پاره‌ای از یک کتاب (۸۶): فرهنگ اوهام

فرهنگ اوهام، ناصر فکوهی ، کتابکده کسری، ۱۳۹۸

پایان جهان

پایان جهان شاید به آغاز مفروض آن، به جشن و کارناوالی بزرگ شباهت داشته باشد از نور‌ها، صدا‌ها، انفجار‌ها، گذار بی‌رحم از نظم به بی‌نظمی، همانگونه که در آغاز، گذاری دردناک از بی‌نظمی به نظم در انتظار انسان‌ها بود: زایش‌ها و باز زایش‌هایی بی‌پایان در اندیشه‌های چرخه‌ای، یا تمایز و تقسیم نهایی و ابدی در تفکرهای خطی و یا سرانجام آرامش و بی‌دردی کاملی در اندیشه‌های مارپیچی و نیروانایی. در اندیشه‌های چرخه‌ای، آزتک‌ها مرگ هر خورشید را پایان جهانی می‌دانستند که ناگزیر از دست می‌رفت تا به زایش جهان دیگری در چرخه بی‌پایان زندگی امکان دهد، و برای آنکه بتوانند پایان جهان خود تا نهایتی ممکن، به تأخیر بیاندازند، قلب انسان‌هایی را که اسیر و قربانی می‌کردند، درون آتش می­‌انداختند تا ایزد خورشید را از خود خشنود نگه دارند؛ اندیشه‌های خطی، برعکس پایان را در فرجامی بهشتی یا دوزخی می‌دیدند که برای دردمندان، لذت را در بر داشت و برای لذت جویان درد را. و در ‌‌نهایت، مارپیچ بوداییان، در پی بیداری‌ای بود که مرگ کالبد انسانی و کالبد جهانی را سرآغاز بیداری و برون خزیدن از کابوس زندگی مادی می‌دانست. پایان جهان شاید همه این‌ها و شاید ترکیبی از همه این‌ها باشد. معمایی برای اندیشیدن. اندیشیدنی که در عین حال می‌تواند، راهی باشد به بازاندیشی در باره پایان کالبد جسمانی و پایان جهان نه برای همه بلکه برای خود: در این اندیشه، دیگری باید به فراموشی سپرده شود زیرا شاید همو بوده است که جایگزین خود شده تا پایان جهان را جایگزینِ پایان اندیشه و کالبد فردی خود کند. زیستن با اندیشه مرگ، و انتظار برای مرگ، به ویژه آن‌گاه که با مرگی از پیش اعلام شده و دقیق در زمان و مکان روبرو باشیم، حیات را ناممکن و زندگی را درون رنجیره زهر آلود و شکنجه وار از درد‌ها و تردیدهای مرگبار فرو می‌برد.