یک عکس، یک روایت ۵

عکس : امیرحسین کمالی

روایت: ناصر فکوهی

ایراسوگرافی/ مسابقه عکاسی در حوزه اجتماعی، اسفند ۹۸

درخت ِ سرنوشت ِ کودک، همچون کپرهایی است که درونشان بزرگ شده. همچون پیراهن بیقواره‌ و بی‌رنگ و رویی که بر تن دارد و شلوار پاره‌ای که به پا. میوه‌های این درخت خُشک، زشت و شوم، جامگان و کهنه‌پارچه‌هایی هستنند که سایه سهمگین‌شان را بر سر کودک انداخته‌اند. درخت چیزی برای خوردن ندارد. سایه سبز و شادابی از آن بیرون نمی‌آید. امیدی نیست که آبی به آن برسد و ریشه‌هایش جایی در زمین به پیش رفته و از خود میراثی برای آیندگان بگذارند. درخت شوم با میوه‌هایی از جنس کهنه‌های زشت و کثیف و آویخته در میان باد خشک و شور کویری. کودک، غمی را در چهره خود حمل می‌کند.غمی درونی شده. سراپایش با این غم رنگامیزی شده است. چادرهای پشت سرش خبر از گذشته‌ای دردناک و آینده‌ای دردناک تر می‌دهند و آن وانت شوم، خبر از یک ناپایداری ِ پایدار. تنها چیزی که در این زندگی شکی در آن نیست همین آوارگی میان وانت‌های کهنه و چادرهای فرسوده، و زمین‌های سنگلاخ و بادهای گرم و تلخ و دوربینی است که به تو خیره شده است. اگر روزی بتوان آن کهنه‌های کثیف را از درخت پایین کشید و آبی به تن نیمه جان آن داد، شاید ریشه‌هایش زنده شوند، شاید حتی پس از سال‌ها از سبزی و میوه‌هایی هم از راه برسند و شاید روزی این کودک غمگین و نحیف به جوانی شادمان و قدرتمند بدل شود. شاید روزی در نگاهش نه غم و اندوه، که شادمانی موج بزند. شاید، روزی. آرزویی که بیشتر به رویایی می‌ماند.

 

یک عکس یک روایت
اشتراک گذاشتن

ناصر فکوهی
استاد انسان‌شناسی دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسان‌شناسی و فرهنگ

پست قبلی

عمو زاده‌های فرانسوی

پست بعدی

یک عکس، یک روایت ۶

ممکن است شما دوست داشته باشیدبیشتر از نویسنده
جنگ، مرگ و فاجعه
تو نیستی که ببینی: مجموعه عکس و روایت با محوریت مرگ

یک عکس، یک روایت
یک عکس، یک روایت ۱۵

یک عکس، یک روایت
یک عکس، یک روایت ۱۴

انسان‌شناسی و فرهنگ