نظریههای بدن / بخش یازدهم/ وحدانیت و بدن[۱]
اینکه گفته میشود مونوتیئسم به عنوان یک انقلاب بزرگ در تاریخ مهم است به این دلیل است که اگر کسی نمیتواند دیگری را بکشد فقط به نام خدا میشود او را کشت. وقتی به اسم خدا میشود کسی را کشت نمایندگان خدا شروع به زیاد شدن میکنند چرا که انسان نمیتواند از کشتن بگذرد و جدال باید بر سر نمایندگی باشد. بین کلیسا و پادشاه، بین دوکاست قدیمی (و یک کاست تولید کننده یا کشاورزان) که هر چقدر به عقب بازگردیم وجود دارند، کاست روحانیون و کاست جنگجویان. ژرژ دومزیل تاریخ دان فرانسوی به خوبی این نکات را نشان داده است و تاکید دارد که این موارد صرفاً در سیستمهای کلان نیستند بلکه در تمام سیستمهای هند و اروپایی این ساختار سه گانه وجود دارد. برای مثال اینکه چرا سیستم پزشکی ما سه گانه است؛ پزشکی دارویی که نماینده گروه کشاورز است، پزشکی جراحی را که نماینده گروه جنگجوست و روانشناسی که نماینده گروه روحانیون است، همین دلیل است که وقتی از پزشکی هندو_اروپایی خارج میشویم و به پزشکی دیگری رجعت میکنیم منطق همه چیز دگرگون میشود. بنابراین بی پایانی خداوند که در کابالا بروز می یابد با متون مثل «زوهر» تکمیل میشود. این مفهوم را به کرامات ترجمه کردهاند. اما کرامات چه چیزهایی بودند؟ برای مثال در اسلام کرامات مفهومی است که به آن معجزه میگویند. یعنی چیزی که در مقابل آن دچار عجز و ناتوانی میشویم و باید به ناتوانی خود اعتراف کنیم. البته مفهوم عجز در اسلام برمیگردد به سیستم پیری و عجوزه یعنی پیرزن ناتوان و پیر. وقتی به این کلمات میرسیم به مفهوم بدن بازمیگردیم چرا که کرامات در سیستم بدنی اتفاق میافتد. نگاه کنید به معجزات پیامبران در سیستم های متفاوت. برای مثال معجزه ی اسلام کلام است. اینکه در اسلام پیامبر میتواند بخواند و بنویسد. ساختاری در قرآن است به این مضمون که؛ بخوان به نام کسی که تو را آفریده است. به نام چه کسی؟ به نام کسی که نمیتواند بخواند. این ساختار کاملاً منطبق است با ساختار عهد عتیق که در آن خداوند کلمه یا یک لوگوس است. معجزه حضرت موسی اغلب در بدن حضرت موسی دیده میشود. در حقیقت عصای معجزه آمیز حضرت موسی ادامه دست حضرت موسی است. معجزه حضرت مسیح زنده کردن بدن است و حافظ میگوید: “فیض روح القدس ار باز مدد فرماید… دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد” . در اینجا روح القدس همان سومین فرد است. البته شعر حافظ به نوعی نفی تثلیت و نفی مسیح است به عنوان پسر خدا و معجزه حضرت مسیح را به روح القدس نسبت میدهد. تمام این کرامات و معجزات به بدن بازمیگردند و این بدن مورد احترام است چرا که جایی است در آن دریافت خدا اتفاق میافتد. یکی از مهمترین فیلسوفان یهودی به نام ابن میمون در قرن ،۱۲ روی این مسئله تاکید دارد که خداوند روح است ولی روحی که شکلپذیر نیست. طرح صورت ابتدایی این تفکر در طول زمان پوشیده مانده است. میتوان این فرضیه را مطرح کرد که دین یهود با توجه به مناطقی که در آن اشکال مختلف انسان جانور شکل انگاری یا آنتروپوزومورفیسم وجود داشتهاند در مقایسه با دین زرتشت واکنشی برای ایجاد یک تفاوت بدنی بوده است. یکی از دستاوردهای بزرگ مونوتیئسم نیز این است که بدن متعلق به خداوند و بدنی مقدس میشود که باید از آن محافظت کرد. خواهیم دید که چطور مفهوم بسیار مهم و جدید و کاملاً انقلابی بازسازی بدن در روز رستاخیز ظاهر میشود. وقتی در یونان مرگ اتفاق میافتاد؛ بدن تجزیه و فاسد میشد، کنار گذاشته و طرد میشد تا تبدیل به یک نشانه شود. یعنی همانطور که قبلاً اشاره کرده ایم «سوما» به «سما» تبدیل میشد. گور کاملاً یک نشانه برای چیزی بود که وجود ندارد، یعنی بدن و چیزی که به نام روح وجود دارد. پس وقتی نوزایی بدن مطرح میشود یک مفهوم کاملاً انقلابی است که بدن دو مرتبه در آن ساخته میشود. اما این رستاخیز بدن قرنهاست که مورد مناقشه است. سوال این است که در روز رستاخیز بدن درچه شکلی زایش دوباره پیدا میکند؟ متون متناقضی از ادیان دیگر نیز وجود دارد که این سوال را مطرح کرده اند و یکی از سوالات این بوده که آیا بدن در بهترین شکل آن یعنی در دوران جوانی ظاهر میشود یا در آخرین شکل آن یعنی پیری. متن سنت آگوستین ، که مانوی بود و بعد توبه کرده و به یکی از ابا ی کلیسا رسید و قدیس شد، در سنت مسیح بسیار مهم است. سنت اگوستین وقتی از بدن مسیح صحبت میکند اشاره دارد به این که در نوزایی بدن مسیح در رستاخیزجای میخ های تصلیب روی بدن دیده میشود اما ضایعهای که از کوبیدن این میخها اتفاق افتاده وجود ندارد. این نکته بسیار مهمی است که جای میخ وجود دارد ولی فساد بدن وجود ندارد. بدن در اغلب سیستمهای نوزایی به شکل ایدهآل یا جوانی و در سلامت و زیبایی و در اوج قدرت نوزایی میشود نه در بیماری و پیری کهولت و تخریب. جسم انسانی در متافیزیک آنجهانی در شکلی آرمانی روح را باز مییابد البته در تحلیل بهشت و دوزخ به موقعیتهایی کاملا متفاوت بر میخوریم. در این مورد کتاب معروف دانته «کمدی الهی» و کتابی باستانی (پارسی میانه) در ابتدای دوره اسلامی یعنی ارداویرافنامه را داریم. این کتاب نشان دهنده آن است که بدن چطور موضوع تفکر بوده و روابط بدنی چقدر مهم بوده است. مفهوم گناه مفهوم جدیدی است که زاده میشود. گناه یعنی انتخاب بدی به جای خوبی که پیامدهایی در این جهان یا جهان دیگر دارد. هرچقدر ما در ادیان باستانی قرار داشته باشیم، سیستمهای مناسکی افزایش پیدا میکنند. مثلاً دین یهود یکی از مناسکیترین ادیانی است که وجود دارد که البته در میان یهودیان بنیادگرا به اوج خود میرسد: یهودیان حسیدی. مسائل بدن و لباس برای آنها بسیار اهمیت دارد. گویاست که این تمرکز بر روی بدن بر روی لباس نیز منتقل میشود. چرا حسیدیها و یهودیهای متعصب لباس یک شکل میپوشند و در مورد زنان گرچه این یکسانی لباس کامل نیست اما با سادگی با گشاد بودن لباس برای پوشش شکل بدن و با حجابی که باید موها را بپوشاند (هر چند امروز در قالب کلاه گیس انجام میگیرد) به تحقق در میآید. دلیل این مسئله در حقیقت هیچ بودن (یا بهتر است بگوییم حقارت) بدن انسان در مقابل بدن خدا است. یعنی از بین بردن تفاوت و یکسانسازی بدنهای مختلف انسانی با یکدیگر است با مدل های یکسانی برای لباس و آرایش ظاهری. بدن هایی که شبیه هم هستند و درمقابل خداوند یکسان و حقیرند. جماعت اصل و نه فرد، هیج است.
هانا آرنت به مثابه یک یهودی متفکر رویکردی دقیقا مخالف با این دیدگاه داشت: اینکه فرد را به رسمیت میشناسد و نه جماعتها را به ویژه جماعت بزرگ . در حالی که دریهودیت به خصوص ارتودوکس یا بنیادگرا ما شاهد نفی بدن فرد به نفع بدن عمومی یا بدن جماعتی هستیم. این در ادیان دیگر نیز پیداست. در اسلام این امر در مراسم حج اتفاق میافتد. حج منسکی است که در آن از افراد خواسته میشود که یک لباس، یک شرایط ظاهری داشته باشند تا هیچ بودن خود را در مقابل عظمت خداوند درک کنند. در اسلام بنیادگرا بدن بسیار به یهودیت نزدیک است. تنوع در بدن و لباس و ظاهر نباید باشد چرا که بدن فردی را ایجاد میکند و بدن متفاوت در این دیدگاه یک نوع طغیان به حساب می آید. به شکل متناقضی میتوان فهمید که چرا ما بین جریان عمومی اسلام و عرفان چنین تنشی را داریم. وقتی که حلاج میگوید ان الحق، من خدا هستم، خدا را در یک بدن مجسم میکند. این کاملاً متناقض است با سیستم عمومی که در آن بدن خداوند در یک فرد نیست بلکه در یک جماعت و قوم و امت قرار دارد. شعر معروف مولانا در مورد حج (ای قوم به حج رفته کجایید کجایید/ معشوق همین جاست بیایید بیایید) در یهودیت بدن کاملاً تحت کنترل است و هیچ لحظهای (حتی در خصوصی ترین رفتارهای زندگی روزمره) نیست که تحت کنترل نباشد. این را نیز میدانیم که در دین زرتشتی ساسانی نیز همینطور است و برخی معتقدند این کنترل شدید بدن در زرتشت متاخر که ما قوانین آن را به فراوانی در کتاب وندیداد، کتاب قانون دوره ساسانی، می بینیم. سیستم مشابه را در یهودیت بنیادگرا نیز میتوان پیدا کرد. یعنی سیستم مناسکی که کاملا بدن را کنترل میکند؛ بدنی که نمیتواند اصلاً آزاد باشد، نمیتواند فکر کند. اسمی که یونانیان به دعاخوانان زرتشتی داده بودند مغهای زمزمهگر بود. پژوهشگر فرانسوی آنکوتیل دوپرون (۱۷۳۱-۱۸۰۵) وقتی در قرن هجدهم به هند سفر کرد و اولین بار سنت شفاهی اوستا را به سنت کتبی تبدیل کرد و به اروپا آورد از پارسیان هند (زرتشتیان مهاجرت کرده از ایران) میپرسید چه دعایی میخوانند، و آنها پاسخ میدادند: نمیدانیم. درواقع دعاهایی را میخواندند که حفظ کرده بودند ولی معنای آنها را نمیدانستند. در اینجا حتی کلام که باید به سیستم ذهنی وصل باشد، از کار میافتد و به یک زمزمه، به سیستم خوانشی که بدون معنا قابل فهم است تبدیل میشود، بدون اینکه تقدس خود را از دست بدهد.
نکته مهم در اینجا آن است که بین نوشتاری که باید خوانده و تکرار شود تا فهمیده شود و یک نوشتار مقدس تفاوت وجود دارد. در سیستمهای بدنی به این نکات باید توجه کرد در غیر این صورت تحلیل کارکردی به جایی نمیرسد. سیستمهای باستانی مثل یهودیت از طریق کنترل بدن قابل بازشناسی هستند. هر چقدر که رو به جلو حرکت میکنیم این پرسش مطرح میشود که آیا بدن رهاتر شده یا شیوه کنترل آن تغییر پیدا کرده است . پاسخی که میتوان داد این است که نوع کنترل بدن تغییر میکند. تفاوت سوژه مدرن و پسا مدرن با مومن این است که مومن خود را رها میکند، به مناسک میسپارد و اجازه میدهد که او را هدایت کند. وقتی وارد مسجد میشود میداند که از لحظه ورود چه کاری را باید انجام دهد، چه مسیری را باید طی کند و کجا بایستد. مومن تابع یک سیستم حرکتی است و کسی که این سیستم را ساخته نیز از آن تبعیت میکند. که ما بر همین اساس میتوانیم بفهمیم که چه بر چه تاثیر گذاشته است. معماری مساجد یک تاثیر مسیحی است چرا که در اسلام مسجد نمیتواند یک بنای مجلل باشد. مسجد، کلیسا و نماد خدا یا قدرت خداوندی نیست، بلکه جایی است که سجده در آن اتفاق میافتد. بنابراین وقتی از مسجد باشکوه و مقدس صحبت میکنیم، در واقع از یک بدن مقدس معمارانه حرف میزنیم. بدن مدرن نسبت به بدن مومن بدنی است که در آن سیستم بیرونی مناسکی به سیستم درونی منتقل میشود. مناسک از درون به فرد منتقل میشود چرا که یک سوژه شناساست. نشان خواهیم داد که این بدن نه به اختیار خود لباس میپوشد، نه به اختیار خود آرایش و حرکت میکند و غیره . بنابراین به نوعی بدن مدرن و باستانی از یک جنس هستند. این همان است که میرچیا الیاده را به این نتیجه میرساند که ما بیش از همه با انسان دینمند یا «هومو رولیژیوزوس» (homo religiosus) سر و کار داشتیم که یا ناچار است به سمت معنویات جدید برود، یعنی اعتقادش از خدا به علم یا چیز دیگری سوق پیدا کند یا نابود شود چرا که که دین در ذات انسان است و انسان بدون دین نمیتواند وجود داشته باشد.
[۱] نظریههای بدن/ بخش یازدهم/ نظریههای باستانی/ وحدانیت و بدن/ دی ۱۳۹۷ /درسگفتار ناصر فکوهی / آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی ـ شهریور ماه ۱۴۰۲