نظریه های بدن (۳): نظریه های باستان(بخش سوم)

نظریات بدن / بخش سوم [۱]

نظریه‌های باستان

 

حدود هزار سال پیش از میلاد تمدن‌های جدیدی شروع به شکل گرفتن کردند که با تمدن‌های قبلی کاملاً متفاوت بودند. آخرین تمدن‌ها پیش از این گروه، تمدن‌های بین‌النهرینی، تمدن‌های آشوری و… بودند که در طول جنگ‌های بسیار زیاد با یکدیگر تخریب شده و گروه دیگری از تمدن‌ها از بطن آن‌ها بیرون آمد. بخشی از این تمدن‌ها در یونان شروع به رشد کردند و به پهنه‌ای از دولت-شهرهای یونانی حیات بخشیدند که اندیشه فلسفی در برخی از آن‌ها (به ویژه آتن) در دوره‌ای که بعدها «عصر طلایی یونان باستان» نام گرفت، شهرت یافتند این دوره در قرون پنجم و چهارم پیش از میلاد به اوج خود رسیدند و بعد به تدریج تضعیف شدند تا زمانی که بار دیگر در روم باستان تجدید شدند و تا قرن پنجم پس از میلاد، یعنی سقوط روم باستان، ادامه یافتند. می‌توان گفت که این شاخه غربی است که از تمدن‌های بین‌النهرینی بیرون آمد و این موضوعی است که تا دوره‌ای متاخرچندان بر آن تاکید نمی‌شد؛ ولی امروز هرچه بیشتر مشخص شده  که ریشه‌های اندیشه یونانی را  باید در دورانی پیشتر باز جست. اما به دلایل بسیار، مثل دسترسی زبانی (از خلال مترجمان عرب و یهود) عناصر بیشتری از یونان باستان در دست میراث‌خواران تمدن رومی قرار گرفت و در نهایت اسطوره‌ای را به نام «اسطوره شروع تمدن از یونان باستان» به وجود ‌آورد. ترکیبی که میان یونان باستان و تمدن‌های مسیحی و یهودی اتفاق افتاد، شکل جدیدی به وجود ‌آورد که خود را به کل جهان تعمیم داد. بنابراین آن چیزی که ما در جهان جدید داریم، عمدتاً اشکال متفاوت ترکیب تمدن‌های یهودی- مسیحی و یونان با ریشه‌های بین‌النهرینی و آشوری است و آن چیزی که درحاشیه جهان وجود دارد، تقریبا درهمه دوره‌ها به حاشیه رانده می‌شود و هرگز نتوانست تعمیم جهانی پیدا کند. علت این است که به نسبت تمدن‌های مرکزی در حاشیه رانده می‌شوند و این تمدن‌های مرکزی‌اند که قدرت را در دست می‌گیرند. در نتیجه رابطه امروزی که ما با تمدن هند، چین، اقیانوسیه یا تمدن امریکای پیش از کلمب داریم، از طریق پل‌هایی می‌گذرد که نظام‌های هند‌و‌اروپایی به وجود آمده‌اند. شاید به همین دلیل نیز باشد که وقتی در تمام دنیا از نظریه‌ها صحبت می‌شود، منظور نظریات مرکزی است. اما در واقع چند هزار سال پیش از یونان، نظام‌های اندیشه وفکر ایجاد شده بودند که در برخی از شهر-دولت‌های یونانی شروع به اوج می‌رسند که از لحاظ فضایی نیز کاملاً یک نظام خاص بود. نظام کاملا شهری که یک سیستم ارگانیستی بود و تمرکز جمعیت و قدرت در شهرها که هر کدام یک دولت و درکنارشان پهنه‌های روستایی وجود داشت. از طرف دیگر ما شاهد شکل‌گیری نظام‌های تمدنی جدید در بین‌النهرین با ایدئولوژی‌های جدید بودیم که مهم‌ترین آن‌ها نظام یهودی بود. در ایران نیز نظام‌های شرقی بین‌النهرینی کوچ شان را به سمت جلگه ایران آغاز کردند و در حدود نیمه قرن ششم پیش از میلاد، اولین دولت ایرانی را در قالبی سازمان‌یافته، بنیان گذاری کردند. مفهوم دولت در این قالب، یک نظامی کاملا متفاوت از یونان بود و به دلیل تمرکز قدرت بسیار با شهرهای پراکنده و دور افتاده یک سازماندهی و درک کاملا متفاوت از فضا داشت و بنابراین قدرت در آن به صورت کاملا متفاوتی نسبت به یونان باستان در جریان بود. مری بویس در کتاب معروفش درباره دین ایران باستان، به  مسائل بغرنج  انطباق نظام‌های دینی و سیاسی تا انتهای دوره ساسانی اشاره می‌کند. فرض اولیه آن بود که ایرانیان، دین زرتشت داشتند اما این فرض بسیار زیر سوال رفته چرا که ما می‌دانیم احتمالا رسمیت یافتن دین زرتشت در قرن سوم میلادی با تغییرات بسیار انجام شد تا این دین به یک دین دولتی تبدیل شود. منظور از دین دولتی دینی بود که از یک دولت حمایت کند و به عنوان ابزار یک دولت باشد. آیا  دین زرتشت نمی‌توانست این کار را انجام دهد؟ پاسخ منفی است. زیرا ما قطعا می‌دانیم که در ایران باستان دین یکی از شاخص‌های اصلی قدرت نبوده است. یعنی حاکمان دین خود را به مردم تحمیل نمی‌کردند و دین جزو هویت زیرسلطه حاکمیت مرکزی نبوده است. از قرن سوم میلادی است که یک ایران زرتشتی و حتی یک دین زرتشت خشونت آمیز داشتیم که هیچ دین دیگری را تحمل نمی‌کرد و با ادیان دیگر برخورد می‌کرد. عموماً به این دین زرتشت متاخر، دین زرتشت اصلاح شده نیز می‌گویند و بسیاری معتقدند که با دین باستانی زرتشتی متفاوت است. در این دین جدید اصل و  پایه بر اساس مفهوم «آمیختگی» است. منظور از آمیختگی، آمیختگی خوبی و بدی و در یک معنا ماده و روح است که ما را به مسئله بدن و مسئله آمیختگی بیرون و درون برمی‌گرداند. علاوه بر این، درایران باستان پروژه حیات به یک معنا از یک جدایی آغازین شروع و به یک جدایی نهایی منجر می‌شود. اما ببینیم منظور از جدایی آغازین چیست؟ زمانی که اهورا و اهریمن از هم جدا هستند، به معنایی زمانی که روح و ماده از همدیگر جدا هستند، آن زمانی است که چیزی به اسم زمین‌ و  زمان یا زمین و زمان «کرانمند» و در اینجا معنای کرانمندی  با مفهوم مرگ و پایان بدن یا بدنمندی نیز پیوند می‌خورد. در همین حال و برعکس، دو واژه‌ای که در زبان فارسی با همدیگر پیوند زبانی دارند مرد و مرگ است، کیومرث یعنی زندگی و مرگ. و این نکته جالب است که زن با ژن و ژینا و زایش ارتباط دارد. این کرانمندی به معنای پایان یافتن است یعنی فضا و زمان قابل محدود کردن دارند درباره زمان و فضایی که مرزی ندارند: پایان و مرگی در کار نیست، پس به معنایی بدنی هم در کار نیست. بر اساس اسطوره‌های ایرانی  جدایی آغازین از جایی آغاز می شود که اهریمن چشمش به جهان  نیک می‌افتد و به آ« یورش می‌بردو آلوده‌اش می‌کند. ای آلودگی،  با بدنمندی هم معنایی دارد: اهورا، دانایی مطلق و نور مطلق است و شکلی یا بدنی ندارد. شاید مهمترین نماد خدایی در ایران باستان، نور خورشید باشد. اما جهان مادی [کالبدی] با آمیختگی‌اش رخ می دهد و با آلوده شدن عناصر مقدس: خاک و آب و آتش و باد  با شرارت اهریمن. از این رو، آفرینش زمین یک استراتژی برای مقابله با این آلودگی است و پروژه بزرگ این دین در جدا کردن نیکی از بدی است. جدایی که به شکل وسواس‌آمیز در نظام مادی خود را نشان می‌دهد که به آن نظام «تطهیر کننده»، نظام پاکیزه‌گرا، نیز گفته می‌شود.

 

[۱]  نظریه‌های بدن/ بخش سوم/ نظریه‌های باستانی / ۱۷ دی ۱۳۹۷ /درسگفتار ناصر فکوهی / آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی  ـ شهریور ماه