نظریه های بدن (۶): نظریه های باستان (بخش ششم)

نظریات بدن / بخش ششم[۱]
نظریه‌های باستان

مهم‌ترین و زیباترین مجسمه‌ای که به عنوان استناد مطلق بدن مردانه و به طور مطلق زیبایی، می‌توان به آن اشاره کرد، مجسمه داوود میکل آنژ است که یک مرد جوان برهنه را بازنمایی می‌کند. اینجا نیز بحثی به وجود می‌آید و آن هم گسترده بودن همجنس‌گرایی در جهان یونانی است که یک اسطوره نه چندان معتبر است. بی اعتبار بودن این اسطوره، نه به دلیل اینکه اصولا وجود نداشته، بلکه به دلیل این است که تقسیم به همجنس‌گرایی و دگرجنس‌گرایی به مثابه دو تمامیت متناقض،  یک تقسیم‌بندی هنجار‌ساز (در معنای فوکویی) و برای ایجاد حوزه‌های قدرت مشخص و طرد بخش‌هایی از جامعه  و بهر حال کاملا مدرن است. اگر ما بخواهیم بگوییم که افراد در یونان باستان از چه موقعیت جنسی برخوردار بودند، می‌توانیم گفت که اصولاً گرایش جنسی بر اساس یک جنسیت واحد  تعیین نمی‌شد و لزوماً هم ربطی به سیستم خانوادگی نداشت و اگر مردی با زنی ازدواج می‌کرد، دلیل بر آن نبود که نتواند همجنس‌گرا باشد. به خصوص در یونان که سیستم برده‌داری وجود داشت و یکی ازویژگی‌های برده‌ها این بود که می‌بایست صاحب خود را از لحاظ جنسی تامین می‌کردند. بنابراین بدیهی بود  اربابان از بردگان زن و مرد خود استفاده جنسی می‌کردند. یکی از شاخص‌های خرید برده‌ها قابلیت او در ارائه خدمات جنسی به ارباب بود. اربابان بدن بردگانی را می‌خریدند ( اصولا باوری به «روح» برده وجود نداشت) که ظاهر زیبایی داشتند که این زیبایی معیاری بود بر قابلیت ارایه خدمات جنسی.این امر به حدی بود که وقتی کسی برده خود را آزاد می‌کرد، برده آزاد شده  در دادن خدمات جنسی به ارباب پیشین نوعی وظیفه اخلاقی داشت. برده خود مجبور نبود تن به این کار دهد اما عرف در این بود. این نکته مهمی است که بدن در اینجا به بدنی که زیبا، ورزیده و مردانه است یا بدنی که از یک طرف برده است و از طرف دیگربدن جنسیتی و بدن زن و مرد تقسیم می‌شود.  در بسیاری از موارد در یونان باستان، بدن زنانه در یک موقعیت بینابینی بین یک بدن مردانه، سالم و جوان و هوشمند و یک بدن برده قرار می‌گرفت. کودک نیزموقعیت خاص خود را داشت چرا که در مرحله شدن و تحول بود. همه این‌ها بر روی بدن یک نوع ما به ازا و یک نوع اتفاق دارند. به عنوان مثال چیزی که بعداً به عنوان پایه نژادپرستی قرار می‌گیرد از همین مشخصات ظاهری بدن نشات گرفته است. اولاً تقسیم به سیستم درونی و برونی و زن و مرد با سیستم دیده شدن و دیده نشدن ارتباط دارد. زن درونیست و دیده نمی‌شود و مرد، برونیست و دیده می‌شود. زن آزاد اگر دیده شود به صورت پوشیده  یا نسبتا پوشیده از پس یک حایل (حجاب) بود. این‌ حایل برای زن می‌توانست خانه یا لباس باشد که با گذشت زمان به سیستم هنری نیز به آن‌ها راه یافت و می‌توان آن را در سیستم‌های پلاستیک و سیستم‌های  تجسمی نیز دید . طرح‌هایی که از زنان بازنمایی می‌شدند به شکل گسترده‌ای به سیستم‌های لباس پیوند داشتند. یکی از مهارت‌های نقاشان و مجسمه سازان بزرگ این بود که چگونه بدن زنانه را بتوانند از خلال لباس بازسازی کنند در حالی که بدن مردانه از طریق خود بدن ساخته می‌شد. بنابراین می‌توان گفت که بدن زنانه یک بدن نسبتاً پوشیده یا یک بدن نسبتا نامرئی و بدن مرد یک بدن برهنه و کاملا اجتماعی شده بود. بدن زنانه از خلال فعالیت‌های درونی که مهم‌ترین آن فعالیت‌های مربوط به زایش یا مادر بودگی‌ است و بدن مردانه از طریق فعالیت‌های بیرونی تعریف می‌شود. این درون و بیرون از یک زمانی در داخل معماری نیز تعریف می‌شود. برای مثال اگر این مسئله را در معماری تحلیل کنیم، معماری فضایی درونی که زن با آن در ارتباط است با معماری فضای بیرونی که مرد با آن ارتباط دارد، متفاوت است. یک مثال بدیهی و روشن؛ مفهوم درونی و اندرونی در معماری ایرانی است که کاملاً ساختار جنسیتی دارد. درونی جایی‌ است که محل زنان یا مردان زن نماست. اگر از این نیز بگذریم یک رابطه متفاوت با طبیعت ایجاد می‌شود و این رابطه متفاوت با طبیعت به بدن برمی‌گردد و بارزترین شکل آن که گسترش جهان‌شمول پیدا کرده رنگ پوست است. زن سفید رو در مقابل مرد رنگی پوست، پوست سوخته در مقابل پوست آفتاب ندیده. در دوره بسیار متاخر یعنی می‌توان گفت تا انقلاب فرانسه نشانه زنانگی اشرافی و فرادست، سفید بودن پوست بود. یعنی زنی که نور روی پوست او نخورده باشد و این یک ساختار بسیار قدیمی دارد. سوخته بودن پوست تا دوره صنعتی شدن، نشانه کار در هوای آزاد (کار کشاورزی) و فقر بود. در یونان باستان نیز همینطور است با این تفاوت که در یونان باستان زنانی که پوست سفید دارند باید آن را حفظ یا رنگ می‌کردند. در حقیقت مردی که بیرون و در معرض آفتاب است، پوست سوخته دارد  و سفید بودن برای مرد اعتبار نمی‌آورد. این فعالیت به دو صورت تعریف می‌شود. بیشتر در قالب ورزش که بعداً به دلیل جنگ در رم تغییر می‌کند. اینکه چرا در یونان، جنگ اهمیت کمتری نسبت به روم دارد به این  دلیل است که تنها از زمان الکساندر و پیدایی مسئله امپراطوری جهانی مورد تصور او است که یونان به قدرتی متحدد و بزرگ تبدیل می‌شود که می‌خواهد دائماً بجنگد و بعد از الکساندر هم این جنگ‌ها به سیستم رومی منتقل می‌شود. روم به عنوان یک دولت امپریالیست باستانی در تمام دوران .جود خود، در حال جنگ بود. بنابراین در روم بدن، بدن مرد جنگجو و ورزشکار است. این نکته جالبی است که سیستم گلادیاتورها و ورزش‌های نمایشی در روم ابداع می‌شود نه در یونان. درست است که المپیک به یونان باز می‌گردد اما در ابتدا یک امر نمایشی نبوده است. المپیک در یونان باستان دوره‌هایی  به صورت مناسکی بود که در آن شهرهای مختلف جنگ را متوقف می‌کردند تا با همدیگر مسابقه بدهند. این یک بحث گسترده در دوران باستان است. چرا که دوره باستان دوران جنگ هم بوده و در آن قبایلی که با یکدیگر می‌جنگیدند گاهی آن را متوقف می‌کردند و به مناسکی چون ورزش رو می‌آوردند. اما وقتی به روم گذار می‌کنیم، ورزش در حال نمایشی شدن است. به همین دلیل است که کلزیوم به وجود می‌آید. کلزیوم یکی از معماری‌های شگفت‌انگیز در وسط شهر روم است که در آن حتی می‌توانستند دریایی برای جنگ راه بیندازند. در روم باستان گلادیاتور به عنوان نماد مرد قوی جنگجو است. بنابر این می‌بینیم که رومی‌ها بیشتر به سمت ورزش فردی یعنی زیباسازی بدن یا به سمت لذت‌خواهی می‌روند. به اعتقاد بسیاری یکی از دلایل اصلی سقوط روم همین خواست لذت است.  در واقع  کسانی که در روم می‌جنگیدند، رومی نبودند بلکه بربرها بودند چرا که رومی‌ها بیشتر به دنبال لذت‌جویی میرفتند. وقتی سیستم یونان و روم را با هم مقایسه می‌کنیم باید در نظر بگیریم که شهرهای بسیاری وجود دارد که در حال جنگیدن با هم هستند ولی جنگ کار اصلی آن‌ها نیست. کار اصلی به خصوص در سیستم یونانی یک سیستم کشاورزی و یک سیستم خردورزی است که کاملاً متفاوت است با سیستم امپراطوری رومی که کاراصلی آن جنگیدن و تصرف سرزمین های جدید است. بدن در این‌ها دو موقعیت کاملا متفاوت را دارد. قبل از اینکه به ارسطو اشاره بکنیم باید به این بپردازیم که در یونان مسئله بربرها یک شکل تحقیر شده است و این موضوع پیش می‌آید که آیا بدن موضوعی برای تفکیک انسان‌هاست یا نه. اولاً به این نکته ای باید  اشاره کرد و آن هم اینکه چرا بدن‌های متفاوت به صورت زیاد در یونان باستان در کنار همدیگر بودند؟ چرا در یونان به خصوص در منطقه مرکزی آن گروه‌های مختلف و نژادهای مختلفی از مردم با هم در تماس بودند؟ این ارتباط بدن‌ها  به دلایل مختلف مثل مراودات اقتصادی است.  چرا که این‌ سرزمین ها بازارهایی بودند که از شرق و غرب در آنجا مبادله می‌کردند. دلیل دیگر جنگ‌ها است که از عوامل اساسی جابجایی آدم‌ها بودند. وقتی جنگی رخ می‌داد اسرای جنگی  در بازار برده فروخته و در سیستم های مختلف پخش میشدند. این همان جاییست که بدن‌های مختلف با همدیگر ملاقات داشتند و از این درهم آمیختگی جمعیتی،  آمیختگی بدن‌ها اتفاق می‌افتد و به این دلیل قضاوت بدن ها نیز مطرح می‌شود. از طرفی ما بدن زیبا را داشتیم و دیدیم بدن زیبا خاص مردان آزاد یونانی بود.اولا  مبنای قضاوت زبان نبود چرا که زبان یک مبنای قضاوت عمومی بود. یعنی افراد یا یونانی صحبت می‌کنند و یا نمی‌کنند. پس کسانی که یونانی صحبت می‌کردند یونانی اند  و لوگوس دارند. دوم اینکه شاخص های بدنی مطرح بود. شاخص‌های بدنی آن‌هایی بودند که اساس نژاد واقع می‌شوند. شاید از هر چیز مهم‌تر مو باشد. تفکیکی که از طریق مو می‌شود افراد مختلف را به دسته‌های گوناگون تقسیم میکند. مورد دیگر پوست، رنگ پوست، چهره و مورد دیگر فیزیونومی بدنی بود. به این ترتیب است که در یونان گرایشی به نام  فیزیو‌گنومی (physiognomy) به وجود می‌آید. فیزیوگنومی اندیشه ای بر این مبنا بود که بین شکل ظاهری و روح افراد رابطه وجود دارد. شکل دارای معنای روانیست. مثلا یکی از اشکال فیزیوگنومی که تا دوره متاخر هم ادامه پیدا میکند شباهت ظاهری افراد با حیوانات و مشابه دانستن مختصات  حیوانات با آدم های شبیه آنهاست. این امر حتی به ژانرهای هنری هم کشیده میشود که در آن انسان‌ها را با حیوانات شبیه می‌کردند. در نژادپرستی با این مسئله مواجه بودیم که در قرن نوزدهم شبیه دانستن سیاهان و میمون‌ها به وجود می‌آید وهنوز در امریکا نیز وجود دارد و اگر بخواهند به یک  فرد سیاه پوست توهین بکنند آن را به میمون تشبیه می‌کنند. تشبیه انسان‌ها به حیوانات برای اینکه نشان دادن بدن‌هایی شبیه یکدیگر است در صورتی که روحشان شبیه نیست. مثلاً شباهت به جانوران قوی یعنی اینکه فرد روح قوی دارد یا اشاره به جانوران موذی یعنی اینکه فرد روح موذی دارد. در دوره فاشیسم در آلمان شباهت ادعایی بین یهودیان و موش‌ها به شکل گسترده‌ای در سیستم‌های بازنمایی دیده می‌شود و این فیزیوگنومی در آن زمان بسیار گسترش داشت.  بعداً این الزام از شکل و شباهت به حیوانات نیز خارج شد و شباهت‌های بدنی اصولاً معنادار شد. در مقابل فمنیست‌هایی که معتقد بودند که زن ستیزی مفهوم باستانی نیست به خصوص در یونان که در آن ایزد بانوان وجود دارند این مطرح است که در یونان مردهایی بودند که به دلیل شباهت به زنان مسخره می‌شدند و برای این لغتی به نام کینایدوس یا مرد زن نما با وجود داشت. مردانی که حرکت‌های زنانه از خود نشان می‌دهند تمسخر می‌شدند  چرا که زنانگی یک موقعیت فرودست بود و زنان در واقع در یک موقعیت منفعل قرار می‌گرفتند که این بعداً به رابطه جنسی هم منتقل می‌شد. کما که در رابطه جنسی زناشویی، داشتن رابطه برای زن حق و برای مرد وظیفه  بود. یعنی یک زن می‌توانست تقاضا بکند و به دلیل اینکه همسرش رابطه جنسی یرقرار نمی‌کند از او جدا شود. این نکته مهمی است و سیستمی که امروز وجود دارد کاملا باستانی است. یا در رابطه  همجنسگرایی موقعیت فاعلانه و مفعولانه کاملاً متفاوت بودند و برای یک مرد داشتن یک رابطه همجنسگرا، برای مثال با برده خودش مشکلی نداشت مگر اینکه در موقعیت مفعول قرار می‌گرفت و در این حالت جرم محسوب می‌شد. این است که موقعیت مفعول در اینجا یک موقعیت زنانه است. در اینجا به صورت مختصر اشاره‌ای می‌کنیم به مباحث جدید مطرح شده سکسوالیته چرا که خیلی از داده‌های امروزی ما را زیر سوال برده است و در حال حاضر فرهنگ‌شناسان بر روی آن کار می‌کنند. مهم‌ترین این است که آن چیزی که ما فکر می‌کردیم انسانی است، انسانی نیست و تنها یک توهم بوده است. طبیعت بسیار خشونت آمیزتر از آن چیزی است که تصور می‌کردیم. تصور روسویی طبیعت است که با مطالعات جدید جانور‌شناسی دقیقا انطباق ندارد از جمله وجود تجاوز جنسی در بین جانوران، خشونت‌های خیلی شدید، حتی برخی از اشکال شکنجه و همجنس‌خواری و کشتن بچه‌ای که از خود فرد نیست.  این برمی‌گردد به سیستم‌های «چندهمسری» جانوری که شناخته شده است. بحث همجنس‌گرایی در حیوانات بیشتر به صورت جانوران همجنس-دگرجنس‌گرا وجود دارد. نکته این است که در بسیاری از این موارد ما شاهد نوعی تفسیر انسان محورگرا هستیم . یکی از سوالاتی که مطرح می‌شود این است که گروهی از این سود می‌جویند تا مباحث فرهنگی را نفی کنند و گروهی نیز مطرح به صورت تفسیرهای انسان محور نام می‌برند. برای مثال تجاوز یک از مفاهیم انسانی است که در قالب مفاهیم مدرن انسانی مطرح می‌شود و آنچه که در میان حانوران می‌بینیم تنها در داخل سیستم ذهنی تقسیر می‌کنیم. اما وقتی به سمت عقب بازمی‌گردیم بسیاری از روابط انسانی را از این طریق می‌توانیم درک کنیم. به دلیل اینکه روابطی هستند که کاملا در چهارچوب بیولوژی قابل فهم‌اند. مثلا خشونت‌های انسانی برای کسب منابع. اینجاست که نگاه به مفهوم اخلاق تغییرمی‌کند و بسیاری از مفاهیم که در پست مدرن علیه اخلاق مطرح شده باید بازاندیشی شوند. درست است که در جانوران مفهوم اخلاق رو نمی‌شود مطرح کرد  اما بهترین استناد اخلاقی نیستند. بنابر‌این وقتی می‌خواهیم یونان را درک کنیم و با درک یونان باستان است که می‌توان بدن مونوتئیست، تک خداباور، را فهمید. باید توجه کنیم این بدن از یک سو خود را در رابطه با خودش طرح میکند ولی این بدن مدام  خود را در مقایسه با دیگری نیز مطرح می‌کند. دیگری که همه جا حاضر است. این دیگری زن  برده  متفاوت از لحاظ ظاهری است و می‌بینیم که این دیگری مبنای بدن می‌شود.

[۱] نظریه‌های بدن/ بخش ششم/ نظریه‌های باستانی / ۱۷ دی ۱۳۹۷ /درسگفتار ناصر فکوهی / آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی  ـ شهریور ماه ۱۴۰۲