گفتارهای عمومی (۶۷): خود و دیگری: زن و مرد (بخش اول)

خود و دیگری: زن و مرد[۱]

این موضوع که در فرهنگ‌های مختلف شاهد فاصله‌گرفتن افراد با یک‌دیگر و نفی دیگری به نفع خود یا تلاش برای حفظ هویت خود با طرد هویت دیگری صورت می‌گیرد ریشه‌های متفاوتی دارد. تا رابطه انسان با طبیعت، جانوران، اشیا و در کل با جهان بیرون را درک نکنیم، نمی‌توانیم علت وجود خود ـ محوری و عدم پذیرش و حذف دیگری (چه حذف دیگری و چه طرد یا واداشتن دیگری متفاوت به سکوت) را در انسان مدرن بفهمیم.

برای این بحث، در چهار جلسه به رابطه مردان و زنان در چارچوب بحث «خود و دیگری» می‌پردازیم. این «خود»[۲] می‌تواند مرد باشد که زن را به عنوان دیگری بازشناسی کند، و «خود» می‌تواند زن باشد که مرد را دیگری بداند. وارد چارچوب‌های بنیادین این بحث مفصل نمی‌شوم، چون پیشتر در بحث فمینیسم و هویت جنسی به این مسائل پرداخته‌ایم. به این پرسش مهم که اصولاً چرا رابطه زن و مرد به موقعیت هژمونیک و سلطه مرد بر زن رسیده است؟

از حدود چهار ملیون سال پیش، یعنی از زمانی‌که مفهوم انسان در جوامع ابتدایی شکل گرفت، پدرسالاری وجود داشته است و حتی در پیشرفته‌ترین جوامع امروزی نیز که اختلاف مردان و زنان به پایین‌ترین حد خود رسیده است، هنوز آثار سلطه مردان به چشم می‌خورد. جهانی که در آن زندگی می‌کنیم جهانی مردانه است و تاریخی که به آن استناد می‌کنیم تاریخی مذکر است؛ به عبارت دیگر، تاریخی است که مردان برای مردان نوشته‌اند. زنان مانند کودکان یا جایگاهی در نظام اجتماعی نداشتند یا جایگاهی حاشیه‌ای و در پشت پرده داشتند. البته نفوذ زنان را نمی‌توان انکار کرد اما این نفوذ عمدتاً در حوزه عمومی نبوده است. کسانی که استثناهایی را پیش می‌کشند و بر آن‌ها تأکید می‌کنند این موضوع را در نظر نمی‌گیرند که این استثناها دقیقاً به علت همین استثنابودنشان قاعده را که همان سلطه مردانه است، تأیید می‌کند. هنوز بهترین و پایه‌ای‌ترین کتاب در این زمینه، «جنس دوم» نوشته سیمون دوبوار است. بتی فریدن یکی از پیش‌روان جنبش فمینیستی آمریکا بود و  اولین کسی بود که از رنج و درد زنان آمریکایی در دهه شصت سخن گفت، یعنی زمانیکه زنان به دانشگاه می‌رفتند ولی جدی گرفته نمی‌شدند و از آن‌ها  خواسته می‌شد خانه‌دار بمانند.

بنابراین خود ـ محوری در رابطه زن و مرد به گونه‌ای خود ـ محوری مردانه است. تا صد سال پیش زنان حق رأی و انتخاب‌شدن نداشتند و همچنان جنس دوم شناخته می‌شدند. زنان بر اساس سلیقه و خواست مردان زندگی می‌کردند. شایستگی و ناشایستگی و زن نمونه و الگو بر مبنای الگوهای مردانه سنجیده می‌شد.  پس از انقلاب صنعتی فرایند تغییر آغاز شد و حقوق زنان بیش‌ازپیش مطرح شد.

رابطه زن و مرد به عنوان رابطه خود و دیگری و واردکردن این رابطه در مبحث خود ـ محوری یا ego-centrism مهم است. پیشتر اشاره کردم خود ـ محوری ریشه بیولوژیک دارد که کارکردش محافظت از موجود از خودش است، اما در کنار این کارکرد مبادله[۳] نیز اهمیت دارد.  این موضوع در مورد انسان و رابطه انسان با موجودات دیگر نیز به همین صورت است. هرگاه انسان یکی را کنار گذاشت با مشکلاتی روبه‌رو شده است. از رابطه انسان با حیوان، طبیعت و حتی کیهان سخن گفتیم. انسان اگر خودش را نشناسد نمی‌تواند با «دیگری» وارد ارتباط و مبادله شود، اگر نتواند با دیگری وارد مبادله شود دچار نوعی فقر شخصیتی و هویتی خواهد شد که می‌تواند تا انفعال، انزوا و نابودی پیش رود. بنابراین خود ـ محوری یا بهتر بگوییم فرایند هویت‌سازی، اگر با مبادله همراه شود به خودی خود منفی و مشکل‌ساز نیست اما اگر در این مسیر، هویت[۴] و شناخت[۵] درست درک و مدیریت نشود، هویت ساخته می‌شود اما دچار انحراف خواهد شد.

در کنار شناخت خود، شناخت یا بازشناسی دیگری در این فرایند اهمیت زیادی دارد. مثلاً وقتی فرد می‌فهمد از لحاظ بیولوژیک و جامعه‌شناسی یک مرد است، باید دیگری را که یک زن است بشناسد و همچنین بپذیرد که «زن‌بودگی» به چه معناست. وقتی این شناخت و پذیرش به درستی انجام شود، فرد وارد یک رابطه سالم، هماهنگ و پایدار می‌شود.

آیا در طول تاریخ این اتفاق افتاده است؟ می‌توان این پرسش را این‌گونه نیز طرح کرد: آیا این امر صرفاً انسانی است؟ پاسخ هر دو خیر است. انسان‌شناسان نظریات متفاوتی ارائه کرده‌اند. واقعیت این است که سلطه مذکر در بسیاری از جانوران نیز وجود دارد. در سیستم زیستی این سلطه وجود دارد، اما شاید بهتر باشد نامش را سلطه نگذاریم چون گفتمان قدرت میان جانوران متفاوت است. جانوران قدرت را برای قدرت بیشتر نمی‌خواهند بلکه قدرت را برای استفاده از منابع طبیعی می‌خواهند. بنابراین به نوعی حتی اگر تمرکز قدرت در برخی جانوران در جنس مذکر است نوعی تمام‌کنندگی قدرت را هم در خود دارد. این را باید در مفهوم زیست ـ بومی درک کرد. البته تحقیقات ادامه دارد.

می‌توانیم از نظرگاه یک انسان‌شناس بگوییم سلطه مذکر جانوری از سلطه مذکر انسانی کاملاً متفاوت است. سلطه مذکر انسانی متفاوت است چون انسان‌شدنِ انسان با ابزارسازی و ساخت زبان همراه بوده است که او را از نظام طبیعی خارج کرده است. انسان با ابزار، قدرت خود را نه تنها بر سایر موجودات بلکه بر هم‌نوعان خود چه مرد چه زن اعمال کرد.  زنان مجبور بودند از موجودی که از بطن خودش آمده بود مراقبت و محافظت کنند بنابراین در موقعیت شکننده‌ای قرار گرفت. همین باعث شد به بدترین شکل قربانی سلطه مردانه شوند. رفتاری که مردان با زنان کرده‌اند هرگز بین جانوران مشاهده نشده است.

در طول تاریخ از زن چهره‌ای شیطانی ساخته شده است. زنان در اسطوره خلقت در جایگاه مکر و حیله می‌نشیند. زنان از ابتدا گناهکار و مقصر بازنمایی شدند و تنها راهی که برایشان ماند این بود که در نقش مراقب، همسر، مادر و نگهبان و خدمتکار مرد قرار بگیرند. زندگی خود را فدای زندگی مردان کنند و هیچ حقی برای خود قائل نباشند و بدتر اینکه خودشان این را طبیعی بدانند. نتیجه این شد که نه تنها زنان در جایگاه قربانی خشونت مردان قرار گرفتند بلکه جهان را تبدیل به یک دوزخ بزرگ کرد.

[۱]  گفتارهای عمومی، شماره ۶۷ (بخش اول) / مطالعات جنسیت / ۲۸ مرداد ۱۴۰۰ /درسگفتار ناصر فکوهی / آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: فاطمه نوروزی  ـ تیرماه ۱۴۰۲

[۲] Self

[۳] Exchange

[۴] Identity

[۵] Recognition