پارهای از یک کتاب (۱۲۲): زنها، شیرها، روباهها…
ناصر فکوهی، تهران، نشر ثالث، چاپ چهارم، 1401، رقعی،497 صفحه
بحثی که در اینجا به صورت مختصر بیان میکنیم ۳ حوزه مفهومی را در میان میگیرد؛ مسئله «هویت»، «کالبد» و «پوشش». ما ابتدا سعی میکنیم که هر کدام از این مسائل را تعریف کرده، سپس ارتباط بین آنها را روشن کنیم. اولین بحث «هویت» است؛ هویت را ما به عنوان مجموعه از خصوصیات ذهنی و بدنی و رفتاری چه در ذهن خود فرد و چه در ذهن افراد دیگر تعریف میکنیم. در واقع «هویت» امری است در جوامع انسانی که ضروری است، یعنی فرد باید خیلی سریع هویت فردی خود را به دست بیاورد؛ معمولاً در کودک انسانی این هویت بعد از چند ماه ظاهر میشود. زمانی که نوزاد تفاوت خود را میان افراد تشخیص میدهد. مادر خود را تشخیص میدهد و این شروع یک هویت فردی است که در تمام زندگی انسان ادامه پیدا میکند؛ یعنی همیشه هویت به عنوان یک امر بیولوژیک یا زیستی وجود دارد.
در دوران پیش صنعتی و جوامع باستان، فرد به معنی مدرن آن وجود ندارد، بله همواره از طریق تعلق به یک گروه جماعتی، قومی زبانی دینی و غیره خود را میشناسد و دیگران نیز او را میشناسند و در این گروهها، واحدی از جمع بیش نیست؛ بنابراین پیش از اینکه فرد باشد، هویتش به صورت جمعی در میآید و کوچکترین واحدی هم که میتوان در این میان در نظر گرفت، واحد «خانواده» است یعنی یک فرد به عنوان فرزند یک فرد دیگر یا به عنوان همسر یک فرد دیگر، مادر یک فرد دیگر یا … که موقعیتی در خانواده دارد تعریف میشده است. اما خصوصیت جامعه مدرن یا جامعه بعد از دوره رنسانس و به ویژه پس از انقلاب صنعتی این است که فرد علاوه بر هویت «بیولوژیک» که همیشه حفظ میشود گونهای از هویت فرهنگی فردی به مثابه سوژه به دست میآورد که در سطح خود فرد میتواند تعریف شود؛ این بحثی است که در ادبیات علوم اجتماعی به آن میگویند «فردیت» یا «سوژه»؛ یعنی اینکه جامعه مدرن برای یک فرد لااقل به صورت بالقوه ایجاد میکند که خودش را نسبت به خودش تعریف کند، نه نسبت به کسی دیگر ،نه نسبت به یک گروه اجتماعی و این هم یک موقعیت جدید است، هم یک موقعیت بحرانی به خودی خود. به دلیل اینکه انسانها مجبور هستند که مختصات و منابعی که آن فردیتی را تعریف میکنند در خودشان پیدا کنند یک فرد باید، خودش را از طریق خودش تعریف کند. نمیتواند بگوید من به دلیل اینکه فرزند کسی هستم؛ باید من را بپذیرد؛ یا به این دلیل که همسر کسی هستم؛ یا به دلیل اینکه به این گروه اجتماعی تعلق دارم؛ این یک هویت مدرن است که یکی از هویت را ایجاد میکند که ما به آن میگوییم هویت فردی مدرن ولی حالا بخش هویت باستانی را کنار میگذاریم. میآییم در همین دوره مدرنی که در حقیقت که چیزی حدود ۱۵۰ سال از آن گذشته در این جدید هویت مدرن در آن واحد، هم به صورت هویت بیولوژیک فردی مطرح میشود و هم به عنوان هویت اجتماعی یعنی در هر فردی ما لااقل این دو نوع هویت را به صورت هم زمان و به صورت همپوشان داریم که یک فرد خودش به عنوان یک فرد بیولوژیک درک میکند و همینطور خودش را به عنوان یک فرد اجتماعی. فرد بیولوژیک روی مطالعاتی در طول سه دهه اخیر فشردهای انجام شده است و عمدتاً بر اساس سیستم «حسی»(یا حسهای پنجگانه) تعریف میشود با بخشهایی از بدن که به طور خاص عمدتاً در چهره متمرکز شده اند؛ صورت و دستها مهمترین اجزاء تشخیص هویت برای خود فرد و برای دیگران هستند و … این نقاط مرکزی تعیین هویت بیولوژیک هستند. معمولاً ما چه خودمان و چه دیگران را پیش از هر چیزی از طریق چهره میشناسیم. یعنی یک فرد خودش را از راه دیدن خویش در آینه میشناسد و همینطور دیگران را از اولین چیزی که میشناسد، صورتش است (که البته روی خود این صورت هم مطالعه کردهاند و در صورت هم ابتدا چشمهای این فرد را افراد نگاه میکنند و بعد لبهایش را و بعد دندانهایش را و مجموع اینکه روی اینها مطالعات خیلی زیادی انجام شده و چهره نقش اساسی و مرکزی در روی هویت بیولوژیک دارد) و در همین جاست که هرگونه تغییری در چهره ایجاد اختلال هویتی میکند؛ به محض اینکه یک فردی چهرهاش مثلاً زخم شود، یا خراش بردارد هم خودش و هم دیگران این را احساس و تلاش میکنند آن را رفع کرده یا توضیح دهند. چهره هم باعث میشود که دیگری ما را بشناسد و این شناخت را با عدم واکنش یا با واکنش نشان میدهد؛ اگر چهره ما تغییر کند؛ طرف مقابل به حالتی از یک چهره، مسلماً واکنش نشان میدهد و این نشان دهنده یک نوع عدم تشخیص هویت است، یعنی اینکه هویت ما را دیگر نمیتوانند تشخیص دهند، یعنی اینکه چهره ما تغییر کرده است. اما ربط این موضوع، به «پوشش» و «آرایش» چیست؟ این هویت فردی است که در سطح بدن (کالبد) تعریف میشود؛ هویت اجتماعی در سطح فرد، باز در جامعه مدرن وجود دارد، به این شکل که جامعه مدرن به رغم اینکه ادعا میکند که فرد یک موجود تنهاست، چنین چیزی نیست فرد منشأ مجموعهای از به اصلاح گروههای اجتماعی است، از طرفی این گروههای اجتماعی به نوعی این الزام را حس میکنند که خودشان را در قالب آن گروه در بیاورند؛ به عبارتی دیگر در اینجا شما میبینید که یک هویت فردی که باید در یک قالب بیولوژیک تعریف بشود باید برسد به یک هویت فردی که در قالب جمعی؛ حالا فردی که مثلاً خودش به عنوان یک دختر یا پسر، چهره و قیافهای دارد، بدنی دارد؛ در عین حال این بدن یا چهره، فقط متعلق به خودش نیست؛ بلکه به دلایل میان کنشی در نظام جمعی متعلق به گروه اجتماعی یا گروههای اجتماعی نیز هست که مدعی این بدن یا این چهره هستند؛ بنابراین فرد باید خودش را با آن گروه انطباق بدهند؛ اگر این کار را نکند چه اتفاقی میافتد؟ طبیعی است که آن گروه شروع میکند به طرد آن فرد. یعنی حاضر نیست که فرد را بپذیرد؛ مثلاً هر خانوادهای انتظار دارد افرادش چهرهشان، قیافهشان با تصویری که خانواده میخواهد از خود بروز دهد منطق باشد. یا مثلاً پزشکان یا اساتید یا هر کس دیگری را در نظر بگیرید که یک چهره تیپ و یک چهره الگو و یک چهره قالب دارد و غالباً فرد باید خودش را با آن منطبق کند؛ اگر از آن فاصله بگیرد؛ عموماً ناهنجاری یا هنجارشکنی کرده است. یعنی اینکه فرد عمداً یا به صورتهای غیر عمدی از تصویری که جامعه تعیین کرده فاصله گرفته است. اینجاست که ما رابطه فرد بیولوژیک و فرد اجتماعی را میبینیم.