آسیب‌شناسی ذهنیت فرهنگی ایرانی: (بخش نهم)

آسیب‌شناسی ذهنیت فرهنگی ایرانی / درسگفتار/ بخش نهم / توهم عدم توانایی به همیاری در فرهنگ ایران / با همکاری عمار احمدی

زیاد این مسئله را شنیده‌اید که گفته می‌شود ما ایرانی‌ها که در این فرهنگ قرار داریم، در این زبان قرار داریم یا در این کشور قرار داریم و… ما نمی‌توانیم باهم دیگر کار کنیم. ما آدم‌هایی هستیم که انفرادی کار می‌کنیم به عبارتی تک‌رو هستیم، قابلیت همکاری باهم را نداریم، به محض اینکه چند نفر باهم جمع می‌شوند، اختلاف بین‌شان می‌افتد و دیگر نمی‌توانند باهم دیگر کار کنند.

می‌توانید همین مسئله (آیا به نظر شما واقعاً ایرانی‌ها کار انفرادی را از کار جمعی بیشتر دوست دارند؟) را از اطرافیانتان سؤال کنید در این صورت متوجه می‌شوید که اغلب پاسخ‌ها مثبت است، یعنی این مسئله کاملاً یک امر بدیهی فرض می‌شود. اما، در علوم اجتماعی یک اصل وجود دارد و آن این است: جایی که ما بیشترین دقت و توجه را باید بکنیم، جایی است که از بدیهیات صحبت می‌شود. وقتی به صورت بدیهی یک امری مطرح می‌شود، خود این بدیهی بودن باید مورد سؤال قرار بگیرد. چرا اصلاً یک موضوعی را بدیهی فرض کردیم؟ و چقدر این موضوع با واقعیت‌ها انطباق دارد؟ یعنی با کنش اجتماعی که ما الان می‌توانیم ببینیم با واقعیت‌های تاریخی و با عقل سلیم چقدر هماهنگی دارد؟

سه مسئله اساسی را باید در نظر بگیریم. یکی این‌که این توهم بدیهی فرض کردن ایرانی‌ها که ما ایرانی‌ها نمی‌توانیم باهم کار کنیم را از دیدگاه عقل سلیم بررسی کنیم و ببینیم آیا واقعاً می‌شود این مسئله را اینطور قبول کرد یا نه؟ بعد بیاییم نگاهی به گذشته‌مان بکنیم و بعد نگاهی به موقعیت کنونی‌مان بکنیم و بالاخره یک چشم‌اندازی هم نسبت به آینده داشته باشیم. در حقیقت ما با یک توهم سر و کار داریم و باید این توهم را معالجه بکنیم و بتوانیم از دست آن خلاصی یابیم. به عبارتی از این اسطوره‌زدگی بیاییم بیرون تا بتوانیم به جهت مناسبی پیش برویم.

اولین نکته‌ای که می‌خواهیم اینجا مطرح بکنیم در نگاه انتقادی به این موضوع از دریچه عقل سلیم است. وقتی می‌گوییم که ما ایرانی‌ها نمی‌توانیم کار جمعی بکنیم، توانایی کار جمعی کردن را نداریم و…. وقتی می‌گوییم ما ایرانی‌ها، این فقط یک معنای واقعی و مادی ندارد بلکه معنی سیاسی هم دارد، یعنی کسانی که امروز در کشور ایران زندگی می‌کنند و شناسنامه ایرانی دارند و… معانی دیگرش معانی تفسیری است، معانی فرهنگی است، معانی است که هر کس دیگری می‌تواند از برداشت خودش این را تعبیر کند. برای مثال بگوید ایرانی بودن یعنی فرهنگ ایرانی داشتن، ایرانی بودن یعنی زبان فارسی داشتن، یا مجموعه‌ای از زبان‌ها را پذیرفتن، مجموعه‌ای از صنعت‌ها را پذیرفتن و…

هیچ کدام از اینها نمی‌تواند توضیح بدهد که چرا کسانی که شناسنامه ایرانی دارند، نمی‌توانند باهم کار کنند؟ یا چرا کسانی که زبان فارسی دارند، نمی‌توانند باهم کار کنند؟ آیا اشکال از زبان ماست؟ آیا اشکال از شناسنامه ایرانی ماست؟ یا اشکال از چه چیزیست؟ نهایتاً تنها چیزی که باقی می‌ماند، این است که ما ذاتاً نمی‌توانیم این کار را بکنیم. آیا ما واقعاً ژنتیکی داریم که به ما اجازه نمی‌دهد باهم کار کنیم؟

در هیچ علمی و دانشی چنین چیزی مطرح نشده و اصلاً قابل دفاع نیست. یعنی چه که ما نمی‌توانیم باهم کار کنیم؟ برای این گفتار باید دلایل منطقی از لحاظ عقل سلیم بیاوریم که ایرانی‌ها نمی‌توانند باهم کار کنند، چون ایرانی‌ها هم مثل بقیه آدم‌ها تربیت‌های متفاوتی دارند، با آدم‌های متفاوتی زندگی کردند، در تجربه‌های متفاوت زندگی داشتند و… ممکن است در هر کدوم از این موارد مشکلاتی باشد که باعت شود این انسان‌ها نتوانند باهم کار کنند؛ اما اینها چیزهایست که اضافه شده به آن موقعیت که داشتند به عنوان ایرانی‌ها.

حال چه سیاسی گرفته شود، چه فرهنگی گرفته شود، یا هر چیز دیگری… این چیزی نیست که در ذات ایرانی‌ها باشد! یعنی بگوییم کسی که خون ایرانی دارد، ژن ایرانی دارد، ژنتیک ایرانی دارد، نمی‌تواند کار جمعی انجام دهد. همین ایرانی‌ها وقتی که می‌روند خارج از ایران و مثلاً در یک سیستم سازمانی قرار می‌گیرند که این سیستم سازمانی اصل و اساس‌اش کار جمعی است. کشورهای توسعه یافته اروپایی را در نظر بگیرید که اصولاً جامعه محور هستند و همه باید برای جامعه کار کنند. ایرانی‌ها به هر کدام از این کشورهایی که می‌روند وقتی در یک سازمان قرار می‌گیرند، اتفاقاً کاملاً خودشان را انطباق می‌دهند به کار جمعی، چون راه حل دیگری ندارند. پس عقل سلیم نمی‌تواند توجیه کند که ایرانی بودن یعنی اینکه ما نمی‌توانیم کار جمعی بکنیم.

بسیاری از ما افرادی را داریم که در خارج از کشور زندگی می‌کنند و با آنها در ارتباط هستیم. مهاجرت زیادی در طول این سال‌های اخیر اتفاق افتاده و همه ما شاهدیم این افرادی که در خارج از ایران دارند زندگی می‌کنند، اغلب‌شان در کشورهای توسعه‌یافته زندگی می‌کنند و در آنجا در مجموعه‌های جمعی کار می‌کنند. به عبارتی مجموعه دیگری وجود ندارد چرا که سازمان‌های اجتماعی چه مبنای سرمایه‌داری اجتماعی داشته باشه و چه مبنای سرمایه‌داری نئولیبرالیستی[۱] داشته باشه به هر طریق از یک کار جمعی عبور می‌کند.

در تمام سیستم‌های خوب دنیا ما می‌بینیم که ایرانی‌هایی وجود دارند. تعدادشان هم یک نفر، دو نفر، سه نفر نیست و در سطوح مختلف مخصوصاً از بالاترین مشاغل فکری بگیرید، از اساتید دانشگاه بگیرید، پزشکان متخصص بگیرید، تا کسانی که دارند مثلاً در سیستم‌های خیلی معمولی کار می‌کنند. کارهای خیلی ساده‌تری انجام می‌دهند، کارهای معمولی اجتماعی را انجام می‌دهند. در سیستم‌های توسعه یافته و در سیستم‌هایی که جامعه دچار آنومی[۲] نشده، دچار یک مشکلات و آسیب‌های شدید نشده، افراد باید جمعی کار کنند، کار فردی بسیار بسیار اندک است.

قوانین اجتماعی زیستن، یعنی رعایت حقوق دیگران، یعنی احترام گذاشتن به قوانین، یعنی یک نوعی هم‌زیستی با دیگران، ضرورت مطلق دارد و شما جایی را پیدا نمی‌کنید لااقل در کشورهای توسعه یافته، حالا با هر سیستمی که داشته باشند، قوانین را کسی نخواهد رعایت کند. و این رعایت قوانین یعنی احترام گذاشتن به دیگران، یعنی همیاری و همکاری برای اینکه جامعه بتواند دوام پیدا کند. پس می‌توانیم نتیجه بگیریم کسی بخاطر ژنتیک ایرانی نمی‌تواند بگوید که یک ایرانی نمی‌تواند کار جمعی انجام دهد.

بحث ما بر سر یکی از توهمات ایرانی است که در فرهنگ معاصر ایران بسیار رایج شده است. ما ایرانی‌ها نمی‌توانیم کار جمعی بکنیم، نمی‌توانیم همیاری بکنیم، به محض اینکه چند نفر باهم جمع می‌شوند کارشان به اختلاف می‌کشد و از هم جدا می‌شوند و بنابراین کاری پیش نمی‌رود. این مسئله با عقل سلیم جور در نمی‌آید، یعنی ما نمی‌توانیم همچنین چیزی را توجیه کنیم که ژنتیک آدم‌ها، یا ذات آنها، یا چیزی به اسم ذات و روح آنها و‌‌‌… مخالف چنین چیزی باشد. برای مثال: کسانی که مهاجرت کردند، در سیستم‌های دیگر ناچار هستند چه در کار به معنی نفس کلمه و چه در سطح اجتماعی، باید هم‌زیستی کنند، باید از قوانین تبعیت کنند، باید خودشان را با دیگران منطبق کنند، تا بتوانند زندگی کنند وگرنه یا کاملاً حاشیه‌ای و ترد می‌شوند و یا اصلاً نمی‌توانند زندگی بکنند.

حالا بیاییم و برویم به یک نوع از محک زدن این قضیه با تجربه، با سیستم‌های کنش، با سیستم کنش اجتماعی. مسئله را می‌توانم در چند سطح ببینم: سطح اول گذشته است. سطح دوم چیزی است که ما به هر حال از تاریخ خودمان می‌شناسیم، چه تاریخ قدیم ایران، چه تاریخ نزدیک‌تر به عصر ما، تا برسیم به همین تاریخ معاصر. سطح سوم در ذات همین امروز است یعنی وضعیتی که امروز در جامعه داریم، می‌بینیم. سطح چهارم هم در پیش‌بینی‌هایی است که به هر حال ما در مورد آینده می‌کنیم، به عبارتی تفکری که نسبت به آینده داریم. اینطور نیست که ما نسبت به آینده هیچ دیدی نداشته باشیم، چه امید داشته باشیم، چه ناامید باشیم یا هر تفکری داشته باشیم، ما باید آینده را در نظر داشته باشیم. کسی وجود ندارد که بدون توجه به اینکه آینده‌ای را پیش‌روی خودش تصور کند، بتواند زندگی بکند.

حال از گذشته شروع می‌کنیم: ما یک تمدن قدیمی هستیم، ما که می‌گوییم یعنی همان کسانی که الان در یک مجموعه سیاسی به اسم ایران زندگی می‌کنند. همه این‌ها به یک پهنه تمدنی تعلق دارند که این پهنه تمدنی را ما می‌توانیم چند هزار سال عقب ببریم. اینکه معنای پهنه تمدنی چیست؟ آیا دقیقاً آن چیز که در ذهن آدم‌ها می‌گذرد، معنای آن پهنه چیزی است که در ذهن اکثر ایرانی‌ها می‌گذرد؟ یا پهنه تمدنی یک امر پیچیده است؟

پهنه تمدنی یک امر پیچیده است، پهنه تمدنی این نیست که ما بتوانیم خیلی ساده آدم‌ها را به هم وصل کنیم و بگوییم ما از همان جنسی هستیم که مثل آدم‌ها در دوره قاجار، در دوره ساسانی، در دوره هخامنشی و… زندگی می‌کردند. این آدم‌ها با شیوه‌های مختلف با سیستم‌ها در ارتباط هستند، با زبان در ارتباط هستند، تجربه زیستی یکسان ندارند، از یک فرد به فرد دیگر تغییر می‌کنند، از یک زمان به زمان دیگر، از یک فضا به فضای دیگر تغییر می‌کند. حتی در طول زندگی یک آدم، این تجربه هم گستره‌اش و هم عمقش متفاوت است. آدم‌ها یکسان نیستند، آدم‌ها متفاوت هستند، بنابراین ما از پهنه تمدنی که داریم صحبت می‌کنیم، یک پهنه واقعی است، اما یک پهنه مکانیکی نیست که شما اینجوری تصور کنید و بگویید که مثلاً سه هزار سال پیش تمدنی داریم، پس اتوماتیک می‌توانیم در جهان امروز زندگی کنیم، بدون هیچ مشکلی و…‌ در واقع چنین چیزی وجود ندارد.

ممکن است یک پهنه تمدنی سقوط کند، بارها در تاریخ این مسئله را دیده‌ایم، در خود ایران این مسئله را دیده‌ایم که چندین بار تمدن ایران سقوط کرده، حالا به دلایل داخلی، به دلایل بیرونی، یا اغلب در ترکیبی از این‌ها. همین طور این مسئله را در تمدن‌های دیگر دیده‌ایم، در تمدن‌های روم دیده‌ایم، در تمدن‌های آمریکای پیش از کلمب[۳]، پیش از اروپایی‌ها دیده‌ایم و… در جاهای دیگر هم این مسئله مشاهده شده است.

بنابراین ما یک پهنه تمدنی چند هزار ساله داریم، در این پهنه تمدنی چند هزار ساله، شباهت‌های زیادی باقی مانده، خیلی از چیزها از بین رفته، خیلی از چیزها باقی مانده. زبان برای ما به عنوان یکی از پرارزش‌ترین میراث‌ها باقی مانده، چه زبان فارسی که زبان میانجی ماست و چه زبان‌های اقوام دیگری که در ایران کاربرد دارند.

بنابراین ما میراث زبانی را داریم، میراث تمدنی را داریم. شهرهای ایران را که نگاه کنید، ما از چند صد سال پیش حداقل قوانین حتی نوشته شده داریم، برای اینکه شهر چطوری اداره شود، به اینها زیاد توجه نکردیم، بیشتر سعی کردیم شعار بدهیم و حرف‌های سطحی بزنیم، نرفتیم کار کنیم، چون اینها احتیاج به کار دارند. باید آن نسل‌ها خوانده شود و کار شود در همه زمینه‌ها، از کشاورزی بگیرید تا شهرداری، حتی برویم به دوران ایران باستان که با سیستم‌های اغلب کاستی و با سیستم‌هایی که امروز بهش می‌گویند سیستم‌های حسابداری در همه جا هم وجود داشته، در ایران باستان هم وجود داشته است.

 

[۱] -نئولیبرالیسم لفظی است که کاربرد و تعریف آن در طول زمان تغییر یافته‌است. در وهله نخست نظریه‌ای در مورد شیوه‌هایی در اقتصاد سیاسی است که برای تحقق آزادی‌های کارآفرینانه و مهارت‌های فردی در چارچوب نهادی که ویژگی آن حقوق مالکیت خصوصی قدرتمند، بازارهای آزاد و تجارت آزاد است. از نظر نئولیبرالیسم، نقش دولت، ایجاد و حفظ یک چهارچوب و نهادی مناسب برای عملکرد این شیوه‌ها است؛ مثلاً دولت باید کیفیت و انسجام پول را تضمین کند. به‌علاوه، دولت باید ساختارها و کارکردهای نظامی، دفاعی، قانونی لازم برای تأمین حقوق مالکیت خصوصی را ایجاد و در صورت لزوم عملکرد درست بازارها را با توسل به سلطه تضمین کند. از این گذشته، اگر بازارهایی در حوزه‌هایی از قبیل زمین، آب، آموزش، مراقبت بهداشتی، تأمین اجتماعی یا محیط زیست وجود نداشته باشد، آن وقت، اگر لازم باشد، دولت باید آن‌ها را ایجاد کند ولی نباید بیش از این در امور مداخله کند. / ویکیپدیا

[۲] – آنومی به انگلیسی: Anomie یک وضعیت در جامعه است که با ریشه‌کن کردن یا شکست هر ارزش اخلاقی، استاندارد یا راهنمایی برای افراد تعریف می‌شود. همچنین به فقدان هنجار یا بی‌هنجاری گفته می‌شود. این به معنی عدم وابستگی شخص و جامعه است که به چندپاره شدن جامعه می‌انجامد. این اصطلاح توسط جامعه‌شناس فرانسوی امیل دورکیم در کتاب اثرگذار وی خودکشی ۱۸۹۷ مشهور شد. دورکیم این واژه را از جامعه‌شناس فرانسوی ژان-ماری گویو قرض گرفت و آن به صورت «قانونِ بی‌قانونی» و «خواستن سیرناشدنی» تعریف کرد. / ویکیپدیا

 

[۳] -کریستُف کُلُمب به فرانسوی: Christophe Colomb یا کریستوبال کولُن به اسپانیایی: Cristóbal Colón) زاده ۳۱ اکتبر ۱۴۵۱ – درگذشته ۲۰ مه ۱۵۰۶) دریانورد اهل جنُوا در ایتالیا بود که بر حسب اتفاق به قاره آمریکا رسید. او که از طرف پادشاهی کاستیل بخشی از اسپانیا مأموریت داشت تا راهی از سمت غرب به سوی هندوستان بیابد، در سال ۱۴۹۲ با سه کشتی از عرض اقیانوس اطلس گذشت اما به جای آسیا به آمریکا رسید. کلمب هرگز ندانست که قاره‌ای ناشناخته برای جهان نو را کشف کرده‌است. سفر کریستف کلمب به آمریکا در قالب ۴ سفر اکتشافی صورت گرفت. / ویکیپدیا