کوته‌نوشت‌هایی بر فیلم‌های بزرگ تاریخ سینما (۲۹): فارگو(۱۹۹۶)

فارگو(۱۹۹۶) برادران کوئن (جوئل ۱۹۵۴، اتان ۱۹۵۷)

فارگو را شاید بتوان یک فیلم جنایی مینیمالیستی توصیف کرد. همه چیز در فیلم در حداقل ممکن در سادگی کامل قرار دارد. تا به اندازه‌ای که  این سادگی گاه تحمل‌ناپذیر می‌شود. یک داستان ساده: مدیر یک بنگاه فروش اتوموبیل که پدر زن ثروتمندی و زیرکی دارد، اما همسری به نهایت ساده و پیش‌پا افتاده، و خودش هم آدمی است به معنای واقعی کلمه «دست و پا چلفتی»‌، در قرض فرو رفته و نقشه ناشیانه‌ای می‌کشد: دو تبه‌کار اجیر می‌کند تا  همسرش را بربایند و پدر را وادار به پرداخت پول کند. دو تبه‌کار که یکی چهره و شخصیتی به ظاهر هولناک اما در واقعیت مسخره دارد و دیگری یک روانی کامل و همیشه ساکت است. آن‌ها به ناشیانه‌ترین شکل ممکن کار خود را انجام می‌دهند. اما همه چیز خراب می‌شود و سرانجام نیز هرچند پول را دریافت می‌کنند، یکی دیگری را از پا در می‌آورد و قصد تکه تکه کردنش را دارد که به دام پلیس می‌افتد. تبه‌کار روانی و شوهر خائن به این ترتیب هر دو دستگیر می‌شوند و همسر کشته شده و پول در نقطه نامعلوم دفن می‌شود. در این میان شخصیت کلانتر مسئول این پرونده، که زنی در آخرین ماه‌های بارداری است (لوئیس مک دورماند) با همسرش یک زوج ساده شهری کوچک، یک زندگی کاملا معمولی و بی‌هیچ غوغایی را می‌گذرانند. زن کلانتر مامور یافتن قاتلان می‌شود، زیرا آن‌ها به دلیل همان دست و پا چلفتی بودن، در هنگام ربودن همسر، یک پلیس و یک زوج در گذر را کشته‌اند. و همین زن باردار است که قاتل روانی را وقتی در حال خُرد کردن قطعات تکه‌تکه شده همدستش مشغول کار است، دستگیر می‌کند.

برف همه جا را پوشانده و فیلم با سفیدیی مطلق، نمادی از سادگی و پاکی ِ سرد، از خود نشان می‌دهد. ماشین‌ها همه با سرعت کم روی جاده‌هایی لغزان با احتیاط در حرکتند و آدم‌ها به سختی و  پاورچین پاورچین راه می‌روند تا به زمین نخورند. نرمی، احتیاط، محافظه‌کاری، سردی و پاکی برف‌ها و سادگی آدم‌ها، از کلانتر باردار گرفته تا حتی تبه‌کاران و همسر توطئه‌گر همگی در انسان احساس نوعی تاسف و رحم ایجاد می‌کنند؛ گویی همه این آدم‌ها قربانی و معصوم بوده‌اند و در چرخ و دنده‌های ماشینی بزرگ در حال له شدن هستند: در تضادی بی‌نهایت سخت با خشونتی که کارگردان گاه با نوعی مبالغه مضحکه‌آمیز به نمایش می‌گذارد (گلوله‌ای که به فکر یکی از تبه‌کاران خورده و خُرد کردن جسد تکه‌تکه شده، همچون گوشتی که از مغازه خریده باشند، همچون خود این شخصیت‌ها). و در انتها زمانی که کلانتر (با بازی حیرت‌آور «مک دورماند»، برنده سه بار جایزه اسکار بهترین بازیگر برای این فیلم در ۱۹۹۶ و سپس در ۲۰۱۸ و ۲۰۲۱) به  پایان فیلم می‌رسد، از این همه خباثت در جهانی که به نظرش چنین پاک و صاف و سفید می‌آید شگفت‌زده می‌شود و شب در بستر گرم با همسرش از خوشبختی زوجشان سخن می‌گوید و از اینکه تنها چند ماه دیگر به زایمان مانده است.

فیلم در لحظه به لحظه خود، با سادگی و مینیمالیسمش، ما را به پیچیدگی جهان می‌کشد و آدم‌هایی که با حرص و ولعی پایان‌ناپذیر  خود را درون خاک و خون و بی‌رحمی می‌کشند و از فرط ناشیگری و بلاهت‌گویی به لکه‌ها و دستمال کثیفی شباهت می‌یابند که تبه‌کارزخمی روی فکش گرفته، و سرانجام قطرات خون یخ‌زده‌ای روی برف‌های سفید چند ساعتی بیشتر دوام نمی‌آورند  و سرمای سوزناک آن‌ها را می‌خشکاند و آن به فراموشی می‌سپارد. اینجاست که فارگو به زبانی به نهایت ساده، درسی پیچیده از هستی به ما می‌دهد.