نظریههای بدن / بخش هفتم[۱]
تفاوت عمدهای که میان افلاطون و ارسطو میتوان مشاهده کرد، در نگاهی است که به جسم و بدن دارند . به طور خلاصه در مورد بحث ارسطو نسبت به بدن میتوان گفت: بدن در همراهی با جان است که «بدن» به حساب میآید، و همین جان است که حرکت و احساسات و ذهنیات را ایجاد میکند، بنابراین بدنی که حرکت و اندیشه نداشته باشد، تنها تبدیل به یک «ریخت» یا morph میشود. بدن زنده، ترکیبی هست که بین ماده و روح به وجود میآید تا به کارکرد زندگی برسد. از آنجایی که ارسطو زیستشناس بود، البته به این مسئله باور داشت که بدن بدون روح (بدون جان) میتواند «وجود» داشته باشد، اما نه یک وجود اجتماعی. روحی که وارد بدن میشود و با جسم ترکیب شود به حرکت و کارکرد خواهد رسید و این همان مفهومی است که به آن انسان میگوییم. پس اگر این حرکت متوقف شود ما به موقعیت شیئیبودن برمیگردیم. بنابراین بدن در رابطه با حرکت تعریف میشود نه در رابطه با ریخت یا مورفوس. ازبطن این مباحث بسیاری به وجود میآید که به اولویت کارکرد یا به عبارتی پراکسیس، کُنش، میرسد. در نظریه ارسطویی که مبتنی بر وحدت بدن و روح است و حرکت در تداوم خود به بیرون بدن و به سمت طبیعت به چیزی به نام ابزار منجر میشود. ابزار در داخل خود، حرکت و بدن را دارد. به عبارت دیگر، اگر تمثیل تبر را در نظر بگیریم، تبر یک جسم نیست، بلکه جسمی است که بدن انسانی در آن وجود دارد. درکجای تبر بدن وجود دارد ؟ ما در مورد هر جسمی میتوانیم این سخن را در نظر داشته باشیم. یک عینک میتواند بدن را در خودش داشته باشد. همین میتواند مبنای یک خلاقیت هنری معمارانه قرارگیرد. مثلاً در معماری مدرن که خصوصیتش حرکت از خط به خمیدگی بوده است، حرکت در سیستم ساختمانی دیده میشود و دیده شدن این حرکت در سیستم ساختمانی سخت است چرا که ساختمان یک ساختار ایستا(استاتیک) دارد و نه پویا(دینامیک). سیستم ساختمانی برای این به وجود آمده که یک چیز در یک حالت باقی بماند و نه اینکه حرکت کند. برای مثال در مجسمههای پلاستیکی و در ساختمانها، معماران جدید به این نتیجه رسیدهاند که پویایی را وارد شیئی کنند. ایده بناهای چند کارکردی، ایدهای بوده که از همینجا به وجود آمده است . در فرانسه کاخ ورسای است که به شکل یک فضای درونی بزرگ طراحی شد که میتوانست کارکردهای به صورت کارکردهای مختلف داشته باشد. فضای درونی بزرگ یک ایده با ریشه یونانی است که سالها قبل در استادیوم و سپس در کلزیوم (میدان بزرگ مبارزه گلادیاتورها) نیز به عنوان یک بنای چند کارکردی و چند منظوره اجرا شده است. بنایی که میتواند به یک دریاچه، به یک زمین بازی یا به شکلهای دیگری تبدیل شود و در سیستمهای دیگری نیز وجود دارد. بخش بزرگی از نقاشیهای اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم در مورد همین مسئله است؛ یعنی تداوم روح یا «پسیشه» در کالبد ابزاری. جایگزینی یک چیز با نشانه آن چیز.مثالی گرافیک از این موضوع را در پوستر زیبایی که قباد شیوا طراحی کرده می بینیم: دو دایره که گویی رد ِ فنجان قهوه روی یک میز سفید هستند، صادق هدایت را بازنمایی میکنند. «ریخت»هایی که دارای روح هستند و منجر به کارکرد میشوند. به صورتی معکوس اگر این بدنها و تداوم کالبدی آنها از روح خالی شوند، از معنا نیز تهی شده، و موقعیتی که شیئی معنایی نداشته باشد، به عبارتی زمانی است که شیئی روح خود را از دست داده باشد و از میان برود (بیا فراموش شود). ما در دوره مدرن شاهد آن هستیم که از یک طرف آوانگاردیسم در معماری، مجسمه سازی، نقاشی و ادبیات به بسیاری از خلاقیتهای هنری دامن میزند. اما در موج بعدی شکلهایی میآیند که فاقد روح هستند و به همان میزان بیمعنا.اینکه مکانیسم در اینجا چگونه است یعنی چطور وقتی کسی تابلوهای انتزاعی مثل مالویچ خلق میکند، صرفا پهنههایی تک یا دورنگی یا حتی سفید هستند و اینکه چرا اشیاء انتزاعی باقی میمانند و جاودانه میشوند، در حالی که بسیاری از نگارگران صورتهای زنده را کشیدند و به فراموشی سپرده شدند، و کارشان آن ارزش را ندارد در رابطه عمیقی است که میان ماده و روح و یگانگی آنها ایجاد میشود و به یگانگی شکل و معنا میرسد. نوآوری هنری در این حالت تنها پاسخ به این مسئله نیست زیرا ممکن است آوانگاردیسم نوعی تظاهر توخالی باشد، تمایل به «استثنایی» بودن، ـتک بون» که این با خلاقیت هنری که روخ را در بدن کالبد هنری می دمد متفوت است. این چیزی جز یک اسنوبیسم توخالی نیست که: ما باید کاری کنیم که تا به حال هیچ کسی نکرده باشد! بیآنکه درک کنیم به یک معنا، همه کارها تا به حال انجام شدهاند. روح در نوآوری به معنای نبود پیشین بدن نیست، کما اینکه وقتی پیکاسو نقاشی بدوی گرای خود شروع کرد، چنین نقاشیها و اجسامی (نقابها) در آفریقا وجود داشتند. نقاشیهای آبسترهای که اروپائیان در ابتدای قرن بیستم بر آنها متمرکز شدند از قرنها پیش در آفریقا و استرالیا میان بومیان وجود داشتند. و حتی بر اساس مطالعات جدید از جند میلیون سال پیش در دوره پارینه سنگی. پس چه چیزی است که به روح شکل میدهد یا به شکل (بدن) روح؟ تحقیقهای بسیاری انجام شده اما هنوز پاسخی وجود ندارد به اینکه چرا کالبد دارای روح میشود. شاید یکی از پاسخهای آن صداقت هنرمندی باشد. صداقتی که به دنبال این نیست که به هر قیمتی یک نوآوری انجام دهد. اتفاقی که در اینجا میافتد شاید در دست خود هنرمند نیز نباشد، اما آنچه که روشن است که این مسئله به صورت آگاهانه به یک مسئله ساختگی به نظر میرسد که خیلی زود احساس میشود و این ربطی به مسئله منشا ندارد.
ادامه دارد
نظریههای بدن/ بخش هفتم/ نظریههای باستانی / دی ۱۳۹۷ /درسگفتار ناصر فکوهی / آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی ـ شهریور ماه ۱۴۰۲ [۱]