قومشناسى یکى از مهمترین حوزههاى مطالعاتى انسانشناسى است. این مطالعات نهفقط شامل شناخت اقوام و عناصر تشکیلدهنده آنها اعم از نظامهاى خویشاوندى، قدرت، اقتصادى، و اعتقادى مىشوند، بلکه هرچه بیش از پیش مسائل کاربردى ناشى از تقابل هویتها و تعلقهاى قومى و سایر هویتها و پیامدهاى این تقابلها را در زمینههاى متفاوت زندگى مدرن نیز دربرمىگیرند. برخلاف آنچه ممکن است تصور شود، مسائل قومى نهفقط خاص جوامع جهان سوم نیستند و مىتوان نمونههاى گوناگونى از آنها را در جوامع بسیار توسعهیافته نیز مشاهده کرد، بلکه به دلیل گسترش و شدتیافتن فرایندهاى مهاجرتى در سراسر جهان و پدیدآمدن هرچه بیش از پیش جوامع چندفرهنگى، به ویژه در شهرهاى بزرگ کشورهاى پیشرفته، اینگونه مسائل در این کشورها شکلهایى هرچه حادتر پیدا مىکنند و نیاز به مطالعات اجتماعى در آن حوزهها را افزایش مىدهند.
یکى از مباحثى که پیوسته درباره موضوع قومیت مطرح بوده و انسانشناسى نیز به سهم خود در آن مشارکت داشته است، موضوع کهنبودن یا مدرنبودن مفهوم قومیت است. در این بحث گروهى برآن هستند که قومیت همواره وجود داشته است و باید آن را پدیدهاى فراتر از نظام خویشاوندى و انسجامدهنده به یک گروه انسانى دانست که با تکیه بر گروهى بزرگ از نمادها، باورها، و ذهنیتها در طول زمانى بسیار طولانى شکل گرفتهاست؛ درحالىکه گروه دیگر معتقدند قومیت بیش از هر چیز حاصل مدرنیته است و باید آن را واکنشى در برابر پدیدآمدن دولتهاى ملى دانست که بهویژه در کشورهاى درحال توسعه عموماً بر محور یکى از اقوام موجود در پهنه سرزمینى خود بهوجود آمدهاند و این امر سبب شده است که اقوام دیگر این پهنه بهصورتى واکنشى نسبت به هویت قومى خود آگاهى یابند و حرکات قومگرا و حتى جدایىطلب را آغاز کنند. گاه نیز موضوع در قالب واکنشى نسبت به دخالتهاى استعمارى و حتى بهصورت دخالتى استعمارى براى تضعیف دولتهاى کوچک جهان سومى مطرح شده است.
انسانشناسى فراتر از این بحث بهدنبال تبیین مجموعهاى از عناصر است که تنها بهصورت کلى قابل درکاند و بنابراین، بیشتر از آنکه رویکردى سیاسى به موضوع داشته باشد و بخواهد قومیت را صرفاً حاصل واکنشهایى در این حوزه بداند، آن را امرى کهن مىپندارد که در شرایط مدرن همچون بسیارى از پدیدههاى دیگر در فرایندى از نوزایى و بازپیکربندى قرار گرفتهاست. بهعبارت دیگر، در قومیت بیش از هر چیز و فراتر از توصیف و تبیین مادى آن، در پى بازنمودهاى جمعى و فرهنگى آن است.
متن زیر نوشته آنتونى اسمیت، استاد مدرسه علوم اقتصادى لندن (LSE) ، از برجستهترین اندیشمندان و متخصصین کنونى در زمینه قومیت و قومگرایى است. اسمیت در سالهاى اخیر بهطور خاص بر پدیده نوزایى قومى؛ یعنى بازگشت هویتهاى قومى بهمثابه بهترین زمینهها و قالبها براى رودررویى با پدیدههاى پیچیده و فشارهاى سخت جهان، مطالعه کرده است. این متن از یکى از آخرین مقالات اسمیت با عنوان «سیاست فرهنگى: قومیت و ملىگرایى»(۹۸) برگرفته شده است.
«قرن بیستم، بهویژه در نیمه دوم آن، شاهد زایش دوباره و خارج از انتظار پیوندهاى قومى و بازگشت پیشبینىنشده مفاهیم ملت و دولت ملى بود: خارج از انتظار زیرا دولتمردان، دانشمندان علوم اجتماعى، و بسیارى دیگر از افراد فرهیخته کاملاً متقاعد شده بودند که ملىگرایى پس از تجربههاى ناگوار و وحشتناک دو جنگ جهانى، دیگر توان خود را از دست داده و انسانیت، پیوندهاى قومى (یا قبیلهاى) را پشت سر گذاشتهاست تا به دورانى از منطقهگرایىها و وابستگىهاى متقابل و فزاینده جهانى وارد شود؛ و پیشبینىنشده زیرا تصور مىشد که این وابستگىهاى متقابل خود سبب تحلیلرفتن پایههاى دولتهاى ملى خواهند شد و انسانیت را بهسوى نوعى جهان وطنگرایى واقعى سوق خواهند داد.
اما درواقعیت ما با رشد و تکثر جنبشهاى قومى خودمختار و جدایىطلب در سراسر جهان روبهرو شدیم. در اروپا و امریکاى شمالى این جنبشها در قالب نوعى «نوزایى قومى» ظاهر شدند. در دولتهاى دموکراتیک و با پیشینه بیشتر، این نوزایى تحت تأثیر نابرابرى شانسها در رقابت براى بهدستآوردن منابع، با افزایش دخالتهاى دولت در نقاط پیرامونى و با فروپاشى امپراتورىهاى استعمارى تقویت مىشدند. این جنبشها عموماً به طبقه متوسط تعلق داشتند و در رأس آنها روشنفکران انسانگرا و فنسالار قرار مىگرفتند. در جهان سوم، این جنبشها در شکل جنگهاى جدایىطلبانه در مناطقى چون اریتره، آنگولا، کردستان، پنجاب، فیلیپین، و سریلانکا و یا بهشکل شورشها و اغتشاشهاى قومى ظاهر شدند که توزیع قدرت و ثروت را در دولتهاى «تکثرگرا»ى جدید افریقایى، آسیایى، و کارائیب به چالش مىخواندند. در اینجا مفهوم «قومىِ» ملت در تعارض با الگوى «سرزمینى» آن قرار مىگرفت که رهبران دولتهاى پسااستعمارى، آن را انتخاب کرده بودند و درنتیجه بسیارى از اقوام در واکنش نسبت به دولتهاى قدرتمند حاکم و قومیت غالب در آن، شروع به بسیج خود و فعالشدن سیاسى کردند.
هرچند ابعاد اقتصادى جنبشهاى جدایىطلبانه قومى نیز اهمیت دارند، و بهویژه این امر در واکنش نخبگان کشورهاى درحال توسعه به نابرابرىهاى گسترده ناشى از امپریالیسم و سرمایهدارى بهچشم مىخورد، اما نمىتوان فراوانى و شدت این جنبشها را بدون درنظرگرفتن عوامل فرهنگى – نمادین و سیاسى درک کرد. شدت بسیارى از جنبشهاى جدایىطلبانه جهان سومى را باید تا اندازهاى وابسته به سلطه دولتهاى پسااستعمارى و پیوندهاى سرزمینى دانست که این دولت میان اقوامى که پیشتر جدا از یکدیگر بودهاند بهوجود مىآورد و یا امتیازاتى – بهصورت مشاغل، مسکن، آموزش، و غیره – که مىتوانست به اقوامى که درون خود جاى مىدهد، واگذار کند بهنحوى که همه این موارد به ایجاد یک روحیه انسجام گروهى یا رقابت بینجامد. اما درعینحال عناصر نمادین و فرهنگى قومیت نیز اهمیت دارند و استفاده مدرن از اسطورهها، خاطرات، ارزشها، و نمادهاى کهن اما بازسازىشده، که هر جماعت قومى را تعریف و تعیین مىکنند، نیز مهماند. در اینجا یک زمینه بسیار مناسب براى فعالیتهاى روشنفکرانه وجود دارد و همچنین زمینهاى براى بازتاب تاریخى احساسات تودهها. دستکارى نخبگان بر چنین احساساتى تنها در جایى امکانپذیر است که «هماهنگى صداهاى جمعى» آغاز شده باشد.
اینگونه گرایشهاى جمعى، با امواج مهاجرت قومى به شهرهاى بهشدت رو به رشد افریقایى و آسیایى تقویت مىشوند. این افراد چه بهدلیل ورود مبادلات سرمایهدارى از ریشههاى خود کنده شده باشند و چه با آرزوى یافتن شغل، مسکن، و آموزش به شهرها روى آورده باشند، عموماً در شهر در محلههاى قومى مستقر مىشوند که در آنها اتحادهاى داوطلبانه و پشتیبانى رقابتآمیز عموماً به تضادهاى قومى سخت و شکلگیرى یک شخصیت فرهنگى – قومى پُررنگتر از آنچه ممکن بود در محیط تکافتاده روستایى بهدست بیاورند، منجر مىشود. در بعضى موارد، رقابتهاى سنتى قومى بهدلیل همجوارىهاى مسکونى در محیط شهرى و رقابت براى بهدستآوردن شغل به مجموعههاى شهرى سرایت مىکنند و در مواردى دیگر، اینگونه مجموعهها خود رقابتها را از شکل اولیه تفاوت فرهنگى خارج مىکنند. بدینترتیب قومیت شهرى به ابزارى براى تضمین سودمندى جمعى در مبادله و تجارت بدل مىشود.
اینگونه رقابتهاى قومى خاص کشورهاى جهان سوم نیستند و آنها را مىتوان در اشکال جدید نوزایى قومى در امریکاى شمالى نیز مشاهده کرد. در این کشور، قومیت، «دیگ ذوب» را؛ یعنى آمیزش میان اقوام و فرهنگها را در فرهنگ امریکایى، پشت سر گذاشته و در آن واحد در جایگاهى ابزارى و نمادین قرار گرفتهاست. بسیارى از نظریهپردازان برآن هستند که جماعتهاى قومى امریکا چه از لحاظ «رقابت گروهى» و چه از لحاظ «انتخاب منطقى»، قوىترین زمینه را براى بسیج تودهاى تشکیل مىدهند و در رقابتى که میان نخبگان براى بهدستآوردن ثروت و قدرت وجود دارد، قومیت را باید بهترین ابزار نسبت به هریک از ابزارها و زمینههاى دیگر همچون طبقه اجتماعى بهشمار آورد. بدینترتیب همانگونه که بل مىگوید، اقوام مىتوانند علاقهمندىهاى مادى را با عواطف به یکدیگر پیوند دهند و همین امر است که چنین اهمیت پررنگى از لحاظ نمادین به آنها مىدهد.»
منبع: فکوهی، ناصر، پارههای انسانشناسی، تهران، نشر نی، ۱۳۸۵
برای تمام آوانگاریها و ماخذ به منبع فوق ارجاع کنید