دیکتاتوری‌های قرن بیستم(بخش سوم): صدام حسین در عراق

درسگفتارهای ناصر فکوهی / دیکتاتورهای قرن بیستم / بخش سوم / صدام/ بخش اول/ چرا دیکتاتوری؟ / با همکاری نسرین غلامحسین‌زاده[۱]

هدف اصلی این گفتارها ایجاد انگیزه برای مطالعه بیشتر و یا کمک به کسانی است که در پی یافتن راه خویش هستند و یا رسیدن به برداشتی است که افراد را در برگزیدن مسیرشان یاری رساند؛ بنابراین جنبه عمومی مباحث طرح می‌شوند و از موضع تخصصی مطرح نمی‌شوند. در طی این جلسات بر روی یکی از دیکتاتورهای مهم قرن  بیستم متمرکز خواهیم شد و تأکیدمان بیشتر جنبه جامعه‌شناسی قضیه است و بررسی دقیقی از جنبه تاریخی سیاسی، نظامی نخواهیم داشت؛ بلکه هدف بررسی مفهوم دیکتاتوری به‌صورت زنده و عملی است؛ بنابراین دیکتاتورهایی انتخاب شده‌اند که به سیستم‌های فرهنگی مختلفی تعلق دارند و می‌توان گفت ازهرمنطقه‌ای یک نفر برگزیده شده است تا فرهنگ آن منطقه بررسی شود و چگونگی به‌وجودآمدن دیکتاتوری درآن فرهنگ بررسی گردد. دیکتاتوری و شخص دیکتاتور را می‌توان به‌صورت پدیده‌ای روان‌شناختی نگاه کرد و یا به‌عنوان یک پدیده‌ای سیاسی، ژئوپلیتیک و یا حتی استعماری بررسی شود؛ اما در اینجا سعی ما بر این است که بیشتر تلفیقی از اینها را داشته باشیم که رویکردی انسان‌شناسانه  به مسئله است، بسیار وارد مباحث روان‌شناسی نمی‌شویم تأکیدمان بیشترروی فرهنگی است  که این دیکتاتور را ساخته تا متوجه شویم چه عواملی باعث تشکیل دیکتاتوری شده‌اند.

اولین دیکتاتوری که به او می‌پردازیم دیکتاتوری متأخر یعنی صدام حسین است ، داغ او برای ما تازه است و ۸ سال جنگ را به ایران تحمیل کرده و صدها هزار نفر ایرانی را شهید کرده است و باعث مرگ بیش از نیم میلیون عراقی و باقی ماندن ویرانه ای از کشور عراق بوده است  . صدام حسین کشور عراق را با دیکتاتوری خود، با درگیری با کشورهای همسایه و جهان و دادن بهانه به غرب برای حمله و اشغال |آن، حداقل بین ۵۰ تا ۱۰۰ سال به عقب راند بطوری که  باعث از بین رفتن ساختارهای کشورش به نحوی شد که به این زودی ها قدرت بازسازی آنها را نخواهند داشت و این یکی از خصوصیات دیکتاتورها ست که وقتی از بین می روند ویرانه ای از کشور خود بجا می گذارند .هیتلر از آلمان ، قذافی از لیبی و صدام از عراق چیزی جز ویرانه باقی نگذاشتند . عراق با اقتصادی ویران که همه نخبه های آن گریخته اند و سال ها نیاز است تا به موقعیت عادی بازگردد.

صدام دیکتاتوری است که به دلیل درگیری ای که با ایران داشت و جنگی که به ما تحمیل کرد کتاب‌هایی زیادی در سیستم بین‌المللی در مورد او می‌توان پیدا کرد. او تیپ خاصی از دیکتاتوری است که بسترش یک بسترفرهنگی عرب است، فرهنگ نژادپرستانه عربی، همیشه در دیکتاتوری‌ها و سیستم توتالیتر یک بستر تاریخی را می‌توان یافت. در مورد صدام این بستر پیشینه زیادی دارد و به ابتدای قرن بیستم می‌رسد، زمانی که امپراطوری عثمانی  در فاصله بین دو جنگ جهانی از هم می‌پاشد، و قدرت‌های بزرگی مانند بریتانیا جایگزین آن می‌شوند ودر منطقه خاورمیانه دولت‌هایی قدرت را درست می‌گیرند که یا دست‌نشانده کشورهای قدرتمند اروپایی هستند و یا گروه‌هایی هستند مثل کشورهای جنوبی خلیج فارس که گذاشتن اسم دولت بر روی آنها مشکل است؛ زیرا که همهٔ عناصر دولت را ندارند و بیشتر قبایلی هستند که یا در بین بقیه قبایل قوی‌تر بوده‌اند و یا به دولت استعماری نزدیک‌تر بوده‌اند و از جانب آنها حمایت می‌شده‌اند، در واقع این کشورها به استقلال نرسیدند و به‌رغم ثروتی که اندوخته‌اند و رشد اقتصادی که به دست آورده‌اند وابستگی اولیه در آنها باقی‌مانده است  و تبدیل به کشوری مستقل نشده‌اند.  من اینها را تشبیه به سوپرمارکت‌ها و یا مگامال‌هایی می‌کنم که ثروت زیادی در خودشان دارند و تا مدت‌ها این ثروت صرف پول‌شویی شده است؛ ولی حالا خودشان وارد بازارهای جهانی شده‌اند؛ ولی هنوز کشورهای قدرتمند و ثروتمند می‌توانند از آنها بنا به مورد استفاده کنند و پایه و اساسشان امیرنشینی است، به برکت پول نفت و سرمایه‌گذاری در سیستم جهانی به ثروت بسیار بزرگی دست‌یافته‌اند و از بین اینها عربستان نزدیک‌ترین مفهوم را به کشور دارد؛ چون پیشینه قبلی تاریخی دارد و با داشتن کعبه و سیستم حج ادعای رهبری اعراب را در مقاطعی مطرح کرده است. بن سلمان ولیعهد این کشور قصد مدرن این کشور را دارد؛ ولی مدرنیزاسیون او با خشونت قومی قبیله‌ای همراه است و مستبدانه بوده ولی ظرافت لازم برای ورود به سیستم جهانی را ندارد.  در بعضی از کشورهای عربی این وابستگی کمتر است نه به این معنا که کاملاً مستقل‌اند بلکه صرفاً میزان استقلالشان بیشتر است. این دولت‌ها که پیشینه قبلی دولت بودنشان بر می‌گردد به قبل از قرن ۱۶ میلادی، زمانی که تمدن اسلامی شروع به سقوط می‌کند و وارد انحطاط تاریخی ای می‌شود که تا امروز ادامه دارد زمانی حدوداً از زمان ابن رشد، به‌تدریج تحت سلطه قدرت‌های خارجی و مهم‌ترینشان ترک‌های عثمانی قرار می‌گیرند و بعد از شکست ترکهای عثمانی تحت استعمار اروپایی‌ها و بخصوص بریتانیا قرار گرفتند و تا مدتی بعد که اروپایی‌ها دیگر قادر به حفظ قدرتشان نیستند سعی می‌کنند  جایگزین‌هایی در قالب دولت – ملت ایجاد کنند که البته درمورد، کشورهایی مانند عراق، مصر و سوریه شخصیت‌هایی برگزیده می‌شوند که آنها هم ریشه قبیله‌ای دارند و از طرفی تمایلاتی به غرب نیز دارند. در واقع سیستم عثمانی از بین می‌رود و قدرت‌های غربی می‌آیند و بعد وقتی این قدرت‌ها قصد خروج می‌کنند تا دولت ملی تشکیل شود دو گروه از شخصیت‌ها دراین کشورها وجود دارند که گروه اول اسلامی هستند و تمایل به‌نوعی بازگشت به امت بزرگ اسلامی دارند و گروه دوم قدرت‌هایی سکولار هستند (مدرنها) که معمولاً به دنبال بازسازی قدرت باستانی عرب  در قالب یک دولت سکولار هستند و به غرب تمایل دارند وغربی‌ها هم می‌خواهند روی آنها حساب باز کنند. اینها بسیار دیکتاتور هستند و هرجا که نیروهای دموکراسی‌خواه پیشرفتی می‌کنند به هر نحوی جلوشان را می‌گیرند و اجازه نمی‌دهند قدرتی به دست آورند؛ مثلاً در سوریه   CIA دست به کودتا می‌زند و اجازه نمی‌دهد سوریه به سمت دموکراسی پیش برود و ترجیحش این است که دیکتاتورهای سکولار روی کار بیایند؛ یعنی آنهایی که هم از قبیله‌گرایی و هم مفهوم مدرنیته برای حفظ قدرت و تثبیت آن استفاده می‌کنند.

یک از کشورهایی که این اتفاق در دهه ۵۰ در آن رخ می دهد عراق است که حسن البکر تکریتی به کودتای ۱۹۵۸  ژنرال عبدالکریم قاسم کمک می کند و به ایجاد دولتی منتهی می شود که سه یا چهار سال بعد او از قدرت کنار گذاشته می شود و مجبور به حاشیه گزینی می گردد . در سال ۱۹۶۸ صدام بسیار فعالانه به حسن البکر کمک می کند تا کودتایش را به موفقیت برساند و از طریق او وارد قدرت می شود و طولی نمی کشد که در اواخر دهه ۷۰ یعنی همان موقعی که ایران به سمت انقلاب می رود شروع به کنار گذاشتن حسن البکر می کند و از تابستان ۱۹۷۹ به قدرت کامل می رسد.

صدام شخصیت بسیار خاصی دارد و همان‌طور که گفتم کتاب‌های زیادی در باره‌اش نوشته شده است البته این بدان معنا نیست که در میان دیکتاتورها خاص است، بسیاری مثل او بوده‌اند. جنبه‌های روانی زندگی او بسیار جالب است،  کودکی بسیار بدی داشته است، مادرش او را کنار گذاشته و هیچ نوع محبتی نه از جانب مادر و نه از جانب پدر دریافت نمی‌کند و به‌نوعی سادیسم دچار می‌شود و شخصیت بی‌رحمی پیدا می‌کند، این سادیسم و بی رحمی او از همان جوانی مشخص می‌شود شخصیتی می‌شود که بر خلاف آنها که ترجیح می‌دهند سیستم حکومتی برایشان کار کند او ترجیح می داده شخصاً شکنجه کند وقتل‌ها را انجام دهد و انواع و اقسام شکنجه‌ها را اختراع می‌کرده است و به همین خاطر هم شهرت یافته بود و قدرتی کاریزماتیکی پیدا می کند. مرد جباری که ریشه نامش در عربی نیز گویای این مسئله بوده است و باعث خوشحالی او می‌شده است، شخصیتی مردسالار و زن‌ستیز که خصوصیات زورگویی و خشونت و مستبد بودن او به‌عنوان خصوصیاتی در گروهی از اعراب به‌عنوان یک جامعه مردسالار مورد تأکید بوده است و بخش بزرگی از کاریزما و یا آن فرمندی او را ساخته است.

ضدیتی که او با دو گروه داشت درواقع  نفرتی که یکی با ایرانی‌ها و دوم با یهودی‌ها، در بین اعراب  بسیار رایج است، نفرتشان از اعراب و شیعه‌ها معمولاً یکی از عناصر ثابتی است که در بین دیکتاتورهای عرب پیدا می‌شود، بیش از اینکه ضد سیاست‌های اسرائیل باشند به‌عنوان یک قدرت دینی و آپارتاید مسئله‌شان ضد یهودیت است. گرایش‌های ضدایرانی و ضد یهودی خودش را در جوانی و قبل از رسیدن به قدرت نشان داده بود بخصوص در جریاناتی که برمی‌گشت به دوره شاه و در مسئله خلیج‌فارس که او خلیج عربی نامیده بود و همین‌طور اروندرود که او شط‌العربش می‌نامید و به این وسیله می‌خواست روی نشانه ی اسطوره‌ای تاریخی تأکید کند و نهایتاً به درگیری‌هایی منجر شد که با معاهده ۱۹۷۵ الجزایر حل گردید .

زمانی که او در سال ۱۹۷۹ به قدرت مطلق رسید چند ماه بعد هم در ایران انقلاب رخ داد . صدام هم مثل همه دیکتاتورهای عرب از ابزار هایی استفاده می کند که بسیار بین آنها رایج است و تاکید بر روی اتحاد اعراب یا پان عربیسم است . این معضلی است که به صدر اسلام برمی گردد و یعنی در دوره حکومت عباسی که بسیار شبیه پان ایرانیست  ایرانی هاست یعنی الگویش را از ایرانی ها می گیرد ، باستان گرایی ما به دوره ایران باستان بر می گردد و باستان گرایی آنها به دوره عباسی و شکوه و عظمت آن دوره . صدام با نامگذاریهایی که انجام می دهد با ساختمان ها و قصرهایی که می سازد سعی می کند شکوه و عظمت دوره عباسی را تکرار کند ، حتی اسطوره دوره آشوری را هم مطرح می کند وبا این ادعا که جهان از دوره آشور و منطقه بین النهرین شروع شده تمام جهان را رعایای خود می داند که باید زیر دست او باشند ،به همین دلیل حق خود می داند که به هرکجا که خواست حمله کند. این وحدت اعراب یک اسطوره خطرناک نژاد پرستانه است که بسیار به اعراب ضربه زده و از عبدالناصر گرفته تا قذافی ، صدام و بشار اسد همه وسواس این را داشتند که اعراب را متحد کنند .عربستان هم از این قاعده مستثنی نبوده و چون کعبه را دراختیار دارد تصورش این بوده که می تواند وحدت بین اعراب رامحقق کند در صورتی که حتی از وحدت بین قبایل خودش هم عاجز بوده است . اسلام در حقیقت برای اینها شانسی بود که تنش قومی بین قبایل را که طبیعی بود را از بین برد و وحدت بین آنها را موجب شد. مدرنیزاسیونی هم که بین اعراب بود ،بین آنهایی که به دنبال اسلام نیستند بسیار به سوسیالیسم نزدیک بود و یا بهتر است بگویم به ایده‌ای که از سوسیالیسم دارند که ما این نکته را می توانیم در حزب بعث ببینیم. ما در بخش دوم از دیکتاتوری ای صحبت می‌کنیم که عنصر اصلی‌اش قبیله‌گرایی است و تأکید بر فرهنگ عرب قبیله ای، مردسالار، زن‌ستیزو مستبد و از طرف دیگر نوعی از مدرنیزاسیون  و نوعی از سوسیالیسم که مورد توجه اینها است و ضدیت با شیعه که  این آخری مثل سیمانی همه اینها را به هم وصل کرده است و غرب نیز این را بسیار خوب می‌داند و بسیار روی آن مانور داده و می‌دهد. این را نقطه ضعفی می داند که می تواند بسیار بسیار از آن بهره ببرد . از مجموع اینها کاریزمایی بوجود می آید که شکل پوپولیستی به خودش می گیرد و پایه و اساس دیکتاتوری می شود چون هنانطور که گفتیم دیکتاتوری نمی تواند صرفاً براساس زور ،ترس و استفاه از ابزارهای خشونت باقی بماند بلکه احتیاج به پایه ای مردمی دارد که به نوعی پذیرفته شود که بنظر من در مورد صدام به حزب بعث بر می گردد که تمام این عناصر را در خود جمع کرده و به همین دلیل است که وقتی آمریکا در سال ۲۰۰۶ به عراق حمله می کند و حزب بعث را ازبین می برد عراق کاملا تخریب می شود و تبدیل به یک ویرانه می شود . دربخش دوم در مورد نقش حزب بعث در ایجاد دیکتاتوری صحبت خواهیم کرد.

[۱] دیکتاتوری‌های قرن بیستم/ بخش سوم/ صدام حسین در عراق/ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ /درسگفتار ناصر فکوهی /آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: نسرین علامحسین‌زاده ـ زمستان ۱۴۰۲