خود و دیگری (بخش ششم): جان‌دار و بی‌جان

 

خود و دیگری/ بخش ششم/ جان‌دار و بی‌جان/ درسگفتارهای ناصر فکوهی/ با همکاری سامال عرفانی۱

 

در بخش‌های قبلی این درسگفتار، مقدمه‌ی موضوع خود و دیگری را مطرح کرده و سپس به خود و دیگری در قالب  انسان و کیهان از دیدگاه انسان‌شناختی پرداختیم، و اکنون به پدیده‌ی حیات می‌پردازیم. انسان‌شناسی به پدیده‌ی حیات به‌صورت گسترده‌ای پرداخته‌ و  همچنین مفهوم جان‌دار و بی‌جان و رابطه‌ی این دو و اینکه این رابطه را چگونه تبیین شود. سعی می‌کنیم ما به این بپردازیم که مباحث مطرح‌شده در این زمینه کدام‌ها هستند و اینکه چگونه ما در این رابطه جان‌دار را «خود» می‌گیریم و بی‌جان را دیگری. رابطه ما با این دیگری چگونه است و یا چگونه باید باشد و این چه تاثیری بر روی حرکت عمومی انسانی و اندیشه انسان‌شناختی داشته از دیگر مباحث مطرح‌شده در این بخش است.

پدیده‌ی حیات بسیار پیچیده است و شناخت انسانی به رغم پیشرفت بسیار زیاد در این زمینه هنوز، در مراحل آغازین درک کامل پدیده حیات قرار دارد. در راه این شناخت، هرچه پیشتر می‌رویم در عین اینکه بر میزان اطلاعات افزوده می‌شود، بر پیچیدگی این موضوع نیز افزوده می‌شود، برای مثال دو مسئله‌ی اساسی که در مورد حیات وجود دارد آن است که جزئی‌ترین اشکال حیات کدام‌ها هستند و در کجا می‌توانیم بگوییم که به کوچکترین جز حیات رسیده‌ایم، و از طرف دیگر مسئله‌ی  بزرگ‌ترین شکل حیات است. احتمالا از همه مهمتر، بحثی است که در مورد امکان حیات در دیگر کرات وجود دارد که بحثی است بسیار مفصل. بسیاری از دانشمندان معتقدند که ممکن نیست که دراین دنیای نامتناهی تنها بر روی کره‌ی زمین حیات وجود داشته باشد یا لااقل می‌توان گفت که منطق ما این را قبول نمی‌کند. رابطه‌ی مجموعه ای که ما می‌شناسیم، یعنی کره زمین با منظومه شمسی و با کیهان مانند رابطه‌ی یک لیوان آب است با تمام جهان و بخشی که می‌شناسیم مانند آن است که فردی از یک اقیانوس یک لیوان آب پر کند و چون در این لیوان آب هیچ موجود زنده‌ای نمی‌بیند به این نتیجه برسد که در این اقیانوس هیچ موجود زنده‌ای وجود ندارد  و لذا معتقدند که مسلما شکلی از حیات یا پدیده‌ای شبیه به حیات وجود دارد اما فواصل و زمان‌ها آنقدر زیاد است که ما از آنها آگاهی نداریم، البته در اینجا موضوع مورد بحث ما وجود یا عدم وجود حیات در جایی دیگر از جهان نیست. موضوع مورد بحث ما خود پدیده‌ی حیات است. پدیده‌ی حیات را  معمولا در گستره‌ای می‌گیرند که یکی شکل‌گیری کره زمین است که حدود چهار و نیم میلیارد سال پیش روی داده‌است و پدیده‌ی حیات که آن نیز حدود سه و نیم میلیارد سال پیش ظاهر شده‌است، لذا با پدیده‌ای روبرو هستیم که میلیاردها سال از ظهور آن می‌گذرد. مشخصات عمومی این پدیده را می‌دانیم که حرکت، تولید مثل، مبادله با پیرامون و… است و اشکال عمده‌اش را هم می‌دانیم که به انسانی و حیوانی و گیاهی تقسیم کرده‌ایم که این رده‌بندی خود به لحاظ فرهنگی بسیار مورد بحث است که ما نیز به آن خواهیم پرداخت. گروهی در پدیده‌ی حیات به گسست قائل شده‌اند که طی سه و نیم میلیارد سال عمر حیات، در آن انقلاب‌هایی را در نظر می‌گیرند که گروهی از این انقلاب‌ها، انقلاب‌های اقلیمی هستند یعنی سرد‌شدن تدریجی زمین (یخبندان‌ها) و بعد گرم‌شدن زمین و ظهور انسان‌ها در حدود چهار میلیون سال پیش (انسان راست‌قامت) تا آخرین نوع انسان یعنی انسان خردمندِ خردمند (گونه‌ی کنونی انسان) که حدود صد تا دویست هزار سال پیش پدیدار شد. سپس انقلاب کشاورزی که طی آن انسان به این توانایی می‌رسد تا تهیه و تولید غذای مورد نیازش را از طریق کشاورزی و اسکان یافتن مدیریت کند (در حدود ۱۰۰۰۰ هزار سال پیش) و بعدتر ظهور تمدن‌ها و دولت‌شهرها و شهرها و روستاهای ثابت (در حدود ۷ هزار سال پیش). این‌ها داده‌هایی هستند که می‌توانیم براساس آنها حرف بزنیم.

بطور خاص از دوره‌ی نوزایی است که به دلایلی انسان از اروپای غربی شروع به رشد می‌کند. بعد از آنکه طاعون سیاه دو سوم جمعیت اروپا را از بین می‌برد، اروپا پس از طی کردن این مشکل این شانس را پیدا می‌کند که رشد زیادی بکند و این همزمان است با خروج اروپا از قرون وسطی و ورودش به نوزایی در حدود قرن چهارده و پانزده و سقوط تمدن اسلامی، یعنی شمال مدیترانه که اروپا در آنجا قرار دارد رشد می‌کند و جنوب مدیترانه که اسلام در آنجا رواج دارد دچار نوعی از خمودگی و توقف و کندی می‌شود که تا به امروز ادامه دارد. هرچند امروز این مسأله کمی تغییر کرده اما بهرحال این سرگذشت بشری بوده تا انقلاب صنعتی در ۲۵۰ سال پیش و سپس انقلاب اطلاعاتی در ۵۰ سال پیش روی دهند که ما را به موقعیتی رسانده که امروز در آن قرار داریم. از اثرات کاملا مشخص این موقعیت، تغییر رابطه‌ی انسان با محیط است. همانطور که گفتیم اگر در دوران نوزایی انسان‌محوری جایگزین خدامحوری شد، یعنی تا پیش از نوزایی خدا یا مفهوم خدا پاسخگوی همه‌ چیز بود و به‌نوعی همه چیز به سیستم کلیسایی (در حوزه‌ی مسیحی) استناد داده می‌شد و آن نظام هم که تا حدی با اتکا براندشه‌های یونان باستان و خصوصا اندیشه‌های ارسطویی پاسخ همه چیز را در خدا تصور می‌جست با اندیشه‌های نوزایی از این وضع خارج شده و انسان‌محوری جای خدامحوری را گرفت. انسان خود را محور جهان قرار داده که این محور عالم شدن تبعات زیادی داشته‌است. این انسان اروپایی است که خودش را محور عالم قرار می‌دهد و سپس شروع می‌کند به این که کل جهان را به خودش شبیه سازد، آنچه که در فرایند تجاری‌شدن جهان و سپس در استعمار و بعدتر در مفهوم توسعه می‌بینیم و امروزه هم در مفهوم جهانی‌شدن شاهد هستیم که در حقیقت یکدست‌سازی جهان ناممکن است که امروزه با مشکلات فراوانی روبرو بوده و جهان کنونی در خشونتی به‌سر می‌برد که تا حد زیادی حاصل همین قضیه است. مسأله‌ی انسان‌محوری صرفا در رابطه با فرهنگ‌های دیگر بررسی شده‌است. اینکه فرهنگ اروپای غربی یعنی فرهنگ سفیدپوستان مسیحی سعی کرده طی پروسه‌ی یکسان‌سازی و شبیه سازی موجودات و انسان‌های دیگر به خودشان، جهانی شبیه اروپا بوجود آورند تا بتوانند با هژمونی خود بر این جهان حکومت کنند. جنبه‌ی قابل توجه دیگر که بسیار هم مورد مطالعه قرارگرفته، موجودات غیرانسانی هستند یعنی جانوران، گیاهان و موجودات بی‌جان که در مورد هرکدام از اینها سخن خواهیم گفت . بحث امروز ما رادیکالترین گسستی است که درباره‌اش صحبت می‌شود که آن گسست موجودات جاندار از موجودات بی‌جان است. تفاوت انسان و فرضا یک سنگ و یک شی، تفاوت انسان با کوه و حتی تفاوتی که انسان قائل می‌شود با طبیعت، با آنچه که جنگل می‌خواند و آن را یک بافت گیاهی زنده دانسته و تفاوت قائل می‌شود میان اشیای آن جنگل  که به آن جنگل بسیار نزدیکند مانند کوه‌ که حیات ندارد. این گفتمان حیات محور۱ که همه چیز را بر اساس حیات تقسیم‌بندی می‌کند یک برساخته‌ی ذهنی ماست نه اینکه در واقعیت وجود نداشته باشد، اما این تمرکز بر حیات، برساخته‌ی ذهنی ماست که در بخش دوم بحث خود را در این جهت ادامه خواهیم داد.

رابطه‌ی خود و دیگری در چارچوب جان‌دار وبی‌جان کمتر مورد مطالعه قرار گرفته اما این بدین معنی نیست که اصلا مطالعه نشده‌ باشد. در این بخش سعی خواهیم کرد تا بحث را به دوران مدرن محدود کنیم زیرا که بحث بسیار گسترده‌ای است از دوران یونان باستان تا عصر نوزایی و اومانیسم و… اگر فقط در  دوران مدرن و آنهم در رویکردهای صرفا فرهنگی و خصوصا انسان‌شناسی نگاه کنیم می‌بینیم این موضوع در تمام قرن ۲۰ و تا امروز بسیار موضوع تفکر بوده است. در اینجا برخی از منابع و شخصیت‌هایی که روی این موضوع کار کرده اند را معرفی کرده و از انگیزه‌شان سخن می‌گوییم.

رابطه‌ی جان‌دار و بی‌جان در رویکردهای فرهنگی و خصوصا انسان‌شناسی عمدتا با عنوان فرهنگ مادی و فرهنگ غیرمادی شناخته می‌شود. فرهنگ مادی یعنی تمام آن چیزهایی که به نوعی با ماده تماس دارد و آنچه ماده خوانده می‌شود. فرض بر این گرفته می‌شود که ماده جان‌دار نیست و ما به آن  شی یا چیز می‌گوییم. فرهنگ غیر مادی  که ذهنیت، درک  و شناخت خوانده می‌شود مادیت را ساخته یا آن را تغییر شکل داده‌است. این یک دوگانه‌ی بسیار قدیمی است. در دنیای فلسفه که شاید دکارت در آن بیشترین تاثیر را داشته، دوگانه‌ای که می‌توان حتی تا دوره‌های باستان نیز به عقب برد  در رابطه‌ی تن و روان که البته در اینجا وارد آن بحث نمی‌شویم. در قرن ۲۰ در انسان‌شناسی شخصیت‌هایی داریم مانند آندره لوروا گوران انسانشناس فرانسوی که از اولین کسانی بود که علاقه‌مند شد به درک اشیا، درک مادیت‌ها و درک فرهنگ مادی به عنوان بخشی مهم از فرهنگ. لوروا گوران در سال ۱۹۴۳ کتابی تحت عنوان «انسان و ماده»۲  نوشت و این نگاه را پایه‌گذاری کرد که ما چگونه می‌توانیم از طریق ساخته‌های انسان، فرهنگ انسانی را درک کنیم. این نوع از رویکرد، رویکردی انسان‌محور است یعنی انسان خود را محور قرار داده  و دلیل علاقه‌مندیش به درک اشیا، شناخت خود و  انسان‌های دیگر است، چرا که خود را اصل می‌داند و چیزهای دیگر را چیزهایی که باید کشف کند می‌داند. بهرحال لوروا گوران  جزو اولین کسانی است که موضوع ماده و اهمیت ماده در فرهنگ را مطرح می‌کند و بعد از او، میتوان از ماروین هریس نام برد با کتابی با نام ماتریالیسم فرهنگی۳ (۱۹۷۹). وی بشدت تحت تاثیر مارکسیسم بود و بطور کلی مارکسیسم از همان ابتدا و با کتاب معروف انگلس با نام «منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت»، گونه ای از اندیشه‌ی انسان‌شناختی را نمایندگی می‌کرد که در آن به فرهنگ مادی بسیاراهمیت داده می‌شد. می‌دانیم که در ماتریالیسم تاریخی مارکسیستی بحث اساسی این است که مراحل مختلف انسانی مراحلی است که انسان رابطه‌اش با ابزارهای تولید و معیشت تغییر می‌کند. این بحث بسیار مورد نقد قرار گرفته و مسأله‌ی پیچیده‌ای است و در عین حال سنتی را پایه گذاشت که در بخشی از جهان که مارکسیسم در آنجا به پیروزی رسیده‌بود و کسانی که خود را مارکسیست می‌دانستند (عمدتا لنینیست‌ها در روسیه و بلوک شرق)، پایه انسان‌شناسی در آنجاها مبتنی بر ماتریالیسم تاریخی بود و این پیشفرض غالب بود  که هر زمان در مورد فرهنگی کار کنیم باید بر روی مادیات آن فرهنگ کار کنیم و مادیات ما را به ذهنیات می‌رسانند و نه برعکس و نه حتی یک رابطه‌ی چرخه‌ای بلکه عمدتا باید روی مسأله‌ی مادیت یک فرهنگ کار کنیم تا بتوانیم آن فرهنگ را درک کنیم. این فکر تا زمانی که شوروی وجود داشت غالب بود و هنوز هم بطور کامل از میان نرفته‌است.سی سال از سقوط شوروی می‌گذرد اما این تفکر هنوز وجود دارد در عین حال که ماتریالیسم فرهنگی که عمدتا در آمریکا ظاهر شد و شاید مهمترین شخصیتش ماروین هریس بود با کتاب ماتریالیسم فرهنگ، که با انتشار این کتاب به مسأله‌ی شناخت مادیات یک فرهنگ در راستای شناخت ذهنیات آن فرهنگ  بازگشت می‌کند و البته نه با آن شدتی که در ابتدا مطرح بود. وی این مسأله را مطرح می‌کند که برای شناخت فرهنگ باید به سمت شناخت شیوه‌های معیشتی آن فرهنگ رفت. در اینجا بحث معیشت عمده‌تر می‌شود و بحث محیط‌شناسی مطرح می‌شود. از همین جاست که بحث محیط زیست آغاز می‌شود و اینکه انسان در رابطه با محیط زیست چه کارهایی انجام داده و این کارها چقدر سبب شده‌اند که زندگی بشر تحت تاثیر قرار بگیرد و البته به‌یاد داشته باشیم که هنوز بسیار دور هستیم از اندیشه‌های انسان‌شناسی آنارشیستی در مورد رابطه انسان و طبیعت – که بعدتر مطرح می‌شوند یا بهتر بگوییم مهم می‌شوند – مانند اندیشه‌های جیمز اسکات و دیگران. مسئله‌ای که مطرح می‌کنند برای نمونه، پیر کلاستر در فرانسه از انقلاب کشاورزی و تاثیراتش بر زندگی انسان می‌نویسد و  اینکه این انقلاب شکلی را برای انسان بوجود می‌آورد که انسان می‌توانست وارد آن شکل نشود. آنها معتقد بودند ماتریالیسمی که کشاورزی ایجاد می‌کند، از نظر امنیت غذایی و شیوه‌ی توزیع و شیوه‌ی ارتباطی که با فصول، با زمین و اسکان و غیره، پایه‌های قدرت سیاسی و دولت هستند و سپس سرنوشت بشر تا به امروز ناشی از همین قضیه است یعنی به نوعی ظهور کشاورزی در ده هزار سال پیش باعث ظهور تمدن در سه هزار سال بعد می‌شود و سپس همین تمدن‌ها  نهایتاً ما را به تمدن صنعتی می‌رسانند و تمدن صنعتی به وضعیتی که امروز در آن قرار داریم. این دیدگاه نیز انسان‌محورانه است کما آنکه دیگر دیدگاه‌های مطرح شده نیز همین گونه هستند. کتاب معروف دیگری که می‌توان به آن اشاره کرد، «زندگی اجتماعی چیزها» (۱۹۸۹)۴ نوشته‌ی  آرجون آپادورای است. وی در این کتاب بسیار به این مسئله اهمیت می‌دهد که اشیا به این دلیل اهمیت پیدا می‌کنند که در روابط انسانی و روابط نمادین قرار می‌گیرند و به نوعی عامل ارتباط بین انسان‌ها هستند، حامل خاطره هستند و … این تفکر بسیار رشد می‌کند تا به امروز که متفکری داریم با نام دانیال میلر با کتاب فرهنگ‌های مادی ۵(۱۹۸۷) و کتاب مهم دیگرش تحت عنوان مادیت، سیاست، تاریخ و فرهنگ (۲۰۰۷)۶. همچنین باید نام برد از کتاب فیلیپ دسکولا «فراتر از طبیعت و فرهنگ» (۲۰۰۵) که از نگاهی دیگر به موضوع طبیعت می‌پردازد که در بحث طبیعت به شرح و بسط آن خواهیم پرداخت. در این کتاب‌ها بحث‌هایی که وجود دارند انسان محورانه هستند، یعنی رویکرد در این نوشته‌ها آن است که ما مرکز جهان هستیم و جهان باید خودش را در رابطه با ما مشخص کند. در خودِ انسانشناسی و در آثار لوی استروس و از او قدیمتر در روسو می‌بینیم که پیشبینی می‌کردند که انسان‌محوری، بشر را به سمت یک انحراف رویکردی برده و او را دچار مشکلات فراوانی خواهد کرد. این بحثی است که امروزه الیزابت دوفونتنه در سال ۱۹۹۸ در کتابی با عنوان «سکوت جانوران» مطرح می‌کند و در آن کتاب به رابطه انسان با جانوران می‌پردازد که در آنجا با موجودیت‌های دیگر نیز این بحث را مطرح می‌کند و به شکل گسترده نگاه انسان‌محورانه را نقد کرده و اشاره می‌کند که این مساله در انسان‌شناسی سابقه داشته، در لوی استروس و قبل از او در آثار روسو که انسان‌ها با این خودمحوری منشا تخریب بسیار بزرگی هستند. درست است که دو پدیده‌ی جان‌دار و بی‌جان از یکدیگر متفاوتند اما بحث اساسی این است که  زمانی که  این تفاوت در یک چارچوب انسانی قرار می‌گیرد معنای متفاوتی می‌یابد، معنای کاربردی کاملا متفاوتی می‌یابد و باعث دگرگونی اساسی در زندگی انسان می‌شود که این تغییرات سپس خود را به طبیعت و محیط پیرامونی می‌رساند که این دگرگونی‌ها می‌تواند اثرات بسیار مخربی بجا بگذارند. به نظر الیزابت دوفونته باید از آنچه که حقوق بشر می‌نامیم به سمت حقوق موجودیت‌ها یا حقوق وجود حرکت کنیم.  به عبارتی رادیکال  اگر بخواهیم صحبت کنیم نظر او این است که یک کوهستان همانقدر حق دارد وجود داشته باشد که یک انسان.

 

 

  1. Biocentrism

۲-  L’Homme et la matière

  1. Cultural materialism
  2. The social life of things
  3. Material cultures
  4. Materiality, Politics, History and Culture

 

 

  1. خود و دیگری/ بخش ششم/ جاندار و بی‌جان/ درسگفتارهای ناصر فکوهی/ ۵ مرداد ۱۴۰۰/آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: سامال عرفانی- اسفند ۱۴۰۲