درسگفتار: آسیب‌شناسی ذهنیت فرهنگی ایرانی (بخش چهارم)

 درسگفتارهای آسیب‌شناسی فرهنگی ذهنیت ایرانی / ناصر فکوهی با همکار عمار احمدی

 گفتار دوم

توهم خود‌کوچک‌بینی

ریشه خود‌کوچک‌بینی در روابط استعماری و تداومش در روابط پسا‌استعماری یا نو‌استعماری است که عموماً در کشورهای جهان سوم با این مسئله روبرو می‌شویم. حتی در بعضی از فرهیخته‌ترین افرادی که از لحاظ فکری سطح بالایی دارند این گفتمان درونی شده را می‌بینیم. از کتاب‌های مدرن و مهمی که این مسئله را به خوبی تفسیر و تحلیل می‌کند کتاب شرق‌شناسی[۱] ادوارد سعید[۲] و کتاب انسان‌شناسی و برخورد استعماری طلال اسد[۳] انسان‌شناس آمریکایی هستند که به سازوکارها و چگونه درونی شدن این  گفتمان استعماری در روشنفکران و مردم کشورهای جهان سوم پرداخته‌اند.

این مسئله یک روند عمومی دارد. برای نمونه در دوران معاصر از یک سو می‌بینیم روحانیان و بزرگان سیاسی ایران در سفارت انگلیس بست می‌نشینند تا مشروطه به دست بیاورند و از سوی دیگر روشنفکرانی را می‌بینیم که خود را کمونیست می‌داستند (و بسیاری از آن‌ها افرادی متفکر و بزرگ در تاریخ معاصر ایران بودند) و در سفارت آلمان شب‌های گوته[۴] برگزار کردند. این مقایسه برای نشان دادن عادی بودن این مسئله است؛ یعنی اینکه چیز عجیبی نیست که افراد در سفارت‌های خارجی مطالبه آزادی ‌کنند و این نشان دهنده جریان جهانی است که آن‌ها را به این سو کشانده که در سفارت‌خانه کشورهای بیگانه که نماد سیاست و فرهنگ آن کشور است، یعنی سیاست‌هایی که خود مسئول وضعیت موجود بودند، بسن بنشینند این مسئله فقط در سطح ایران هم مطرح نبوده بلکه در جهان رایج بوده است.

کتاب‌هایی که از کلیشه‌هایی چون «ما چگونه ما شدیم»، «از ماست که برماست» استفاده می‌کنند که استدلال خودشان را بر کرسی ‌بنشانند، یا از این گفتمان که  «ما نباید از بیگانگان گله کنیم، باید از خودمان گله کنیم« و بحث‌هایی کلیشه‌ای از این دست، مشکلی را از ما دوا نمی‌کنند.  نه از این لحاظ که در این بحث‌ها حقیقتی وجود ندارد، بلکه از این لحاظ که این‌ها تمام حقیقت نیستند. این دو بحث، دو بحث کاملاً متفاوت است. اینکه ما مشکلاتی در فرهنگمان وجود داشته و وجود دارد که در تمام فرهنگ‌ها می‌تواند وجود داشته باشد یک بحث است، بحث دیگر اینکه یورش استعماری، فشار استعماری را نبینیم و بخواهیم همه چیز را گردن خودمان بیاندازیم از طرف دیگر بام افتادن است. مسئله اساسی این است که بین استعمارگر و مستعمره نمی‌توان علامت مساوی گذاشت، چرا که این نوعی درک نکردن تاریخ است. در تاریخ اروپا می‌توان به دیدرو[۵] اشاره کرده که می‌گفت: اگر یک روزی یک کشتی از خارج بیاید در سواحل فرانسه و پرچمی بزند و بگوید فرانسه مال ماست و شروع به کشت و کشتار کند و شهرها را اشکال کند با این اندیشه که ببینید ما چگونه لباس می‌پوشیم؟ ما چگونه زندگی می‌کنیم؟ و ما به شما می‌گوییم که چگونه زندگی کنید؟ آیا این مسئله برای فرانسوهای قابل قبول خواهد بود؟

در حالی که این اتفاق در آمریکا افتاد و دانشگاه و روشنفکران آمریکا این را قبول کردند که تمدن آمریکا بر اساس یک کشتار و نسل‌کشی بزرگی که برای سرخ‌پوستان آمریکا افتاده بود، شکل گرفته است. برده‌هایی که دویست سال با شکنجه و رنج برای ساختن تمدن آمریکا کمک می‌کردند. هنوز آمریکا این مسئله را به رسمیت نمی‌شناسد در حالی که برای تاریخ جهان و روشنفکران، حتی روشنفکران خود آمریکا کاملاً مشخص و آشکار است.

وقتی این گفتمان را درونی کردیم که ما از بیگانه‌ای که از بیرون آمده کوچک‌تر هستیم، پست‌تر هستیم، این مشکل منجر به مشکلات دیگر می‌شود. بحث اساسی این است ما باید به خودمان فکر کنیم. بیگانگان مهم نیستند، یک دروغ تاریخی است، معکوس کردن تاریخ است، ندیدن تاریخ است… مثل اینکه در جنگی شخصی تجاوز کرده، شکست داده، جنایت کرده هیچ تفاوتی با آنکه از خودش دفاع کرده، ندارد.

بحث ما در اینجا این نیست که ما نیاییم اشکالات تاریخ خودمان را نبینیم و نیاییم کتاب‌های بنویسیم که چگونه ما، ما شدیم. بحث ما این است که فقط این را ننویسیم بلکه بنویسیم: چرا ما در تمدن خودمان مشکلات داشتیم؟ چرا حاکمان ظالمی در این کشور حکومت می‌کردند؟ و چرا مردم این حاکمان و حکومت‌ها را می‌پذیرفتند؟

با آمدن نیروهای بیرونی پیشرفت نمی‌کنیم بلکه توهم پیشرفت می‌زنیم. هر چند از نظر زمانی پیشرفت مادی هم اتفاق افتاده باشد، این پیشرفت، جهانی بوده است و ما هم به تبعه جهان پیشرفت‌هایی داشتیم که قابل انکار نیستند. بحث اساسی در این است ما باید گره اصلی را باز کنیم و آن گره اصلی این است که چرا ما این طور در مقابل بیگانه و استعمار خودمان را می‌بازیم؟

حال این سؤال که اگر استعمار وارد ایران نمی‌شد پیشرفتی اتفاق نمی‌افتاد!؟ این اندیشه در بیشتر کشورهای استعمارزده دنیا رواج داشته است. این گفتمان استعماری است که در تمام جهان اتفاق افتاده و کشورهای استعماری با این گفتمان نتوانستند به اهداف استعماری خود برسند. البته آفت این استعمار مرور زمان به خود کشورهای استعماری هم رسید. برای مثال دیکتاتورهایی که بعد از جنگ جهانی دوم توسط کشورهای استعماری چیده شده بودند، بعدها بلای جان خودشان هم شدند.

خودکوچک‌بینی که عمدتاً در کشورهای جهان سوم بعد از جنگ جهانی دوم دیده می‌شود، لزوماً به این معنی نیست که ما اشکال متضاد با کشورهای پیشرفته نداشته باشیم. این خودکوچک‌بینی با یک خودبزرگ‌بینی همراه بوده است. یکی از دلایل اصلی خودکوچک‌بینی در جامعه ایران تداوم شرایط نابسامان کشورمان بوده است. یعنی افراد به جای اینکه هم‌افزایی کنند با همدیگر، به جای تحمل همدیگر، به جای ریشه‌یابی تاریخی، و به جای مطرح کردن این سؤال که چرا به این نکته از تاریخ رسیدم؟ ریشه این مشکلات را در گذشته‌های دور و عجیب و غریب نگردند، همچنان که در شناخت ریشه خودبزرگ‌بینی نباید در گذشته‌های دور بگردند؟

گروهی که از تفکر (ما چگونه ما شدیم) استفاده می‌کنند اغلب مستقیم و غیر مستقیم از نظریه قدیمی استفاده می‌کنند که در رابطه کشورهای غربی و شرقی مطرح است. یونانیان این مسئله را برای اولین بار مطرح کردند. آنها در عصر طلایی خود می‌گفتند: استبداد یک هنر ایرانی است و ایرانی‌ها همه برده هستند و یک ارباب دارند و آن پادشاه است و همه مردم برده شاه هستند. این اندیشه با هدف اینکه در یونان تلاشی برای یکی کردن دولت‌های شهری نشود انجام می‌گرفت. کاری که بعدها اسکندر مقدونی آن را انجام داد و باعث به وجود آمدن دیکتاتوری رومی شد. دموکراسی بیشتر یک امر آتنی بود تا رمی. یونانیان برای معرفی ضدالگو همه چیز بد و ناشایست را به ایرانیان نسبت می‌دادند و هدفشان مصرف داخلی آن در سیستم حکومتی خودشان بود. البته اسکندر مقدونی این مدل را بهم ریخت و مثل هخامنشیان مدل یکی شدن امپراطوری را بنا نهاد که سیستم‌های شهری و دولت‌های شهری را در یونان باستان از بین برد.

دنیای باستان با معیارهای امروز ما یک دنیای خشن و بی‌رحم بود. این سیستم در ایران باستان و یونان باستان وجود داشت. هرچند مبالغه دروغ‌بافی در هر دو جامعه اتفاق افتاده است چرا که پادشاهان اکثراً کسانی مستبد و ظالم بودند، در حالی که این‌ها را نماد عدالت و پاکی معرفی کردند. همان طور که در تاریخ معاصر ایران از رضاشاه هم اینگونه دفاع می‌شود و این در حالی است که پسر رضاشاه چنین دفاعی از پدرش نمی‌کند که مخالفان آن می‌کردند. این خودکم‌بینی باعث این است که ما نتوانیم خودمان را اصلاح کنیم، نه از گذشته‌ها درک درست می‌کنیم و نه درک درستی از اینکه در گذشته‌ها به چه دلیل روابط استبدادی وجود داشت؟

چرا وقتی دولت‌های بزرگ از راه می‌رسند ترجیح‌شان سرکار آوردن کنشگران استبداد است نه دموکراسی؟ برای مثال در جریان دکتر مصدق تلاش برای دموکراسی را در ایران تخریب می‌کنند. این تخریب توسط همان‌هایی اتفاق می‌افتد که می‌خواستند ایران مدرن شود. برای مثال شخصیتی مثل ثابتی[۶] را که یک بیمار سادیست[۷] است ترجیح می‌دهند به هر کس دیگر و آن را در رأس امور می‌گذارند و ایرانیان امروز خیلی خوشحال هستند و خاطرات ثابتی را می‌خوانند. و برخی از روشنفکران ما نه تنها ثابتی را قبول دارند بلکه افراد زیر شکنجه ثابتی را نقد می‌کنند. ما در نفی تحقیر هر چه قدر تلاش کنیم آن تحقیر از بین نمی‌رود.

برخی از ایرانیان معاصر وقتی که یک اروپایی را می‌دیدند دست و پای خودشان را گم می‌کردند و این یک نوع از خودبیگانگی است. کیمیاوی[۸] در فیلم (اوکی مستر[۹]) به شکل طنزآمیزی خودکوچک‌بینی را نشان می‌دهد. تقدیس کاراکترهای آمریکایی و اروپایی و کوچک نشان دادند شخصیت‌های ایرانی در این فیلم به زیبایی تمام خودکوچک‌بینی را به تصویر می‌کشد.

توضیحات را ع. احمدی به نقل از ویکیپدیا افزوده است

[۱] -Orientalism

[۲] -ادوارد ودیع سعید زاده ۱ نوامبر ۱۹۳۵ در بیت المقدس، فلسطین تحت سرپرستی بریتانیا درگذشته ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۳ در نیویورک (‌نظریه‌پرداز ادبی، منتقد فرهنگی و فعال سیاسی فلسطینیآمریکایی است. وی در دانشگاه‌های هاروارد و پرینستون درس خوانده بود و استاد زبان انگلیسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیا بود).

[۳] – طلال اسد(زاده ۱۹۳۲) نویسنده انسان‌شناس در مرکز دانش‌آموختگان دانشگاه شهری نیویورک است. او در ارتباط با مطالعات پسااستعماری، مسیحیت، اسلام و مطالعات آیین مشارکت نظری داشته و در دوره اخیر فکری‌اش به انسان‌شناسی سکولاریسم دست زده‌است.

[۴] – شب‌های شعر گوته یک رویداد فرهنگی سالانه در تهرانِ دهه ۱۳۵۰ بود که واپسین دوره‌اش از ۱۸ تا ۲۷ مهر ۱۳۵۶ برگزار و مشهور شد. در سال ۱۳۵۶ کانون نویسندگان ایران با همکاری انجمن روابط فرهنگی ایران و آلمان، انستیتو گوته، به مدت ده شب، مراسم شعرخوانی و سخنرانی در باغ انجمن فرهنگی روابط ایران-آلمان برگزار کردند.

[۵] – Denis Diderot

[۶] – پرویز ثابتی زاده ۶ فروردین ۱۳۱۵ مسئول اداره سوم مهم‌ترین رکن ساواک طی سال‌های ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ و رئیس ساواک تهران بود.

[۷] – sadism

[۸] – پرویز کیمیاوی زاده (۱۳۱۸، تهران) کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس و تدوینگر ایرانی است. کیمیاوی همراهِ سهراب شهیدثالث و عباس کیارستمی از چهره‌های برجسته مینیمالیست در موج نوی سینمای ایران به‌شمار می‌آید.

[۹] – اوکی مستر به انگلیسی (OK Mister)به کارگردانی و نویسندگی پرویز کیمیاوی ساخته شده است که در آن چند بازیگر غیر ایرانی نیز شرکت داشته‌اند. این فیلم همزمان با به وقوع پیوستن انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ توقیف شد و هرگز به نمایش عمومی در نیامد. اوکی مستر از اولین فیلم‌های توقیف شده پس از انقلاب محسوب می‌شود. فرخ غفاری در نقش یک امریکایی استعمارگر ایفای نقش کرده است.