عکس : امیرحسین کمالی
روایت: ناصر فکوهی
ایراسوگرافی/ مسابقه عکاسی در حوزه اجتماعی، اسفند ۹۸
زایش رود، همچون هر زایشی شادمانه است و اگر این رود خود، زایندهرود باشد، شادمانی دوچندان میشود. مردمان کنار رودخانه، زیر پل، روی پل، گرد آمدهاند و به آبهایی که از راه میرسند، نگاه میکنند. چشمهایشان را باور ندارند. برخی از آنها به جلو میروند تا نرمی و خُنکی آب را با پاهای برهنه خود لمس کنند. وقتی آب تا قوزک پاهایشان بالا میآید، لباسهایشان را خیس میکند، شادی وجودشان را فرا میگیرد. زندگی با آب از راه رسیده است. آفتاب ِ نرم و کمجانی بالای سرشان است. سایهها کم رنگاند و دلها بی آنکه غمها و هراسها و نومیدیها را از یاد برده باشند، به سرنوشت این زایش دوباره فکر میکنند. به روزی که بیشک، باز این آبها را از دست خواهند داد و زیر پل، روی سنگلاخها، با حسرت به دوردست نگاه خواهند کرد و در انتظار آب تازهای خواهند نشست. امروز اما، وقت آن نیست که با کابوسهای فردا، شادمانی و برکت را بر خود حرام کنیم. میتوان با دوستان گفت و شنید وخندید. میتوان نفسهای عمیقی کشید و نسیم را که به آرامش روی آب حرکت میکند، دید. میتوان به آسمان و آفتاب و آب و خاک باور آورد و خود را به آنها سپرد. فردا شاید هیچ کدام اینها را نداشته باشد اما، امید زندگی، نفسی است که همچون آسمان بالای سرهایشان، سقفی برای زندگیشان ساخته است؛ آبی آسمان میتواند به آنها اطمینان دهد که آب باز خواهد گشت. آب اینجاست، پاهایمان را خیس کنیم و بگذاریم سرمای آن درون وجودمان راه یابد.