فرهنگ اوهام، ناصر فکوهی ، کتابکده کسری، ۱۳۹۸
آسفالت
سختی آسفالت در برابر نرمی خاک، و نظم خطی – هندسی – شکلی آن در برابر بینظمی راههای پُر پیچ و خم و بیراهههای کوهستانی یا جنگلی؛ امنیت آمرانه و تضمینکننده حرکت از پیش تعیینشده را برای کُنشگر اجتماعی، در برابر آزادی، آمرانه نبودن حرکت، اما بدون هیچ ضمانتی برای نبود خطر و «دام»های اجتماعی و طبیعی؛ اینها دوگانههایی هستند که «طبیعت خاک» را از «فرهنگ آسفالت» جدا میکند. دوگانههایی که در ذات مفهوم «حرکت پیاده بیولوژیک» در تقابل با «حرکت سواره فرهنگی» نیز نهفته است.و دراندیشیدن به شیوه راه ناهموار و سخت در برابر راه آسفات فکری جدایی انسان از طبیعت در مراحل گوناگون، براساس چرخههای ارادی و غیرارادی، با آرامش یا با تنش و خشونت، داوطلبانه یا آمرانه، انجام میگیرند و او را از «برهنگی» معصومگونه طبیعیاش به «پوشش» ریاکارانه فرهنگیاش میرساند: پوشش، پوستی تصنعی است و مرزی سخت که جدایی نمادین و واقعی بدن انسانی از بدن طبیعت را رقم میزند: نشانهگذاری بدنی پوشیدهشده که با کشتار جانوران دیگر به دست آمدهاند، پوستهایی که با درد و رنج از بدنهای طبیعی جانوران جدا شدهاند، رنگ و بویشان تغییر داده شده و در فرایندی از «آشپزی فرهنگی» به تعبیری استروس، آماده شدهاند، تا در قالبهایی زیباسازی شده و تصنعی، تن انسانها را پوشش دهند؛ پاهایی که با کفشها از زمین جدا شدهاند تا زمین را در سختیها و واقعیتهایش احساس نکنند؛ پوستی که با جامگان از هوا فاصله میگیرد؛ کفش و جوراب از یک سو و لباسهایی که در لایههای پیچاپیچ روی یکدیگر قرار میگیرند، نه صرفاً فرایندهایی کارکردی، بلکه نمادین هستند از فاصله گیریهای سلسلهمراتبی بدن و حسهای آن از خاک و هوا، از کار انداختن این حسها با فرو بردن و در واقع با «مدفون»کردنشان درون لباس، تا در مراحل بعدی این فاصلهگرفتن به شکل کاملاً رادیکالی از خلال تغییر واحد زمانی/ فضایی مورد استفاده انسان نسبت به طبیعت اتفاق بیفتد (موتوریزه شدن، خودروها و وسایط حمل و نقل عمومی) انجام بگیرد. هم از این رو، مسیری معکوس: از فرهنگ به سوی طبیعت، یا برهنه قدم زدن بر خاکی سخت یا نرم، احساس طبیعت ولو بیرحم بر پوستی رها شده از پوششهای فرهنگی خود، شاید تجربهای منحصر به فرد برای درک آنچه از مفهوم طبیعت درون هر انسان باقی مانده باشد، به نظر میرسد. اما آسفالت آنجاست تا به ما دروغینبودن حتی این احساس را نیز نشان دهد، پاهای برهنه، روی آسفالت قرار میگیرند، اما آسفالت خود خاکی بازتعریف شده در شهر است، خاکی که طبیعت را به مرگ محکوم کرده است تا جایگزینش شود. طبیعت آنجا است، اما آنجا، جایی است که دقیقاً، انسان باید با فرهنگ وداع کند.