کوته‌نوشت‌هایی بر فیلم‌های بزرگ تاریخ سینما (۲۷): زندگی دیگران (۲۰۰۷)

فلوریان هنکل فون دونرسمارک(۱۹۷۳)
آنچه بیش و پیش از هر چیز فیلم زندگی دیگران را دیدنی و ارزشمند و عمیق می‌کند، شکل است؛ شکلی مینمیمالیستی که  در محتوایی مینمالیست، به بهترین وجه ممکن، توتالیتاریسم و خشونت باور نکردنی آن را بدون آنکه سر و صدای زیادی براه بیاندازد و با صحنه‌پردازی‌ها و ایجاد آشوب و هراس و حتی بازی‌های مبالغه‌آمیز دراماتیک در آن مشاهده شود، به بیننده منتقل و بر او تاثیرمی‌گذارد: نوعی «موقعیت روزمره و متعارف اما دوزخی» وضعیت آلمان شرقی را در دوره طولانی توتالیتاریسم رژیم کمونیستی‌اش به ما  القاء می‌کند. پس از آنکه آلمان در سال‌های نخستین آغاز جنگ سرد  به دو نیمه شد و شهر برلین به مثابه یک شهر شبح‌گونه با دیواری در میانه‌اش با ساختاری خاص که آن را در قلب آلمان شرقی، ولی وابسته در نیمی از خود به آلمان غربی تبدیل کرد، به وجود آمدند، دیوار برلین به گویاترین شکل ممکن، نمادی شد از دنیای جهنمی آن سوی «دیوار». سرمایه‌داری با تمام  تناقض‌ها و  بی‌رحمی‌هایش از آن روز تا امروز،  حداقلی از آزادی را در بیان و آزادی‌های نسبتا بزرگی را در سبک زندگی و رفتارهای اجتماعی، در خود حفظ کرده است. اما آلمان شرقی تا زمان سقوطش، به یکی از مخوف‌ترین کشورهای بلوک شرق تبدیل شد. گویی روح نازیسم با پوست انداختنش بار دیگر در این کشور گسترده شده بود. اما به جای زرق و برق‌های فاشیستی و مراسم پر شکوه آتش و شعارهای پر طمطراق، خاکستری سرد بر سراسر این پهنه ریخته بودند و ترس، همه روابط را  تعیین می‌کرد. آلمان شرقی که سال‌های سال ادعای دروغین پیشرفته‌بودن اقتصادی برغم  سرکوب سیاسی را  برای خود تبلیغ می‌کرد، دستگاه بزرگی از جاسوسان  را به صورت شبکه‌ای قدرتمند در میان مردم عادی به وجود آورد، به شکلی که هر کسی ممکن بود  جاسوسی باشد برای دوستان و حتی اعضای خانواده خویش.
اینکه هر آن انتظار داشته باشی کسانی که از دور و نزدیک می‌شناسی، ناگهان، چهره یک جاسوس بی‌رحم را  پیدا کنند، هراسی بود به مراتب ترسناک‌تر از اینکه به دام پلیس بیفتی: جاسوسی تنها خطری سیاسی نبود، بلکه هرگونه روابط صمیمی، دوستانه، عاشقانه و  در یک کلام هر گونه تمایل به زیستن  انسانی را از میان می‌برد. مضمون اصلی فیلم به نویسندگانی مربوط می‌شود که در پی انتشار مقاله‌ای درباره بالا رفتن شدید نرخ خودکشی در این کشور هستند. موضوعی که نه فقط واقعیت داشت، بلکه  خود خبر از این بیزاری از زندگی می‌داد که در همه قلب‌ها موج می‌زد. در این شرایط،  فیلم از یک سو گروهی از هنرمندان و در مرکز آن‌ها یک زوج نویسنده و بازیگر تئاتر را قرار می‌دهد که در حلقه روشنفکرانی قرار می‌گرفتند که زیر نظر مقامات امنیتی بودند اما از درون نیز جاسوسی می‌شدند. اما این سویه، کمتر  در فیلم مورد تاکید است تا سویه دیگر، یعنی تحول تدریجی یک افسر اطلاعات که به «شنود» روشنفکران نشسته و پیوستن ذهنی و سپس عملی او به این گروه، بدون آنکه آن‌ها خبر داشته باشند، تا حدی که کار خود را به عنوان یک مامور عالی رتبه از دست می‌دهد و در کنار کارمندان ِ فرو دست به کار تفتیش ِ نامه‌ها گمارده می‌شود. مامور اطلاعاتی، پس از  پایان یافتن دوران خفقان کمونیستی،  به کار توزیع کننده  آگهی‌های تبلیغاتی در  آپارتمان‌های مسکونی مشغول می‌شود (کار‌ی به شدت فرودست و سخت) و زمانی که از برابر یک کتابفروشی بزرگ که هنوز به شکلی غریب نام «کارل مارکس» را بر خود حفظ کرده می‌گذرد،عکس بزرگ نویسنده‌ای را می‌بیند که زیر شنودش بود و از انتشار کتاب او با عنوان «زندگی دیگران» مطلع می‌شود؛ او به مغازه وارد شده و کتاب را  تماشا می‌کند که به نام رمز او تقدیم شده است. و در یک دیالوگ خارق‌العاده و زیبا، وقتی فروشنده از او می‌پرسد‌: «برای هدیه است» پاسخ می‌دهد نه «این کتاب برای خودم است».
هنرمند که از دور شاهد  کار مامور اطلاعات است، نام رمز او را در اداره خاصی که پس از سقوط  آلمان شرقی برای اطلاع مردم از اینکه چه کسانی جاسوسی‌شان را می‌کردند تاسیس شد، یافته بود و با تقدیم کتاب به او قصد داشت  قدردانی خویش را از او که سبب شده بود دستگیر نشود و به شهرت برسد را ادا کرده بود. و در این میان، رابطه مثلثی میان نویسنده، همسر ِ هنرمندش که به زور وادار به جاسوسی از او نیز شده بود، و مامور اطلاعات، در میانکنش‌هایی ساده و به دور از هر گونه پیچیدگی و  صحنه‌آرایی، تلاش می‌کند حس زندگی در کشوری توتالیتر را به بینندگان انتقال دهد. فیلم برغم انتقاداتی که از آن شد که واقعیت آلمان شرقی را به خوبی نشان نداده است، به باور ما، گویایی زیادی از این لحاظ دارد، زیرا بیشتر از آنکه به سوی کلیشه فیلم‌هایی برود که در سال‌های پس از کمونیسم درباره این دوره، در غرب ساخته شد، به انسانی‌ترین روابطی که حتی در دل یک توتالیتاریسم خشن، میان انسان‌ها باقی می‌مانند، می‌رود و از این راه غیر انسانی شدن انسان‌ها را  در چنین رژیمی نشان می‌دهد. واقع‌گرایی و خونسردی در  بازی‌ها و صحنه‌پردازی و دکور فیلم،  واقعیت را نه لزوما در معنایی مکانیکی، بلکه در معنایی نمادین و عمیق به بیننده منتقل می‌کنند.