برگردان ناصر فکوهی
– یکی از مشخصات جهانی شدن، تراکم انسانها در فضاهای انباشته و به ویژه در شهرهای بزرگ است. آیا این امر شهرها را در موقعیتی فراتر از آنچه هستند، یعنی در موقعیت شهرکهای مسکونی قرار نمیدهد.
– از نقطهنطر سیاست عمومی،این مسئله بیشک مسئله محوری قرن بیست و یکم خواهد بود. مهاجرت از روستاها به شهرها،این واقعیت که در آینده ۶۰ تا ۷۰ درصد از جمعیت کشورها در شهرها زندگی خواهند کرد؛اینکه اکثر این شهرها به کلانشهرهایی بدل خواهند شد که ویژگی اصلیشان نابرابری میان افراد بسیار ثروتمند و افراد بسیار فقیر خواهد بود؛ همه اینها موارد اجتماعی تکاندهندهای هستند. چنین تحولی کاملا محتمل است.
با وجود این نباید تصور کرد که این تحول ناگزیر است، ما قادریم این فرایند را تغییر دهیم. برای نمونه در چین، حدود صد شهر، دارای جمعیتهای ده تا بیست میلیونی هستند. بله، اما چین یک دولت قدرتمند است و میتواند بر فرایند تحول شهرها تاثیرگذاری کرده و آن را تغییر دهد. من فکر میکنم برغم قدرت این فرایند، نباید آن را جبری گرفت.
به نظر من یکی از بزرگترین چالشهای پیش روی ما سازش ایجاد کردن میان تراکم و آن چیزی است که همکارم، لورد آریزپهLourde Arpize)) به آن «با هم زیستن» نام داده است (واژهای بسیار زیبا)! در این واژه ما صرفا زیستن افراد با هم یعنی صرفا اینکه افراد یکدیگر را تحمل کنند را نداریم بلکه افراد در این حالت به صورتی فعال با یکدیگر زندگی میکنند. با هم زیستن یعنی اینکه کسی به دیگری بگوید: «من خوشبختم که با تو زندگی میکنم». اما ایجاد چنین موقعیتب با تراکم [بیش از اندازه] همخوانی ندارد. به نظر من راه حل را باید در اقتصاد جست: بیکاری، بهداشت، مسکن، همبستگی اجتماعی. اینجا ما صرفا با سیاستهای فرهنگی سروکار نداریم. بلکه مسئله هویت وغرور افراد مطرح است. افراد نیاز به حفظ غرور وآبروی خود دارند، ولی چگونه کسی میتواند چنین غروری را در شهری مثل بمبئی که در آن ۸۰۰ نفر باید از یک توالت استفاده کنند، حفظ کند؟ معنی دیگر این حرف آن است که کشورهای ثروتمندتر، نه فقط در اروپا بلکه درآسیا و ژاپن نباید از زیر بار مسئولیتهای اخلاقی خود شانه خالی کنند. آنها باید بار دیگر به پروژه بازسازی که در سالهای دهه ۱۹۵۰ وجود داشت، بازگردند. یعنی بر الزام اخلاقی کشورهای ثروتمند به کمک به کشورهای فقیر، شهرهای ثروتمند به شهرهای فقیر و غیره تاکید شود. نباید این پروژه را به کنار گذاشت واصولا در اینجا نمیتوان بحثی داشت. اگر ما این پروژه را کنار بگذاریم در واقع خود را محکوم به فنا کردهایم زیرا شهرهایمان غیرقابل زندگی خواهند شد. شهرهایی همچون مکزیکو و لاگوس همین امروز در چنین وضعیتی هستند. بمبئی هنوز این وضعیت را ندارد ولی از آن دور نیست. ما باید به صورتی اضطراری دخالت کنیم و در سطح اجتماعی دست به نوسازی بزنیم. چرا که در غیر این صورت با مسائل بسیار حادی روبرو خواهیم شد. بنابراین باید نتیجهگیری کنم که مسئله شهرها محور اصلی تمام خطراتی است که ما در ده، بیست یا سی سال آینده شاهد آنها خواهیم بود.
– آنچه شما «ژئوپلیتیک خشم» مینامید، چیست؟ از چه نظر این مفهوم فراتر از جغرافیای فقر میرود؟ آیا خشونت مستقیما ناشی از فقر است؟
– این دو نوع جغرافیا کاملا بر هم منطبق نیستند اما با یکدیگر بیارتباط هم نیستند. این وظیفه ما است که محلهای ارتباط را بیابیم. جغرافیای فقر بینظم است. خشونت ممکن است اینجا ظاهر شود، سپس آن را در هند بیابیم، سپس ببینیم که در آن کشور توزیع شده و باز دوباره به لندن بازگردد. مثالهای زیاد دیگری وجود دارند: باسکها، کردها… رابطه با جغرافیای فقر مستقیم نیست. و وقتی من از کنار هم قرار دادن نقشه این دو جعرافیا صحبت میکنم منظورم آن نیست که دو نقشه را به صورت سیستماتیک بر روی هم قرار دهیم. به آدمهایی مثل اسامه بن لادن فکر کنیم: او فقیر نیست، ما او را میشناسیم، اما او در لحظهای از زندگیاش در جغرافیای خشونت وارد شد و شروع به استفاده شدیدی از ظرفیتهای نهفته در فقر انسانها کرد. وظیفه ما مطالعه دقیق بر این پدیده و تعریف فضاها و موقعیتهایی است که در آنها انسانها میتوانند فقر و خشونت را به یکدیگر پیوند دهند. ما باید افراد، مکانها و فضاها را مشاهده کنیم. در واقع باید دست به توسعه چیزی بزنیم که من به آن نام «ظرفیت آرمانها» میدهم که امیدوارم موضوع کتاب آینده من باشد. «آرمانها یا آرزوها ظرفیتهای یک نظم اجتماعی هستند که امروز به صورتی نابرابر توزیع شدهاند زیرا آن دو جغرافیا روابطی ناسالم با یکدیگر دارند. بنابراین مسئله ما آن است که راهی بیابیم تا این دو به صورت مناسب بر یکدیگر تاثیرگذاری کنند تا بتوانیم به «ظرفیت آرمانها»ی خود حیات ببخشیم. پاسخ بیشک در سیاست امید است. هیچ سیاست دیگری را نمیتوان جدی دانست. برای رسیدن به این مقصود ما باید درک کنیم که چگونه افراد از فقر به خشم میرسند. حقارت یکی از عوامل موثر است اما شاید تنها عامل نباشد. عوامل دیگری به صورت اشکال رنج یا حاشیهای کردن پیوندی میان جغرافیای فقر و جغرافیای خشونت ایجاد میکنند. این وظیفه ما است که این پیوندها را شناسایی کنیم، آنها را درک کرده و تلاش کنیم راهحلی برایشان بیابیم. دخالت کردن و ساختن یک سیاست، اینها اموری اساسی هستند: به باور من یافتن راهحل به همان اندازه اهمیت دارد که اندیشیدن و تامل نظری.
گفتگو:
: Judit Carrera – Josep Ramoneda
این گفتگو روز ۲۳ نوامبر ۲۰۰۶ ( آبان ۱۳۸۵) در بارسلون اسپانیا انجام شده است.
منبع:
اسپری(Esprit)، اول ماه مه ۲۰۰۷