نظریات بدن (بخش پانزدهم): از رنسانس تا روشنگری

 

این بخش از شروع رنسانس تا شروع انقلاب فرانسه[۱]، از نظر زمانی تقریباً از قرن پانزده تا اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم، را شامل می‌شود و در برخی موارد نیز شاهد آن بوده‌ایم که برای آغاز رنسانس سال خاصی را در نظر گرفته‌اند. برای مثال در سال ۱۴۹۲ میلادی  چند واقعه‌ی بزرگ اتفاق می‌افتد که یکی از آنها ورود اروپایی‌ها به قارۀ آمریکا است. بعد از این واقعه است که سیل گسترده‌ی غارت بزرگ قارۀ آمریکا به صورت طلا، نقره وغیره انجام می‌گیرد و به انباشت بسیاربزرگ سرمایه دراروپا و انقلاب صنعتی منجر می‌شود. اتفاق مهم دیگر در این سال؛ از بین رفتن حکومت اسلامی اسپانیا، حذف اسلام از اروپا و اخراج یهودیان از اسپانیا و وادار کردن آنها برای روی آوردن به مسحیت است. آن‌هایی که پذیرفتند باقی‌ ماندند و گروهی که نپذیرفتند مسیحی شوند، اخراج شده و به شمال آفریقا رانده شدند که شاخه‌ی سفاراد در برابر شاخه اشکناز یهودیان[۲] نام دارند، و گروهی نیز  به شمال اروپا کوچ داده شدند.  بعد از این اتفاق و جابه‌جایی است که یکپارچگی مسیحی کل اروپا را فرا می‌گیرد. دولت‌های بزرگ که بعداً به دولت‌های استعماری معروف می‌شوند، مثل اسپانیا و پرتغال،  گسترش می‌یابند  و رشد می‌کنند و جهان زیر دست اروپا می‌رود. در واقع بین قرن پانزدهم تا قرن نوزدهم جهان اروپایی می‌شود. این دوره‌ای است که فرنان برودل[۳] در کتاب تمدن و سرمایه‌داری (Civilization and Capitalism) شرح داده است. تمام مفاهیم ومدلهایی که امروزه داریم، اروپایی هستند چرا که اروپایی می‌شوند و به کل جهان گسترش پیدا می‌کنند. آنچه که اغلب مورد ارجاع قرار دارد این است که از قرن پانزدهم به بعد وارد ایده‌ها و اندیشه‌هایی می‌شویم که عملاً یک تاریخ اروپایی است. تاریخ اروپاست که مرکزیت پیدا می‌کند و ایده‌های دیگر به ایده‌های حاشیه‌ای تبدیل می‌شوند. اگر به فلسفه‌ی هند و چین یا معماری هند و چین رجوع کنیم جهانی پر عظمت در خود دارند اما در جهان گسترش پیدا نکرده‌اند وآنچه گسترده شده اشکال اروپایی است. در واقع اولین شکل جهانی شدن اروپایی شدن است. اروپایی شدن یک محور اساسی دارد که از قرن پانزدهم شروع می‌شود و آن تبدیل خدا‌محوری به انسان‌محوری[۴]، یا تبدیل تئوسنتریسم (theocentrism) به آنتروپوسنتریسیم (anthropocentrism) است. یعنی اگر در اروپای قبل از قرن پانزده و به طور کلی در جهان باستان، غیر از نظام‌های بودایی و کنفوسیوسی که سیستم‌های بسیار متفاوت و پیچیده‌ای هستند، محوریت همه چیز بر پیرامون خدا مطرح شده بود، اکنون این محوریت به انسان منتقل می‌شود. باید دقت کرد که این انتقال از دین به سکولاریسم نیست. انتقالی است که در آن دیدگاه مسیحی تثلیث از پدر به پسر، از کالبد پدر به کالبد پسر، از کالبد خدا به کالبد مسیح رسیده است. در این دوره مرکزیت عالم در اروپا و در تعداد مشخصی کشور قراردارد. اتفاقی نیست که امروزه همان کشورها قدرت‌های بزرگ به حساب می‌آیند، مرکز جهان و مرکز علم می‌شوند یا به عبارتی واحد چیزی که امروزه به آن استناد یا مرجع علمی گفته می‌شود. این کشورها هستند که از لحاظ سیاسی قدرتی را کسب می‌کنند که هنر، فرهنگ و موسیقی و … را تعریف کرده و مشخص کنند که چه چیزی قانون، علم،  قرارداد اجتماعی، شرع و … است و چه چیزی نیست. هر آنچه که نیست باید در رابطه با واحد‌های اروپایی خود را تعریف و توجیه کند و چرایی خود را نشان دهد در صورتی که چنین رابطه‌ای قبلاً وجود نداشت. برای مثال؛ مالکیت تقریباً و منحصراً یک امر اروپایی است. مالکیت اسنادی یعنی اینکه ملک و زمین و دارایی متعلق به فرد یا گروهی‌ست و در یک جایی ثبت اسنادی شده است. این امری تقریباً اروپایی است ولی شاهد آنیم که چند قرن بعد به یک امر کاملاً جهان‌شمول تبدیل می‌شود. چرا که هیچ جایی در دنیا نیست که در آن مالکیت اسنادی وجود نداشته باشد و هر چیزی که متعلق به کسی نباشد، متعلق به دولت و داشتن حق مالکیت بر آن به عنوان یک شخصیت حقوقی است. این را می‌توان در هنر، فرهنگ و در بسیاری موارد دیگر مورد نظر قرار داد. یکی ازاین موارد مهم مفهوم بدن است. از این پس بدن یا مفهوم بدن به صورتی که در اروپا فهمیده می‌شود به کل جهان بسط پیدا می‌کند. بدنی که در نهایت  بدن دینی است که در مسیحیت مطرح می‌شود. چرا که در آن زمان اسلام ازاروپا اخراج شده و به جنوب دریای مدیترانه منتقل شده است و در طول زمان تضاد بین شمال و جنوب دریای مدیترانه ادامه پیدا کرده و یهودیت یا به آفریقا رانده شده و یا با زور به مسیحیت روی آورده است. کشتارهای یهود‌ستیز وسیعی اتفاق می‌افتد و در کشتارهای بزرگ یهودی‌ستیز قرن بیستم نیز ادامه پیدا می‌کند. به هر تقدیر یکی از سه دین ابراهیمی یعنی مسیحیت و در یکی از نمونه‌هایش، یعنی کاتولیسیسم، ادیان  دیگر را به حاشیه می‌راند. استعمار بر اساس کلیسای کاتولیک انجام می‌گیرد. بسیار بعدهاست که شاخه‌ی پروتستان وارد مسائل استعماری می‌شود. استعماربیشتر، اگر نگوییم منحصرا، یک امر کاتولیک است. کلیسای کاتولیک که قبل از استعمار حرکت بزرگ دیگری را نیز شروع کرده، در مسئلۀ جنگ‌های صلیبی بارها موضع‌گیری سیاسی کرده و علیه شرق و مسلمان‌ها به کشتارهای مختلف اجازه داده است. در این مورد قبلاً هم به کتاب معروف و فوق العاده مهم «جنگ‌های صلیبی به روایت اعراب» اثر امین معلوف[۵] اشاره کرده‌ایم. همین کلیسا است که در دوران استعمار این اجازه را به فاتحان و اروپایی‌های رسیده به قارۀ آمریکا می‌دهد تا کشتارها و فجایع دیگر را رقم بزنند. بنابراین یک واقعیت است که کلیسای کاتولیک در یکی از بزرگترین و شاید اولین کشتار بزرگ تاریخ که در دورۀ استعمار و در فتح آمریکا رخ داده، کاملاً دست و دخالت داشته است. امروز خود آمریکایی‌ها پذیرفته‌اند که فتح آمریکا یک جنایت یا کشتار جمعی بوده است. برآوردهای انجام شده نشان می‌دهد که میزان این کشتار بین ۳۰ تا ۵۰ میلیون نفر یا شاید هم بیشتر باشد و برآورد دقیق امکان پذیر نیست ولی میزان کشته‌شدگان احتمالی دایما بیشتر می‌شود چون بسیاری از تابوهایی که درباره تاریخ اولیه آمریکا وجود داشته  از میان می روند و به خصوص تاثیر این کشتارها که هر چه بیشتر از آنها با عنوان «نسل کشی بومیان آمریکا» یاد می شود، از میان می روند. پیآمدهای این امر نیز از جمله در تغییر مسیر  مصرف مواد غذایی در جهان (به دلیل کشاورزی گسترده و محصولات جدید قاره)در این امر موثر بوده که کشتار بومیان آمریکا را یکی از مسائلی بدانند که به گرم شدن کرۀ زمین نیز منجر شده است؛ یعنی تاریخ اقلیم را در کرۀ زمین تغییر داده است چرا که جمعیت بسیاری کشته شده و پهنۀ سبزی که در این جنگ‌ها از بین رفته در طول قرن‌ها انرژی را ایجاد کرده که یکی از دلایل گرم شدن کرۀ زمین است. در این زمینه یکی از بهترین منابع بی‌شماری که به سادگی در دسترس است به جز ویکیپدیا، آثار جفری اوستلر استاد دانشگاه اورگن از جمله مقاله زیر است که در آ« منابع معتبر دیگر نیز معرفی شده‌اند[۱] در این موضوع کلیسا همدست بوده چرا که مجوز کشتار و غارت و به کارگیری بومیان درآمریکا را صادر کرده است. بنابراین بدنی که در جهان با دیدگاه اروپایی مطرح می‌شود بدنی است که به شکل مرجع تبدیل می‌شود، در صورتی که در دو دین دیگرِ یهودیت و اسلام بدنی که به عنوان محل ارجاع، بدنی که دیده می‌شود و مقدس است، وجود ندارد. بدون شک تقدس بدن در سیستم مرکزی یک ایدۀ مسیحی است. بدنی که شبیه بدن خداوند است و می‌تواند مقدس باشد. نقاشی‌های گسترده‌ای که در کلیساها نقش بسته و مجسمه‌هایی که ساخته شده‌اند، سمت و سویی دارند که بدن را به عنوان یک عنصر مقدس و در مقدس‌ترین نقاط تثبیت کرده‌اند. به این ترتیب نقاشی نوزایی می‌شود. نوزایی یا رنسانس پیش از اینکه یک جنبش دینی باشد یک جنبش هنری است. از آنجایی که بدن می‌تواند مورد استناد قرار بگیرد این جنبش هنری ایجاد می‌شود. اما آنچه که مطرح می‌شود این است که چرا تثبیت بدن به عنوان استناد در بینِ قرن چهارم و پنجم، یعنی از تثبیت مسیحیت به عنوان یک دین رسمی، تا قرن پانزدهم اتفاق نمی‌افتد؟ مطالعات تاریخ‌شناسی‌ِ فرهنگی نشان می‌دهد که قرون وسطا آنقدر که به صورت منفی از آن تبلیغ می‌شود، نبوده است. در طی این قرون، فیلسوفان، عالمان، نقاشان و هنرمندانی وجود داشته‌اند. تصور دوره‌ای که در آن هیچ اتفاق مهمی نبوده و یکباره نقاشی و مجسمه سازی و… مطرح می‌شود، ایده‌ایست که بیشتر علیه دورۀ قبل از رنسانس به وسیلۀ متفکران بعد از رنسانس مطرح می‌شود و تاریخ بعدها آنها را نمی‌پذیرد. پس انسان‌شکل‌انگاری قبل از رنسانس هم وجود داشته است. رخداد دیگر اینکه تقویت نظام‌های پلاستیک یا نظام‌های تجسم هنری بعد از دورۀ رنسانس به انتقال فرهنگ یونانی به فرهنگ اروپایی و به همین دوره مرتبط است که از قرن چهارده و پانزدهم به بعد و به وسیلۀ مترجمان یهودی ومسلمان و کشفیات باستانی صورت می‌گیرد. هنراروپایی قرون وسطا تقلیدی است از هنر روم باستان که آن نیز از هنر یونان باستان تاثیر گرفته است. بنابراین یک ارجاع بدنی و یک وسواس در ساختار بدن کامل را مشاهده می‌کنیم. این بدن کامل وآرمانی و زیبا  مفهومی هندسی است، یعنی انسانی که در زیباترین شکل ظاهر می‌شود. این بدن آرمانی رگه‌های نژادی هم دارد چرا که این انسان زیبا خصوصیاتی دارد. از جمله اینکه اروپایی است، سفید پوست است و اندام آن کاملا به سان‌ یک زن سالم و زیباست. از همینجاست که مفهوم زیبایی شکل می‌گیرد. البته بدین معنا نیست که این مفهوم وجود نداشته بلکه مقصود این است که مفهوم زیبایی به امرعمومی تبدیل می‌شود. حتی در صحبت‌های روزمره نیز اشاره‌هایی داریم مبنی بر اینکه فردی زیبا یا زشت است و  ارجاع‌هایی که به بدن داده می‌شود مبنای عمومی دارد. باید دقت کرد که اشکال عمومی ارجاع به بدن لزوماً همواره وجود نداشته است چرا که  الزاماً افراد همواره به بدن یکدیگر کاری نداشته‌اند. اصلاً بدن همدیگر را نمی‌دیدند که بخواهند کاری داشته باشند و به تکه‌های خاصی از بدن مثل مو و پوست، توجه می‌کردند و ارجاع می‌دادند. به این ترتیب است که مفهوم نژاد از رنگِ پوست و فرمِ مو و از شکلِ اندام‌ها به وجود می‌آید. مفهوم بدن زیبا، سالم و مهم‌تر از این‌ها جوان، سفید پوست، اروپایی و مسیحی می‌شود. ممکن است این سوال پیش آید که مسیحی بودن بدن مبنا و مرجع در کجا مشاهده می‌شود. می‌توان گفت در آنچه که بعداً مونتنی[۶] از آن بسیار صحبت می‌کند؛ یعنی در محل ختنۀ بدنی، در بدن مرد ختنه شده. ختنه شدن تنها شکل اندام‌بری نیست. درنظام‌های قوم‌نگاری مثل آفریقا، شاهد آنیم که اندام‌بری یک سیستم بسیار گسترده است و حتی امروزه به شکل پست مدرن نیزوجود دارد. برای مثال عمل زیباییِ بینی که به شکل یک برش و در طی یک مراسمی  به اسم جراحی زیبایی انجام می‌گیرد. اگر دو هزار سال به عقب بازگردیم درقبایل آفریقا جراحیِ زیبایی همان عملی است که با جاهای دیگری از بدن انجام می‌شد. این مناسک لباس‌ها، داروها و اوراد خاص خود را دارد. در همین‌جا است که علم افسون‌زدگی می‌کند و یک آزمایش و عمل(پراتیک) را که همیشه روی بدن انجام می‌گرفت به شکل مدرن تکرار می‌کند. بدنی که به عنوان مبنا مطرح می‌شود و از این به بعد هر بدنی باید با این بدن مقایسه شود. اندازه، ترکیب هندسی و اشکال‌ مختلف این بدن، زیبایی عمومی را تعریف می‌کند و میزان پوشیدگی یا برهنگی آن مشخص می‌شود. برهنگی در کلیسا و در قدیسینی که دردیوارهای کلیسا ترسیم شده‌اند نماد پاکی و  تقدس است ولی همان برهنگی در خیابان نماد فقر، بیچارگی و نداری است. مسیح برهنه است و گدایان خیابان هم برهنه‌اند. برهنگی مقدس چون رسمیت دارد شرم‌آور نیست و گویای یک نمادگرایی مقدس است و این با مفهوم نداری یکی نیست. از طرفی هم یک برهنگی مردانه است چرا که در کلیساها برهنگی زنانه را نمی‌بینیم. در کنار حضرت مسیح که همواره تقریباً برهنه است، حضرت مریم قرار دارد که همواره پوشیده است. درعین حال در سیستم باستانی، زن در درونی و فضای بسته و پشت پرده است و مرد بصورت بیرونی، باز و در جلوی صحنه قرار دارد. می‌توان گفت که این توجه به بدن با کواتروچنتو[۷] در قرن پانزدهم شروع می‌شود و از همان زمان تمایل و کشش برای شناخت بدن را ایجاب می‌کند. از قرن شانزده یعنی از همان دوره‌ای که مونتین، دکارت و اسپینوزا قرار دارند، شاهد به وجود آمدن علمی هستیم که به صورت‌های مختلف گسترده می‌شود. این علم آناتومی نام دارد.

 

نظریه‌های بدن/ بخش پانزدهم/ از رنسانس تا روشنگری/ دی ماه ۱۳۹۷/ درسگفتار ناصر فکوهی / آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳

 

پانویس‌ها:

به نقل از ویکیپدیای فارسی

[۱] رنِسانس (به فرانسوی: Renaissance)، دورهٔ نوزایی یا دورهٔ نوزایش، جنبش فرهنگی مهمی بود که آغازگر دورانی از انقلاب علمی، اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپا شد. دوران نوزایش، دورانِ گذار بین سده‌های میانه (قرون وسطی) و دوران جدید است.

انقلاب فرانسه یا انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۹۹–۱۷۸۹) دوره‌ای از دگرگونی‌های اجتماعی-سیاسی در تاریخ سیاسی فرانسه و اروپا به دست مردم فرانسه بود. این انقلاب، یکی از چند انقلاب مادر در طول تاریخ جهان است که پس از فراز و نشیب‌های بسیار، منجر به تغییر نظام سلطنتی به جمهوری دموکراتیکی فرانسه و ایجاد لائیسیته شد.

 

[۲] اصطلاح اشکنازی (به معنای آلمانی) به گروهی از یهودیان گفته می‌شود که قبل از مهاجرت به شرق اروپا یعنی به سرزمین‌های اسلاو (مانند لهستان و بلاروس و اوکراین و روسیه) و قبل از جنگ‌های صلیبی (قرن یازدهم تا سیزدهم) خودشان و فرزندانشان در دره راینلند و در ایتالیا و فرانسه و آلمان زندگی می‌کردند.

 

سِفاردی (به عِبریِ مُدرن: سِفارادی) به یهودیانی گفته می‌شود که نسل آن‌ها به جامعه یهودی بومی شبه‌جزیره ایبری در ابتدای هزاره دوم میلادی می‌رسد. آنها با تفتیش عقاید اسپانیایی از این منطقه تبعید شدند. خود واژهٔ سفاراد در زبان عبری امروزی معنای اسپانیا را می‌دهد، اگرچه در تورات نام مکانی‌است مجهول.

 

[۳] فرنان برودل (انگلیسی: Fernand Braudel؛ زاده ۲۴ اوت ۱۹۰۲ درگذشته ۲۷ نوامبر ۱۹۸۵) مورخ فرانسوی و از چهره‌های سرشناس مکتب آنال در قرن ۲۰ میلادی و پس از جنگ جهانی دوم بود.

 

[۴] خدامحوری (انگلیسی: Theocentricism) این اعتقاد است که خدا وجه مرکزی وجود است، در مقابل انسان‌محوری و اگزیستانسیالیسم. اعمالی که نسبت به مردم یا محیط انجام می شود به خداوند نسبت داده می شود. اصول خدامحوری، مانند فروتنی، احترام، اعتدال، ایثار و توجه، می توانند خود را به سمت نوعی از محیط گرایی وام دهند.

 

انسان‌محوری یا انسان‌مداری یا انسان‌مرکزی (به انگلیسی: Anthropocentrism)، نوعی جهان‌بینی است که بر اساس آن انسان سرچشمهٔ همهٔ ارزش‌هاست، زیرا مفهوم ارزش ساختهٔ انسان است و برای طبیعت به‌صرف اینکه در خدمت انسان است ارزش قائل است. بر اساس این نگرش، انسان مرکز کائنات است و محیط‌زیست تنها در خدمت منافع انسان است و هیچ حقی برای طبیعت به خودی خود در نظر گرفته نمی‌شود

 

[۵] امین معلوف زاده ۲۵ فوریه ۱۹۴۹ در بیروت، نویسنده لبنانی است. زبان مادری وی عربی است، اما به زبان فرانسه می‌نویسد و آثارش به زبان‌های بسیار ترجمه شده‌است. وی در ۱۹۹۳ جایزه گنکور را برای رمان صخره تانیوس دریافت کرد.

 

[۶] میشل دُ مُنتِنی (به فرانسوی: Michel de Montaigne)‏ (۲۸ فوریه ۱۵۳۳ – ۱۳ سپتامبر ۱۵۹۲) یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان و فیلسوفان دورهٔ رنسانس بود. او فیلسوف و حکیم اخلاقی بود و در خاندانی اشرافی زاده شده بود.

 

[۷] کواتروچنتو یا چهارصد (به ایتالیایی: Quattrocento) به رویدادهای هنری و فرهنگی سده ۱۵ میلادی ایتالیا گفته می‌شود که نام آن برگرفته از عدد ۴۰۰ یا ۱۴۰۰ میلادی است. سبک کواتروچنتو توانست سبک‌های هنری اواخر قرون وسطی (شناخته شده با گوتیک بین‌المللی) و دوران اولیهٔ رنسانس را تحت تأثیر قرار دهد.

[۱]

Jeffrey Ostler, ۲۰۱۵, Genocide and American Indian History, https://doi.org/10.1093/acrefore/9780199329175.013.3