فرهنگ اوهام، ناصر فکوهی ، کتابکده کسری، ۱۳۹۸
پایان جهان
پایان جهان شاید به آغاز مفروض آن، به جشن و کارناوالی بزرگ شباهت داشته باشد از نورها، صداها، انفجارها، گذار بیرحم از نظم به بینظمی، همانگونه که در آغاز، گذاری دردناک از بینظمی به نظم در انتظار انسانها بود: زایشها و باز زایشهایی بیپایان در اندیشههای چرخهای، یا تمایز و تقسیم نهایی و ابدی در تفکرهای خطی و یا سرانجام آرامش و بیدردی کاملی در اندیشههای مارپیچی و نیروانایی. در اندیشههای چرخهای، آزتکها مرگ هر خورشید را پایان جهانی میدانستند که ناگزیر از دست میرفت تا به زایش جهان دیگری در چرخه بیپایان زندگی امکان دهد، و برای آنکه بتوانند پایان جهان خود تا نهایتی ممکن، به تأخیر بیاندازند، قلب انسانهایی را که اسیر و قربانی میکردند، درون آتش میانداختند تا ایزد خورشید را از خود خشنود نگه دارند؛ اندیشههای خطی، برعکس پایان را در فرجامی بهشتی یا دوزخی میدیدند که برای دردمندان، لذت را در بر داشت و برای لذت جویان درد را. و در نهایت، مارپیچ بوداییان، در پی بیداریای بود که مرگ کالبد انسانی و کالبد جهانی را سرآغاز بیداری و برون خزیدن از کابوس زندگی مادی میدانست. پایان جهان شاید همه اینها و شاید ترکیبی از همه اینها باشد. معمایی برای اندیشیدن. اندیشیدنی که در عین حال میتواند، راهی باشد به بازاندیشی در باره پایان کالبد جسمانی و پایان جهان نه برای همه بلکه برای خود: در این اندیشه، دیگری باید به فراموشی سپرده شود زیرا شاید همو بوده است که جایگزین خود شده تا پایان جهان را جایگزینِ پایان اندیشه و کالبد فردی خود کند. زیستن با اندیشه مرگ، و انتظار برای مرگ، به ویژه آنگاه که با مرگی از پیش اعلام شده و دقیق در زمان و مکان روبرو باشیم، حیات را ناممکن و زندگی را درون رنجیره زهر آلود و شکنجه وار از دردها و تردیدهای مرگبار فرو میبرد.