عکس فوری (۲۵۷): ضد روشنفکرگرایی: نشانی بر پیشانی پوپولیسم‌های اقتدارگرا

نگاهی بر تاریخ سیاسی قرن بیستم، از نخستین انقلاب‌ها و جنگ‌های آن در روسیه و مکزیک تا آخرین سال‌های آن که ظهور بنیادگرایی‌های اسلامی و تروریسم بین‌المللی، بهانه لازم را در نخستین سال قرن بیست و یکم به پروپاگاند قدرت‌های بزرگ داد که بعد از حمله تروریستی یازدهم سپتامبر، زمینه یورش به خاورمیانه و به خاک و خون کشاندنش را فراهم کنند: یورشی که میلیون‌ها نفر را به بهانه‌های واهی به کشتن داد و میلیون‌ها نفر دیگر را آواره کرده و بزرگترین بحران مهاجرات تاریخ انسانیت را در دو دهه نخستین این هزاره به وجود آورد. و بزرگترین ضربه را به روشنفکران و نخبگان فکری این کشورها زد. بحران مهاجران جنگ‌زده ناشی از این یورش نیز، هنوز از اروپای شرقی تا غرب این قاره و از آنجا تا آمریکا و اقیانوسیه تداوم دارد و زمینه‌ای مناسب را برای نوزایی اندیشه‌های ناسیونالیستی و نوفاشیستی ضد خارجیان و نژادپرستی‌های راست‌گرایانه فراهم آورده است. افزون بر آنکه نابودی تقریبا کامل  روشنفکران و اندیشمندان این منطقه همچون موارد پیشین، سبب  قدرت گرفتن بی‌کفایت‌ترین و عوام‌فریب‌ترین افراد در بحرانی‌ترین موقعیت ِ نیاز به تعقل و هوشمندی شد.  و در این میان، اگر خواسته باشیم به یکی از  ویژگی‌های بارز همه نظام‌های فاشیستی، دیکتاتوری، پوپولیستی، توتالیتر و جنایتکار سیاسی، چه با ادعای عدالت‌خواهی ِ چپ به قدرت رسیده باشند و چه با ادعای آزادی‌خواهی ِ راست، ضدیّت آنها با روشنفکران، دانشگاهیان، دانشگاه‌های علوم انسانی و اجتماعی و فلسفه و هرگونه شکلی از تامل عمیق فلسفی و فرهنگی است. این کار همواره یا به نام دین و ایمان انجام شده و یا بسیار بیشتر به نام مفهوم گُنگ و برساخته‌ای دلبخواهانه به نام «مردم» و «مردمی بودن». روشنفکران و اندیشمندان، قربانیان گسترده و از اهداف صف اول ِ فاشیسم هیتلری و موسولوینی، توتالیتاریسم شوروی و چین، فرانکیسم اسپانیا، خمرهای سرخ در کامبوج ، حکومت سرهنگ‌ها در یونان، ژنرال‌های کودتاگر و بی‌رحم آمریکای لاتین در دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ بودند. در کشور خود ما نیز  تقریبا در صد سال اخیر کمتر دوره‌ای را می‌توان سراغ گرفت که اندیشمندان، نویسندگان و روشنفکران و نهادهایشان به ویژه دانشگاهها و مراکز فرهنگی و پژوهشی را به بهانه‌های مختلف متهم به هر اتهام عجیب و غریب نکرده و همه بلاها را به بهانه دفاع از «مردم» نیاور باشند. نفرت از روشنفکران و متهم کردن آنها به اینکه خود را «تافته جدا بافته» می‌دانند، اینکه «مردم را تحقیر می‌کنند»، اینکه «برج عاج نشین» هستند، به کلیشه‌هایی مبتذل تبدیل شده‌اند. بدون آنکه در تمام این سالها کسی یک آن از خود بپرسد: آیا در برابر جهان ویران و دوزخ‌وار کنونی – که حاصل دویست سال حاکمیت سیاستمداران (البته با همکاری  و همدستی بخش بزرگی از متخصصان «روشنفکر» ) است – آیا جای آن نیست که از صاحبان ثروت‌های مادی و قدرت‌های بزرگ و اراذل و اوباش آنها (لومپن‌ها) و خشونت آنها نیز پاسخگویی کرد و یا صرفا باید بر ضربات خود بر روشنفکرانی ادامه داد که  تنها گناهشان آن بوده که پنداره‌ها و نقدهای (ولو نادرست خود) را از جمله بر کار یکدیگر در کتاب‌ها و مقالات و نوشته‌هایشان آورده‌اند؟ از این رو بیراه نخواهد بود اگر گفته شود، سهم روشنفکران در اندیشیدن و پراکندن اندیشه‌های تبهکارانه هر اندازه هم بزرگ و غیر‌قابل دفاع و قابل محکومیت باشد، نباید جهان اندیشه و فکر را با جهان کُنش و ارتکاب ِ عملی خشونت، با جهان جنایت و فساد و تخریب واقعی، یکی گرفت. تحمیق «مردم» بهترین راه و وسیله در دست دیکتاتورها و ثروت‌اندوزان در طول تاریخ برای تداوم بخشیدن به جنایاتشان بوده است و این تحمیق عمدتا و بیش و پیش از هر کجا با تحقیر اندیشه، فکر، روشنفکری و نهادهایی که می‌توانند حامل آنها باشند، انجام شده است. این حقیقتی است که جز با بلاهت و یا سودجویی نمی‌توان آن را کتمان کرد.

بهمن ۱۴۰۱