برگردان ناصر فکوهی
ژان لویی کالوه (Jean Louis Calvet)، استاد زبانشناسی دانشگاه پرووانس فرانسه، در سال ۲۰۱۰ کتاب « بازی نشانه» (jeu de signe) را در انتشارات سوی (Seuil) به چاپ رسانده است. او پیش از این کتاب جامعه زبانشناسی (sociologuistique) را در انتشارات دانشگاهی فرانسه (۲۰۰۹) و کتاب « کلمات نیکلا سارکوزی» (Les Mots de Nicolas Sarkozy) را در انتشارات سوی، و همچنین «مبارزه برای الیزه؛.گفتار مدعیان(Combat pour l‘Elysée. Paroles de prétendants) را در سال ۲۰۰۶ در همین انتشارات،به چاپ رسانده بود.
لویی ژان کالوه، استاد دانشگاه اکس آن پرووانس، تیرهای زیادی در کمان خود دارد و حدود چهل کتاب که گستره بسیار بزرگی از آوازهای فرانسوی گرفته تا سیاستهای زبانی، رقابت میان زبانها، فرانسه محاورهای، و گفتارهای نامزدهای انتخابات ۲۰۰۷، دارند. از همان نگاه نخست، مشخص است که هیچ کدام از این سوژهها کاملا تخصصی نیستند که در وادی خود به مباحث عام و تاریخ زبانهای انسان نرسند. در نزد لویی ژان کالوه، این امر، تعمدی بوده و روشی خود خواسته است و نه صرفا نوعی تقسیم کار. بنابراین وی تاکید دارد که مسائل را روشن کند: « دیگران مرا جامعه زبانشناس مینامند. اما به نظرم این نامگذاری بیهوده آید: من خود را یک زبانشناس کامل میدانم، آن هم به این دلیل ساده که به نظرم، یک زبان صرفا از طریق و درون استفادههایی که مردم از آن در زندگی اجتماعیشان میکنند، وجود دارد. بنابراین ما چیزی به نام جامعه زبانشناسی نداریم: زبانشناسی باید یک علم اجتماعی باشد زیرا موضوع آن اجتماعی است.»
لویی ژان کالوه در میان دو تحلیل گفتمان سیاسی، کمی هم به سوی طرفداران نظام و ساختارهای عمیقتر میآید، حال چه ما رویکری کارکردی باشد، چه رویکردی گشتاری و یا دیگر رویکردها. در سال ۲۰۰۵، او در کتاب خود با عنوان «جستارهای زبان شناختی» (Essais Liuguistiques) ( انتشارات پلون) کمی به همه سو یورش برده و خواستار آن شده بود که بینظمی موجود در زبان به رسمیت شناخته شود. در سال۲۰۱۰،او در کتاب «بازی نشانه” ما را به آن میخواند که درباره میراث سوسوری، تردید کنیم، هرچه این کار را به شیوهای بیشتر بازیگرانه انجام داده بود تا آکادمیک.
« من همه چیز را دیده و خوانده و انجام دادهام. و هنوز گاه دچار خفقان میشوم.» آیا میتوان پنداشت که با صرفا یک بازی کلمات در نزد خوانندهای چون بنابار (Bénbare)، نظریه غیرقابل اجتناب ساختاری در زبان را کنار گذاشت؟ روشن است که پاسخ منفی است اما لویی ژان کالوه با همین مثالها است که ما را عنوان کاتالوگی از خطاها، بازی با کلمات، اشعار غریب، حوادث واژگانی و تحقیرهای عالمانه میکشاند و بسیاری از امور به ظاهر بدیهی را به زیر سوال میبرد: مثلا اینکه نشانه [لزوما] حاصل زبان طبیعی است، اینکه رمزواره بودن، نظام نشانهها است و اینکه واژه تنها حامل معنی است.
« من تلاش کردهام خواننده را هدایت کنم و او را از خلال پروندههایی که همگی نظریه نشانه را بنابر سوسور به زیر سوال میبرند، پیش ببرم. یک فصل کتاب « درباره خطاهای ناخودآگاه» است، فصل دیگری درباره متون ترانهها، فصلی درباره بازی کلمات، یک فصل دوباره مورد خاص ولفسون wolfson، یک فرد روانپریش(شیزوفرن) که حاضر نبود زبان مادرش را بشنود و زبانی برای خودش ابداع کرده بود که تنها به وی امکان میداد حرفهای مادرش را به انگلیسی ترجمه کند. در همین بیان، بخشی را نیز به énantiosémieها اختصاص دادهام یعنی واژگانی که در آن واحد هم به یک چیز اشاره دارند و هم به عکس آن. برای مثال در زبان فرانسه ما فعل «louer» را داریم که معنی آن هم «ستایش کردن» است و هم « اجاره کردن» یا واژه«hote» را که هم به معنی «میزبان» است و هم به معنی «مهمان». البته این گونه واژگان نسبتا نادر هستند، امامسئلهای را مطرح میکنند که بسیاری از زبانشناسان از توجه نسبت به درک آن شانه خالی میکنند. به نظر من ، این واژگان، دستکم به ما نشان میدهند که ما در زبان تا اندازهای با بینظمی نشانهشناسانه روبرو هستیم. یک دال که از چند مدلول استفاده میکند، اما مدلولهایی که نه فقط متعدد هستند- که این امری رایج است- بلکه مدلولهایی که متضاد هم هستند، که این امری تنشآمیز است.”
چه رابطهای در اینجا با بازی واژگان وجود دارد؟
- سازوکار در اینجا میتواند مشابه باشد. به این شعر بابی لاپونت(Boby Lapointe)” (من شاید شنبه یکشنبه بیایم). در زبانشناسی ما هم میفهمیم «si samedi»(شاید شنبه)، هم میفهمیم «si ça me dit» (اگر خواسته باشم). این یک مورد تشابه آوایی است که به صورت دقیقی برنامهریزی شده و نشان میدهد که دال «samdi» که به صورت مناسبی در زنجیزه یک ترانه قرار داده شود( به گونهای که تمام این ترانه از نام روزهای هفته آکنده است- میتواند ما را از یک معنی به معنی دیگری «براند».شوخیهای زبانی فرایندهایی هستند که میتوانند در نوشتار از میان بروند، اما در ترانهها اغلب ظاهر میشوند و ابهامهایی ایجاد میکنند که کمابیش از سر عمد و آگاهی در آنجا قرار داده شدهاند. هر بار ما شاهد آن هستیم که دال کمابیش حفظ شده و مدلول مبهم است.وآنچه برای من جالب است آن است که این امر چه چیزی درباره نشانه زبانشناختی به ما عرضه میکند.
نکته قابل توجه در « خطاهای ناخودآگاهانه» چیست؟
- این خطاها را باید نوعی بازی با واژگان ناخواسته دانست. ما خطاهای ناخودآگاه متفاوتی داریم. آنهایی که من مطالعه شان میکنم، عموما در نزد شخصیتهای سیاسی دیده میشوند. و دوگونه دارند. در نوامبر ۲۰۰۶، برای نمونه، نیکلا سارکوزی درباره یک کارخانه ساخت وسایل پزشکی اعلام کرد که این کارخانه «پروتزهایی برای ترمیم صورتحسابها (factures) میسازد». روشن است که او میخواسته است بگوید fractures (شکستگیها)، اما در ذهن او نوعی رانش میان دو کلمه واقعا همسان به وجود میآید. گونه دیگر خطای ناخودآگاه، زمانی است که یک کلمه واقعا به جای کلمهای دیگر به کار میرود برای مثال سگولن رویال(Ségolène Royal)( نامزد ریاست جمهوری فرانسه در برابر سارکوزی) که به جای گفتن «پیروزی»(victoire)گفت «شکست»( défaite).بهرسو، ما میتوانیم همچون زیگموند فروید بر آن باشیم که چیزی در پشت ذهن در ناخودآگاه فردی که چنین خطایی میکند، میگذرد. در مورد سارکوزی، دال تقریبا همان مدلول است ( از لحاظ شکل) اما او چیز دیگری میگوید و این میتواند در رابطه با موضوع ملک او در محله نویی پاریس بوده باشد که گفته میشد صورتحساب مخارج آن را پرداخت نکرده است. در مورد سگولن رویال، هیچ چیز حفظ نشده است: نه دال، نه فکر. در هر دو مورد، نوعی انحراف دیده میشود: گویند چیزی را میگوید که نمیخواسته است بگوید، و یا فکر میکند چیزی را گفته که در واقع نگفته است. باز هم سوال ما همان است، این امر چه ربطی به نشانه زبانشناختی دارد؟
مثال سومی برای خطاهای غیرعمدی نیز میتوان زد. وقتی که مردم میگویند« un caillou de sang»(یک سنگریزه خون) به جای آنکه بگویند« caillot de sang un»(یک لخته خون). این امر به دلیل ندانمکاری آنها است، زیرا واژه «caillou» را میشناسد و فکر میکنند این همان واژه«caillot»است، زیرا میان آن دو شباهت وجود دارد. این به ریشهشناسی نادرست از واژه بر میگردد، همچون مورد «péage»(محل پرداخت عوارض) که با واژه «payer»( پرداخت)اشتباه گرفته میشود در حالی که این دو لغت هیچ رابطه مستقیمی ندارند.در همه موارد،میبینیم که دال تغییر میکند اما مدلول همان باقی میماند و بدین ترتیب میبینیم که برخلاف نظریه فردینان دوسوسور، دال و مدلول کاملا از یکدیگر متمایزند.
ارتباط همه این مثالها با نظریه نشانه و زبانشناسی ساختاری چیست؟
- از سوسور به این سو، که برخلاف آنچه به اونسبت دادهاند، هرگز کتابی به آن نام ننوشت. به نام او، نوعی جزم پیش کشیده شد که بنابرآن زبان متشکل از نشانهها است و هر نشانهای از دوسویه تشکیل میشود: دال و مدلول که با یکدیگر رابطهای تنگاتنگ دارند و جدایی ناپذیرند. بدین ترتیب ادعا شد که این دو، یک رمز نظاممند را تشکیل میدهند که روی خودش بسته شده و کافی است که به ما نشان بدهد چگونه پیامها معنا یافته و میان انسانها گردش میکنند.
شکی نیست که همه پروندهایی که من به آنها اشاره کردم، به وقایع کوچکی مربوط میشوند: ما در تمام زندگی خطاهای ناخودآگاه انجام نمیدهیم و یا درباره فعل «louer» فکر نمیکنیم. اما همه این وقایع نشان میدهند که ممکن است جریانهایی میان دال و مدلول به حرکت در بیایند.
این وقایع کوچک را اگر کنار یکدیگر قرار دهیم اهمیت مییابند زیرا میتوانیم پیآمدهای آن مفهوم رمزگذاری شده از زبان را با آنها رودررو کنیم. این امر پذیرفته شده است که واقعیت زبان، خطی است : من قادر نیستم دو صدای متفاوت را در آن واحد تلفظ کنم، بنابراین نمیتوانم دو واژه را در آن واحد تلفظ کنم، بنابراین نمیتوانم دو مدلول متفاوت را نیز در آن واحد تولید کنم. قاعدتا، من این زنجیره را میگیرم، آن را به درستی تقسیم میکنم و به یک پیام روشن میرسم. اما این همیشه صادق نیست. انتقال یک پیام یک مسئله است. پیربوردیو مینویسد که ارتباط تنها یک مورد خاص کژفهمی است. چیزی که خلاف وضعیت عادی مسائل به نظر میرسد یعنی وقتی من میخواهم چیزی بگویم، ابزارم- زبان- را در دست میگیرم، پیام خود را رمزگزاری میکنم و آن را ارسال میکنم. و سپس، مگر آنکه خطایی در رمزگشایی اتفاق بیافتد، پیام دریافت میشود. مگرآنکه مسئله این طور اتفاق بیافتد: ارتباط نوعی مذاکره دائمی است که ما لزوما نسبت به آن آگاه نیستیم اما سبب میشود که دائما عقبنشینی کرده تا از خود بپرسیم: « چی دارم میشنوم؟» ،« چی میخواست بگوید؟».
من به یک مثال شخصی اشاره میکنم، این مسابقه قایقسواری بادی در وانده (Vendée Globe)، آنجا آرمهایی هستند- از جمله خود من از سالها پیش فکر میکردم که منظورVent des globes ( باد کُرهها) است. در واقع هم کاملا منطقی است که ما در مورد قایق بادی، از باد صحبت کنیم. این تنها یک مثال در میان دهها مثال دیگر است و اگر نظریه زبان نتواند این اختلاط ممکن را توضیح دهد، یعنی چیزی درآن کم است. وقتی یک نظریه نمیتواند تمام مسائلی را که به آن مربوط میشوند توضیح بدهد، باید در آن بازنگری کرد و تغییرش داد. اگر نظریه سوسوری در تضاد با واقعیتهایی که من نام بردم مثل خطای ناخودآگاه، بازی با کلمات و سایر تناقضهای زبان باشد، در این صورت باید در آن تجدیدنظر کرد. اما اکثر زبانشناسان تنها استدلالهایی را به نظر سوسور افزودهاند بدون آنکه خود آن را زیر سوال ببرند. به این امر بیافزائیم که یکی از نقاط قدرت زبانشناسی ساختاری آن است که افراد بدون آنکه بدانند و بدون آنکه بخواهند با یکدیگر ارتباط برقرار نمیکنند. در حالی که من فکر میکنم مسئله درست برعکس است: ما ممکن است بدون آنکه آگاه باشیم در یک فرایند ارتباطی قرار بگیریم.
آیا نمیتوان گفت که زبان واقعا یک رمز است اما ما از آن استفادهای نامطئن میکنیم زیرا در اشتباهیم یا سادهتر آن را نمیشناسیم؟
-این بیش از حد ساده میبود اگر زبانها رمز بودند: در این صورت کافی بود آنها را درون یک رایانه وارد کنیم تا بتوانیم بخوانیم و گفتمان ایجاد کنیم. و این در حالی است که بیش از پنجاه سال است که تلاش میشود دستگاهی برای ترجمه ساخته شود و نمیتوانند این کار را بکنند. این بهرحال یک نشانه است. اگر رابطهای ساده میان دال و مدلول وجود داشت، اگر زبان واقعا یک رمز، مثل رمزهای دیگر بود( برای مثال به علائم راهنمایی و رانندگی نگاه کنید) نه ترجمه و نه اصلاح خودکار زبانها این قدر مسئله ایجاد نمیکردند. در حال حاضر، یک اصلاح کننده ۰(خودکار) زبان نمیتواند آنچه را اصلاح میکند بفهمد. شما میتوانید بنویسید « les plumeaux chantent un arrosoir »( جاروها یک آبپاش میخوانند) و اصلاحکننده خودکار هیچ اشکالی نمیبیند زیرا نمیتواند به شما بگوید:« دقت کنید، این جمله نمیتواند ممکن باشد زیرا جاروها نمیتوانند آواز بخوانند». نوام چامسکی سالهاست که نشان داده است یک جمله میتواند از لحاظ دستوری درست باشد اما بیمعنا، اما آنچه برای من مهم است اینکه نمیتوان معنی را رمزگزاری کرد، و به همین ترتیب نیز نمیتوان به صورت رضایتبخش متنی را ترجمه خودکار کرد. معنا، قابل صورتبندی نیست و یا لااقل هنوز واقعاً قابل صورتبندی نیست.
پس چگونه این امر را توجیه میکنیم که ما میتوانیم با یک زبان با یکدیگر صحبت کرده و ارتباط برقرار کنیم.
- همه آنچه گفتم به همین امر برمیگردد که در نهایت، معنی در خود کلمات نیست بلکه وابسته به تفسیری است که از خلال عناصر بیشمار بیرون از زبان به وجود میآید، یعنی زمینه، آنچه تا به حال گفته یا شنیدهایم، آنچه از طرف مقابلمان میدانیم و غیره. معمولاً این کافی است اما نه همیشه، شاید بتوانیم بگویم که ما در مقابل نشانههای زبانی همچون یک روانکاویم در برابر یک رویا. من در اینجا خود را در یک سنت فرویدی قرار میدهم: رویا محصول ناخودآگاه است. روانکاران رویاها را به مثابه راههایی طلایی برای دستیابی به ناخودآگاه به حساب میآورند که میتوانند تعبیرشان کنند به خصوص اگر مربوط باشند. آنچه من میخواهم بگویم این است که دال در یک گفتار کمی مثل یک رویا است: باید آن را تعبیر کرد و از خود پرسید که چه معنایی دارد. کسی که به آفریقا و به نزد اهالی قبیله بامباراBambara میرود، زبان آنها را نمیفهمد و سعی میکند که هر روز با شنیدنش آن را درک کند. جملات معمولی مثل «صبح بخیر،چطوری؟ » «اسم تو چیست؟» او فرضیاتی برای خود ایجاد میکند و اندک اندک، از این دالها، معانی ممکن را بیرون میکشد، معانی که ممکن است درست باشند و یا نه. ازاین نظر است که ما میتوانیم میان کلام و رویا نوعی موازات ببینیم. اما در ابتدای صحبتهایم به شما گفتم که در کتابم تلاشم آن بوده که دست خواننده را بگیریم و او را از خلال مثالهای مختلف هدایت کنم، و هربار نتایجی در رابطه با نشانه بگیرم. در این گفتگو هم تا حدی همین کار را کردیم. در پایان چنین راهی، نتیجهای که به آن میرسیم آن است که ما نیازی به مفهوم مدلول برای درک آنکه فرایند تولید اجتماعی معنا چیست، نداریم. و ازهمین جا، تمام نظریه معناشناختی نیاز به بازنگری پیدا میکند. کاری عظیم پیش روی ماست.
گفتگوگر: Nicolas Journet
Le Jeu de signe, Louis Jean Calvet, Seuil, 2010-
Sciences Humaines N° ۲۱۷ – Juillet 2010