برای کسانی که سالهای سال است هولوکاست و آشویتس را نفی میکنند، شاید (و امیدواریم) اسباب سرافکندگی باشد که تصویر یک زندانی عقیدتی، دکتر فرهاد میثمی، به صورتی چنین گسترده سراسر شبکههای اجتماعی داخلی و خارجی را پُر کند و به صورتی ناگزیر به دلیل شباهت روشن تصاویر ، آن را با صحنههای بازمانده از تراژدی بشری نازیسم، مقایسه کنند. جرم این انسان خشونتپرهیز چه بوده است که ماههاست در زندان بسر میبرد و زیر چنان فشاری قرار گرفته که چارهای جز استفاده از «بدن» خود به مثابه سلاحی در مقاومت سیاسی و اجتماعی نداشته است؟.چه چیز جز داشتن یک عقیده، آن هم عقیدهای در مخالفت با هرگونه خشونتگرایی . چرا باید زندانیان در چنین وضعیتی دیده شوند؟ و از آن مهمتر چه انتظاری از چنین فشارهایی میرود؟ اینکه اوضاع آرامتر شود؟ اینکه امید اجتماعی افزایش یابد؟ اینکه چشماندازهای جامعهای بهتر پیش روی مردم باز شود؟ اینکه اقتصاد سامان بیابد؟ اینکه اعتماد مردم به دولت بیشتر شود؟ یا اینکه اعتماد جهان به دولت ما بیشتر شود و از تحریمهای بیشتر جلوگیری شود؟ اینکه برای خودمان یا برای دیگران به «الگویی» از «چیزی» تبدیل شویم؟ اینها پرسشهایی مشروع هستند که امروز هر کسی از خود میکند. در برابر این پرسشها هرکسی که حتی بخواهد ساکت بماند و بهر دلیلی از عافیتطلبی تا داشتن مشغولیت و مسئولیتی دیگر، نخواهد به جمع سخنانی بپیوندد که هر روز یکی از آنها بر سر زبانها میافتند، نمیتواند چنین کند. زیرا از لحظهای به بعد، شرافت انسانی خود را به زیر سئوال رفته میبیند.چنین کسی از لحظه ای به بعد دیگر نمیتواند به خود در آینه بنگرد و احساس انزجار نکند و همواره از خود میپرسد: چه پاسخی ، ده یا بیست سال آینده، به فرزندان کوچکم در برابر سکوتم بدهم؟ و این فرزندان در آینده درباره من چه قضاوتی خواهند کرد؟ حال بپرسیم: چرا اصرار بر آن وجود دارد که وضعیت موجود را به هر وسیله ممکن در بدترین و هولناکترین شکل و به آشکارترین و برجستهترین شکل بیعدالتی برسانیم تا به نمایش در بیاید و سپس به دیگران اتهام بزنیم که چرا سیاهنمایی میکنند که آن را نمایش میدهند و آسیبهای جامعه را بزرگتر از آنچه هست مینمایانند. مگر یک نویسنده یا مترجم یا یک فرد نخبه در کشوری که اکثر مردم جز به نان شب نمیاندیشند، چقدر نفوذ دارد که زیر چنین فشاری قرار میگیرد که بدن خود را سپر کرده و از آن یک آشویتس درونی بسازد؟ تا تصویر سراسر گیتی را پُر کند. باز هم میگوییم در آنچه می گذرد یا باید بیکفایتی و بیخردی محض و در حدی باورنکردنی را دید، یا نوعی سازمانیافتگی دقیق برای تخریب و آمادهسازی برای یورش بردن به این کشور از جانب بیگانگان را. ما در مقامی نیستیم که بخواهیم بگوییم کدام یک از این دو درست است اما به گمانمان نمیتوان لزوما یکی از این دو را اصلی و دیگری را فرعی دانست. همیشه در ایجاد یک وضعیت، میلیونها عامل موثرند. اما تنها یک حقیقت وجود دارد که همان «وجود وضع موجود» است که با هیچ پروپاگاند و دستگاه و تشکیلاتی نمیتوان آن را در مدت زمانی طولانی که هیچ ،در دنیای امروز، یعنی در جهان اطلاعاتی، حتی در کوتاه مدت، برای بیش از چند ساعت یا روز پنهان کرد. خوب به تصویر دکتر میثمی بنگریم، بسیاری او را تصویر جامعه کنونی ایران دانستهاند و بیراهه نرفتهاند. این تصویری از واقعهای است که نباید رخ میداد: فردی که نباید دستگیر میشد چون سخنی گفته، فشاری که نباید آنقدر تداوم مییافت تا او بدنش را سپر خود کند. سالها پیش دستاندرکاران، نام یکی از زندانیان مبارز برای حقوق مردم ایرلند شمالی، «بابی سندز» را که در اعتصاب غذا – پس از بیاعتنایی مارگارت تاچر، نخست وزیر بیرحم و محافظهکار بریتانیا – در زندان درگذشت، بر روی یکی از خیاباهای اطراف کنسولگری این کشور در تهران گذاشتند، و حال باید پرسید: آیا امروز از خود خواهند پرسید چه نامهایی بر کوچه و خیابانهای جهان برای این قربانیان و برای همیشه باقی خواهند ماند؟
پست های مرتبط
بهمن ۱۴۰۱