گفتگویی درباره «مبانی انسان شناسی»

کتاب هفته – خانه کتاب

انسان شناسی زیستی نخستین شاخه از چهار شاخه انسان شناسی است که کمتر شناخته شده، چگونه می توان از انسان شناسی زیستی در حوزه مسائل جنایی و قضایی بهره برد؟

امروزه در سطح کشورهای توسعه یافته «انسان شناسی زیستی» و «انسان شناسی جنایی» به شدت کاربردی هستند و در تحقیقات مراجع قضایی مور استفاده قرار می گیرند. کار انسان شناسان در این گروه با توجه به تخصصشان بسیار با کار زیست شناسان نزدیک است اما بر روی موجود انسانی متمرکز است به این نحو که برای مثال در یک جنایت، از طریق شناخت و تحلیل نکات ریز مربوط به آن و آثار باقی مانده می توانند به پیشبرد تحقیقات کمک کنند. این رشته بسیار تخصصی است و باید تا سطوح بالا انجام بگیرد، زیرا کسانی که تمایل به مشارکت در چنین تحقیقاتی داشته باشند باید در چندین زمینه علمی به جز انسان شناسی در معنای عام آن، متخصص داشته باشند.
-کتاب در رابطه با حوزه فعالیت مکتب پساآنال توضیحی نداده است؟

منظور از مکتب آنال و سپس پسا آنال شاخه ای از انسان شناسی تاریخی و یا علم تاریخ جدید است که از موقعیت و موضع روایت تاریخی گذار کرده و به واقعیت تحلیل تاریخی می رسد در این زمینه، آنال و پسا آنال همچنین خود را به تحقیق و بررسی صرف بر اقشار بالای جامعه ، کاری که عموما در تاریخ شده و یا وقایع خاص محدود نکرده و به مطالعه بر انسان های معمولی و زندگی عادی آنها می پردازند. اهمیت یافتن تاریخ در طول سال های اخیر این رشته را به شدت مورد توجه قرار داده است به صورتی که شاخه علمی جدیدی با عنوان «تاریخ فرهنگی» ظاهر شده است که بر پدیده های گوناگون فرهنگی از اشیاء تا آدم ها مطالعه می کند و تلاش می کند رابطه ای میان گذشته و حال در سیر تحول این وقایع بیابد.

-امروزه در رابطه با مفهوم منشا ، انسان شناسی به نتیجه قطعی هم رسیده است؟

رسیدن به نتیجه قطعی در علم معنایی ندارد. پارادایمی که امروز بیشترین اجماع درباره آن در حوزه علم وجود دارد، ابطال پذیری علمی است به این معنا که ما تا جایی در حوزه علم هستیم که مدارک و اسنادی بعدی بتوانند احتمالا ادعاهای امروز ما را به زیر سئوال برده و ابطال کنند. بنابراین اگر کسی ادعا کرد که علم دارای هیچ نقصی نیست و هرگز به زیر سئوال نمی رود بی شک از حوزه علمی بیرون رفته است. درباره منشاء انسان نیز باید به همین صورت سخن گفت، آنچه در کتاب آمده است نظرگاه رسمی و دارای بیشترین اجماع را نشان می دهد اما این نظر می تواند با یافتن اسناد و مدارک جدید و یا ایجاد نظریه های علمی جدید به زیر سئوال برود. در آنچه در کتاب آمده است تلاش ما آن بوده که از آخرین نظریات و اجماع علمی بهره ببرم.

-فرایند جهانی شدن در انسان شناسی چگونه توجیه می شود؟

نگاه انسان شناسی به پدیده جهانی شدن اولا آن را پدیده ای دارای عمری پانصد ساله می داند که با نخستین حرکت های اروپا به سوی خارج آن و به ویژه با فتح قاره جدید به دست اروپائیان آغاز شده است و نه با انقلاب جدید انفورماتیک و تاریخی که عموما در سال های دهه ۱۹۸۰ قرن بیستم مطرح می شود. نکته دیگر آن است که جهانی شدن، در ابتدا، حرکتی یک سویه بوده است که در طول دوره استعمار به اوج خود می رسد؛ حرکتی خشونت آمیز است و تلاش دارد تمام جهان را به شکل و شمایل اروپا در بیاورد و سبک زندگی، شیوه ای تغذیه و پوشاک و سلایق مردم را به سود خود تغییر دهد، اما در طول قرن بیستم به دلایل مختلف جهانی شدن به پدیده ای چند سویه تبدیل شده است به صورتی که امروز به همان اندازه که مرکز (غرب) بر حاشیه جهان سوم تاثیر می گذارد، سرنوشت جهان سوم نیز تعیین کننده موقعیت و سرنوشت مرکز است. و در نهایت نگاه انسان شناسی به موقعیت کنونی جهانی شدن آن را منفی ارزیابی می کند چون بیشتر در جهت نابود کردن و تقلیل فرهنگ ها است تا ایجاد رشد در آنها در عین حال اکثر انسان شناسان پدیده جهانی شدن را غیر قابل بازگشت می دانند ولی معتقدند که باید به شکل رادیکال تغییر کرده و منافع همه مردم جهان در آن در نظر گرفته شود.

-منظور نوام چامسکی از دستور زبان جهانی چیست؟

در نظریه چامسکی زبان امری است درونی و ذاتی در انسان و بنابراین او به نوعی ساختار زبانی یا دستور زبان جهانشمول باور دارد که فراتر از زبان های گوناگون قرار می گیرد و در وجود همه انسان ها قرار دارد. چامسکی این را وجه اساسی میان انسان و جیوان می داند و زبان را غیر قابل آموزش دادن به جانوران می شمارد و معتقد است که این «آموزش» نمی تواند به دلیل نبود ساختارهای درونی از سطح «واکنش ها»ی آنها نسبت به اصوات بدون فهم آنها، پیشتر رود.

-تفوق هژمونی فرهنگی از لحاظ هژمونی زبانی قابلیت اجرا دارد؟

بدون هیچ شک و تردیدی. تقریبا تمام هژمونی های سیاسی و نظامی و در حوزه قدرت که در تاریخ می شناسیم همراه با خود هژمونی زبانی را داشته اند مگر استثنا هایی که اتفاقا کشور ما از این استثنا ها به شمار می رود، یعنی در بسیاری موارد تک قوم یا زبانی در قدرت قرار گرفته است و از زبان یا زبان های دیگری برای سلطه خود استفاده کرده است. اما این را بیشتر باید به حساب چند زبانگی و چند فرهنگی پهنه ایرانی از باستانی ترین دوره ها دانست و نه امری که بتوان به فرهنگ های دیگر تعمیم داد. برای مثال سلطه انگلیس را بر هند یا بر شرق افریقا در نظر بگیرید یا سلطه فرانسه را بر بخش هایی از خاور میانه و غرب و شمال آفریقا و یا اگر بیشتر در تاریخ به عقب برویم سلطه زبان عرب در شمال افریقا و بسیاری از کشورهای عربی. بنابراین یکی از شرایط حفظ فرهنگی، برخورداری از یک یا چند زبان مرجع است که بر اساس آنها سیاستی فرهنگی شکل بگیرد و از وابستگی سیاسی جلوگیری کند. از دست دادن زبان خود، بی شک منجر به سقوط فرهنگی می شود. مگر آنجا که شدت و تنوع به حدی است که یک زبان بیرونی نقش سازمان دهنده به پهنه ای بی اندازه بزرگ را بدهند (مثلا در هندوستان) که حتی در آنجا نیز زبان های محلی با قدرت زیاد حفظ شده و زبان هندی و بیش از ده زبان دیگر،زبان های رسمی این کشور را می سازند.

-در تیتر “واپس ماندگی فرهنگی” مثال های شما از ایران است، آیا راهکاری نیز ارایه داده اید؟

این کتاب درباره مبانی انسان شنانسی است بنابراین جای آن نبوده که به تفصیل درباره آسیب شناسی و راه حل های آن سخن بگوئیم ولی من در سه کتاب دیگر (فرهنگ و توسعه، نشر فردوس؛ در هزار توهای جهانی، نشر نی؛ و انسان شناسی کاربردی و توسعه، نشر افکار) در عین آسیب شناسی به صورت مورد به مورد ، در هر زمینه راهکارهایی کاملا عملی عرضه کرده ام و به همین جهت معتقدم که انسان شناسی کاربردی لزوما باید با ارائه راه حل همراه باشد زیرا در غیر این صورت مطالعه موردی برای آسیب شناسی به آن می ماند که پزشکی صرفا درد و بیماری را تشخیص بدهد و هیچ اظهار نظری درباره درمان نکند.

-به چه دلیل خود محور بینی فرهنگی را بر تداوم هویت فرهنگی موثر دانسته اید؟

خود محور بینی فرهنگی بخشی ذاتی از فرهنگ ها و حتی می توان گفت در سطح فردی است زیرا عنصر هویتی بر آن استوار است. هر فرد، هر گروه و جامعه ای برای آنکه وجود داشته باشد و وجودش لااقل برای خودش قابل توجیه باشد باید بتواند خود را از دیگری متمایز کند و در این تمایز عموما باید خود را به گونه ای بر دیگری برتر بداند و یا احساس رضایت بیشتری از «خود بودن» تا «دیگری بودن» بکند و همین نوعی خود محور بینی فرهنگی است که بدون آن هیچ گونه انسجام فرهنگی، یعنی تداوم فرهنگ در زمان و مکان امکان پذیر نیست. اما باید افزود که به همین اندازه مبادله فرهنگی نیز برای زنده ماندن یک فرهنگ ضروروی است، فرهنگی که دیواری به دور خود بکشد خود را محکوم به پوسیدن و نابودی می کند و دستکم می توان گفت که رشد خود را به شدت کاهش خواهد داد و شکنندگی خویش را تا بالاترین اندازه افزایش می دهد.

-کتاب توضیحی در رابطه با هویت دایاسپورایی نداده است؟

این نکته نیز اهمیت بسیار زیادی دارد اما جای آن در یک مبانی نیست. موضوع هویت های دیاسپورایی را من در کتابی با عنوان همسازی و تعارض در هویت و قومیت به تشریح بیان کرده ام و در حال حاضر نیز تا حدی بر این مسئله کار می کنم. هر چند که معتقدم این موضوعی است که خود مهاجران باید موضوع اصلی کار خویش قرار دهنند و نه مطالعه بر جامعه ایران را از راه دور.

-منظور از ایجاد درگیری در عرصه تکثر فرهنگی چیست؟

منظور آن است که برای پایداری سیاسی و قدرتمندی هر چه بیشتر در عرصه هژمونیک نیاز به یکدستی هر چه بیشتر در فرهنگ وجود دارد یعنی افراد و گروه ها باید هر چه بیشتر به یکدیگر شبیه شوند، مثل هم فکر و عمل کنند، اما چنین چیزی جز در تئوری ممکن نیست و اگر نیز ممکن شود، انرژی چنان خشونت باری ایجاد می کند (همچون در فاشیسم و توتالیتاریسم) که خود ، خود را نابود می کند. تعارض از آنجا ناشی می شود که فرهنگ ذاتا و برای آنکه زنده بماند باید بتواند مبادله نیز بکند و نباید صرفا بر انسجام خود حساب کند. تولید و بازتولید بر اساس سازوکارهای بسیار انعطاف آمیزی انجام می شود که باید در آن واحد از منابع درونی و برونی استفاده کنند. اگر یک فرهنگ نتواند راه های مناسب و به دور از تنش برای ایجاد چنین تعادلی را پیدا کند به سوی در هم ریختگی و در نهایت آنومی می رود که بسیار خطرناک است.

-کتاب تنها به سه نمونه از شاخه های انسان شناختی پرداخته است ، آیا در حذف و اضافات بعدی ترتیب دیگری اجرا خواهد شد؟

آنچه در کتاب مطرح شده است در حقیقت ، نه سه شاخه بلکه چهار شاخه از انسان شناسی است که امروز به عنوان ساختار چهار شاخه ای انسان شناسی، شکل جهانشمول یافته اند یعنی انسان شناسی زیستی یا بیولوژیک، انسان شناسی باستان شناختی، انسان شناسی زبان شناختی و انسان شناسی فرهنگی و البته به دلیل آنکه سه شاخه زیستی، زبان شناسی و باستان شناسی، رشته های مستقل نیز ایجاد کرده اند از اهمیت آنها در انسان شناسی تا حدی کاسته شده است ، اما دوره تحصیلی انسان شناسی همچنان دوره ای چهار شاخه ای است و انسان شناسان در آن سه شاخه نیز از نظریه ها و روش ها و موضوع هایی استفاده می کنند که رفته رفته از آن رشته های مستقل جدا شده و بسیار به انسان شناسی فرهنگی نزدیک هستند.

-آیا چشم انداز مثبتی از فعالیت نهادهای مختلف علوم اجتماعی در ایران وجود دارد؟

صد در صد. آسیب هایی که کشور ما در طول یک صد سال از سلطه نگاه صرفا سیاسی و سپس اقتصادی و فناورانه خورده ایم به نظر من تنها می تواند با دادن جایگاهی در خور به فرهنگ و نگاه اجتماعی به مسائل تا حدودی جبران شوند. سال های سال است که فناوران و اقتصاددانان از آن دفاع می کنند که با این رشته ها می توان تمام مشکلات جهان را رفع کرد و امروز شاهد آن هستیم که تقریبا تمام مشکلات جهان کنونی حاصل این توهم بوده و هستند. شکی نیست که به چنین تخصص هایی در سطح بالا نیاز هست اما نباید فراموش کرد که این شاخه ها در نهایت باید در خدمت انسان باشند و نه انسان در خدمت آنها. بنابراین من نسبت به آینده علوم اجتماعی در ایران بسیار خوش بین هستم و معتقدم اگر فرصت و شانس کافی به این علوم داده شود و تنها در این صورت، ما موفق خواهیم شد با چالش های رو در روی خود دست و پنجه نرم کرده و در آینده وضعیت بهتری را برای خود آرزو کنیم.