پاریس، یک فرهنگ عاشقانه، ناصر فکوهی، تهران، انتشارات گهگاه، ۱۴۰۳
در ایستگاه راهآهن شمال، قطاری از آلمان میآید. میایستد. مرد جوان خوشبخت از آن پیاده میشود. پاریسِ دوردست، پاریسِ رویایی، پاریسِ همینگوی آنجاست؛ زیر پاهای او، میان جمعیتِ بیپایان و انبوه. آسفالت سختِ سکوی راهآهن، آرامش و نرمی و خوابآلودگی مستیآور ابرها را دارد؛ جادوی قالیچهای افسانهای که میتوان بر آن نشست و بر فراز شهری به پهنای جهان به پرواز درآمد. چهرهی شاد، ناشناس و آشنایی از دور برایش دست تکان میدهد و لبخند میزند. چهره برای همیشه با او میماند. فراموشش نمیکند. نمیتواند. همیشه با او خواهد ماند. ولو آنکه همیشه در دوردست. مثل پاریس. چهره، دروازهای خواهد شد برای ورود به جشن بیکران.
بیرون ایستگاه اما، خبری از پاریس جاودان نیست. شلوغی خیابان، آدمهای غریب و بیمعنا و خودروهایی که با سروصدایی گُنگ در خیابانها در حرکتاند. جوان بیشتر به یاد جهنمی میافتد که از آنجا گریخته است؛ شهر کوچکی در انگلستان، ساتمپتون[۱] در همپشِر[۲]: اندوهی بیکران.
خیابانها و پرسهزنان پاریس همان اندازه پیشبینی ناپذیرند که هوایش. باید شهر را کشف کرد؛ نه تنها با چشمها و گوشها، بلکه بیشتر از هر چیز با دستها و پاها، بر سنگفرشهایی با عمر چند صد ساله زیر پای بیگانگانی که سالهاست به زیر خاک رفتهاند و ساییده شدهاند. شهر را باید کشف کرد، با عطرها و طعمهایش، با رنگها و اندوهها و شادیهایش. پاریس، شهر دروازههای بیشماری است که در پشت هر کدامشان شگفتی تازهای در انتظارت است. حتی بیست، چهل یا شصت سال بعد هم عطرها را باید با آرامش بویید و طعمها را باید با متانت آموخت. چهرهی غریب هنوز آنجاست. شهر جادویی را باید اندکاندک درون خود جای داد. پاریس، دروازهی بهشتی خیالین. شادی لحظهی دیدارِ ابدی. یک لبخند. یک آغوش باز و گرم. انگار همیشه با او بودهای. انگار همیشه با او خواهی بود. همانقدر زیبا. همانقدر دوردست.
همانقدر ظریف، رویایی و فراموشناشدنی.
[۱] Southampton شهری بندری در جنوب انگلستان با ۲۵۰ هزار نفر جمعیت. شهری اندوهبار، سرد، بیاحساس و برای من نفرتبار که در سال ۱۹۷۴ در آنجا به دبیرستان پیشدانشگاهی سنتجیمز (St. James) میرفتم. سال بعد خوشبختانه فرصتی یافتم تا از این شهر و انگلستان برای همیشه فرار کنم و برای ادامهی تحصیلات به فرانسه بروم. روایت تلخ اقامت در ساتمپوتن و بر عکس شادمانیای را که در لندن داشتم در یکی دیگر از کتابهایم «خاطرات فضا» میآورم.
[۲] Hampshireشهرستانی در جنوب شرقی انگلستان که ساتمپتون بخشی از آن است.