر به تاریخ زبان فارسی سپرد. حال بیمارستانی و تختی هست. و سکته‌ای. توان اندکی دارد. حال، نجف است و خاطراتش که رفته‌رفته محو می‌شوند. میراث بزرگش برای زبان فارسی. پیرمرد از دریا نمی‌ترسد. دریا خانه‌اش است. زندگی‌اش‌، لذت‌ها و دردهایش. در ساحل همیشه مردمی در انتظارش هستند. جنگ با ماهی‌ها، جنگ با دوستانی است که هرگز  یکدیگر را فراموش نمی‌کنند.  فردا در ساحل می‌تواند با آرامش به خواب رود. دریای نجف، دریای  ادبیاتی است با زبانی گرم و پذیرا و دوست داشتنی. آب‌های آبادان گرم‌‌اند. و جنوبی‌ها مهربان. همیشه می‌توان به سراغ صید یک ماهی دیگر رفت. یک ماهی بزرگتر. و نجف خواب است. از دریا برگشته. خواب دریاهای آرام و سبز و گرم را زیر آسمان‌های  آبی ِ بی ابر می‌بیند.