بوطیقای شهر/ پیر سانسو/ جلد اول/ ترجمه ناصر فکوهی و زهره دودانگه/ کتابکده کسری/ ۱۳۹۹
اغذیهفروشی
درست برعکس، مشتری کافه از روزنامه برای آن استفاده میکند که از دیگران فاصله بگیرد، برای آنکه گاه برای سرگرمی به دیگران نگاهی بیاندازد، بدون آنکه این نگاه چندان عمیق باشد. در این حالت روزنامه تبدیل به نوعی ابزار دفاعی شده و کمک میکند که تصویر خواننده نزد خود کاملتر شود- تصویر انسانی که دارای یک «خودِ آگاه» است، دارای یک شخصیت خاص ولو آنکه دیگران هم در آن کافه و در میزهای دیگر همان روزنامه را بخوانند. روزنامۀ بیسترو تفنن شامگاهی محسوب میشد، وسیلهای مشترک برای رفع خستگی پس از یک روز کاری. اما در کافه روزنامه در صبح نقش خود را به بهترین نحو بازی میکند. مشتری کافه به وسیله روزنامه و از طریق تفریح در این صبحگاه، «خود را از تعهداتش آزاد میکند». او از جهان فاصله میگیرد تا نگاهی از دور بر جریان حوادث بیاندازد، او دیگر جزئی از کسانی نیست که چنین حوادثی بر سرشان میآید. گویی اکنون او به آسودگی در جهانی روشن، جهانی به شفافیت کافه آرام گرفته، کافهای که بر اساس نقاط حساس سامان یافته، چنانکه سالنِ آن بر اساس میزهای متمایز نظم یافته است. این روایت با ضربآهنگی نه چندان قابل پیشبینی جلو میرود، اما برای تشخیص آن نشانههایی هم داریم: خبر برخی وصلتها، نامها، وزارتخانهها، اعداد و ارقام مربوط به تولید (مشتریان ثابتقدم بیسترو معمولام تحت تأثیر موج محکمی از اخبار و عناوین درشت قرار میگیرند که آنها را مبهوت میکند). به خصوص آنکه، قطعاً، در این جهان به هم ریخته دست کم جایی وجود دارد، پناهگاهی برای آرامش، فراتر از این همهمه، برای هرکه درکش را داشته باشد.
مشتری اغذیهفروشی روزنامهای را در دستانش میگیرد اما او روزنامه را فقط نگاه داشته و کاری با آن نمیکند. او از آن وحشت داشته که در خانه تنها بماند و از آنجا که در «اینجا» هیچ آشنایی نمییابد، صفحات روزنامه را یکی بعد از دیگری ورق میزند. تناقض دردناکی است، زیرا او کمی بعد از آنکه با شتاب وارد اغذیهفروشی میشود، آن را ترک میکند و از آن روی میگرداند، در حالی که روزنامهای را ورق میزند که به اندازه آن اغذیهفروشی تهی و توهم زاست؛ اغذیه فروشیای پر از مشتریانی که موجوداتی خیالین بیش نیستند، همچون خبرهای خیالین روزنامه.
در یک چایخانه کسی روزنامه نمیخواند. دلیل این امر ادب و احترام گذاشتن به دیگران است؛ به خصوص به این دلیل که وقتی کسی قدم در این جهان ]چایخانه[ میگذارد- جهانی که به شکل هولناکی پر سروصدا و نامطبوع است- باقی جهان ناپدید میشود. اخبار واقعی، اخبار مهم، اخباری هستند که افراد زیر لب و در گوش یکدیگر زمزمه میکنند، نه آنها که در صفحه اول روزنامهها نوشته شدهاند. آنچه اینجا گفتم به ما به خوبی نشان میدهد که روزنامه فضای خاصی را به نمایش میگذارد- که با فضایی که ما در لحظۀ حال در آن زندگی میکنیم، تناسب کمابیشی دارد. به نظر در مورد چایخانه این عدم تناسب شکلی حاد دارد. وانگهی روزنامه خواندن در چنین مکانی به معنای آن است که به شیوهای مضحک نوعی فضا را (فضای در هم آمیختگیِ هرزهوار، ارزشهای دروغین، تودهها) به فضایی وارد کنیم که امتیاز خود را جدا بودن از چنین موقعیتهایی میداند. بر عکس در کافه «عموم مردم»، با خواندن روزنامهای که امور سکرآور، هیجان انگیز، جهانی و حادثهای را دربردارد، در مکانی که خود عمومی است، تکرار میشوند.