عکس فوری (۲۵۹): داستان سه زن 

(تصویر: پوستری برای نمایش«روسپی بزرگوار» اثر ژان پل سارتر)

روایت‌های زندگی روزمره در زمانه‌ای بحرانی که همه یا تقریبا همه مشغولند تا «روایت‌سازی» کنند و افراد را از متن به حاشیه بکشانند، ارزش معنایی و آسیب‌شناسانه خودشان را دارند. یکی از این روایت‌ها، در این روزها، اظهار نظری بود که خانم لیلی گلستان، درباره خانم شهناز تهرانی انجام داد و کمابیش به جایی رسید که برخی بر آن نام «فیلمفارسی» جدید گذاشتند. آنچه در اینجا می‌آید به دنبال تایید یا تکذیب کسی نیست، زیرا به مثابه جامعه‌شناس آنقدر باید بدانیم که هر کنشگری، از جمله خود ما، بیش و پیش از هرچیز حاصل مجموعه‌ای پیچیده از رخدادها و جریان‌هایی در زندگی خویش هستیم که در بسیاری از آنها نمی‌توانسته‌ایم دخالتی داشته باشیم و اندک کسانی که می‌توانند چنین کنند، از همین رو اغلب بسیار، نه فقط بر زندگی خود، بلکه در زندگی دیگران نیز تاثیر گذارند. اما سه زنی که ناچاریم، همواره با احترام کامل، از آنها نام ببریم، زیرا در غیر این صورت  سخنمان بی‌معنا خواهد شد، به جز دو نامی که در بالا به آنها اشاره شد، یک «روسپی»، یک «فاحشه» و یا هرنام دیگری است که هر کسی بنا بر شخصیت خود بر این جایگاه اجتماعی می‌گذارد. روایت با زنی شروع می‌شود که همه امتیازات را در زندگی خود داشته است تا در موقعیتی ممتاز قرار بگیرد: در خانواده‌ای مرفه زاده شده، تحصیلکرده و همنشین روشنفکران و افراد برجسته زمان خود بوده و میان آنها بزرگ شده، در پاریس تحصیل کرده و هر چند فراز و نشیب‌های زیاد داشته، اما تقریبا همیشه در مرکز توجه بوده، شوالیه ادب و فرهنگ فرانسه شده، مترجمی معروف، دختر  ابراهیم گلستان، همسر  نعمت حقیقی، مادر مانی حقیقی، یعنی یک «سلبریتی» در مثلثی از سه «سلبریتی» دیگر، گالری‌دار و دوست بسیاری از «سلبریتی‌»های «گران‌قیمت». چنین موقعیتی اگر ما در جامعه‌ای نسبتا سالم زندگی می‌کردیم، این انتظار را فراهم می‌آورد که آن شخص با انسان‌هایی که موقعیت‌هایی لزوما به مطلوبیت او نداشته‌اند، بزرگوارانه برخورد کند، نه اینکه چنین از سر بی‌پروایی یا به دلایلی شاید بدتر، سخن از آن «زن سوم»، به مثابه یک دشنام بیاورد، آن هم با بهانه کردن زمین همیشه پر خطر سیاست. زن، دوم، دخترک زمان‌های دور و زن کهن‌سال امروز، از کودکی موقعیتی اشرافی نداشته وگرنه در آن زمانه و از آن سن و سال راهی صحنه کاباره و فیلمفارسی‌ها و تئاترهای لاله‌زاری و برنامه‌های پیش‌پا افتاده تلویزیونی نمی‌شد. اما تا جایی که می‌دانیم هرگز ادعایی هم نداشته، سلایق سیاسی او نیز اگر سالم بیاندیشیم به خودش ارتباط دارد و کسی را درگیر نمی‌کند. سرنوشت این زن، بهر رو چه زمانی که در ایران بود و چه در دوران چهل ساله مهاجرتش چندان دلپذیر نبوده و همیشه انگشتان اتهام بسیاری می‌توانسته به خصوص از طرف فرادستان از هرسویی به سویش دراز شود. اما سخن اصلی ما، آن روایت «زن سوم» است، همان «روسپی» یا «فاحشه»، همان زنی که ظاهرا این روزها برای زنانگی بخت‌برگشتگانی همچون او، برای قربانیانی همچون او در جامعه‌ای مردسالار و زن ستیز، بسیار شعارداده می‌شود. آن زن، به نظر ما، نمادی است که شایسته بیشترین احترام است، زیرا آن زن، بدون شک به میل خود تن به این موقعیت نداده است؛ آن زن می‌توانسته و می‌تواند در یک جامعه مردسالار، نه فقط قربانی فقر و بیچارگی اجتماعی، بلکه حتی یک هنرپیشه، یک نویسنده، یک دانشمند یا حتی یک مدیر موفق باشد، زیرا در همه این موقعیت‌ها جامعه جهانی یک جامعه مردسالار و زن‌ستیز بوده و هست که تمایل دارد زنان را در آن موقعیت ببیند و بنشاند. و جامعه ما افزون بر این مصایب، به دور از آزادی فکری و آزاد‌اندیشی، در چنگال سنت‌های عقب‌افتاده و نفرت‌زده و فلاکت‌باراست، نه به دلیل اینکه چنین موقعیتی درخورش باشد یا در سرنوشتش حک شده باشد، بلکه بیشتر به دلیل اشتباهات و نابخردی‌ها و سودجویی‌های پی‌در‌پی تاریخی برخی از مهم‌ترین نخبگانش، کسانی از سنخ زن نخست، و البته کمتر به دلیل رفتارهای نامناسب برخی از مردمانش از سنخ زن دوم. بهر رو جوامع بسیاری در جهان از  دوران باستان تا عصر جدید، در شرایطی بسیار بدتر و سخت‌تر از ما وجود داشته و خواهند داشت و شاید روزی سختی‌ها دستکم به صورتی نسبی کاهش ‌یابند، اما دگرگون شدن یک جامعه به صورت ریشه‌ای که تنها ضمانت آن هم نسبی، برای تداوم وضعیت متعادل آن جامعه است، جز با تربیت و گسترش فرهنگ در درازمدت ، جز در سایه ثبات و آرامش و آزادی حداکثری دست‌نایافتنی است. مسئله اساسی نه آن زن نخست، نه آن زن دوم، بلکه سرنوشت تاریخ ساز  زن سوم است.

بهمن ۱۴۰۱