درسگفتارهای کلژ دوفرانس، درباره دولت(۲۱)

پیر بوردیو برگردان ناصر فکوهی

درباره دولت به دو معنای این واژه اشاره کردیم. به باور من دولت به مثابه مجموعه‌ای از کنشگران اجتماعی، به هم‌پیوسته و زیر سلطه یک حاکمیت ِ یکسان، خود، محصول مجموعه‌ای است از کنشگران مامور به اجرای حاکمیت و نه برعکس . هدف من آن است که این گزاره را بسنجم: شکل‌گیری نهادهای دیوان‌سالارانه خود‌مختار نسبت به خانواده، دین و اقتصاد، شرط ظاهر‌شدن چیزی است که ما دولت-ملت (دولت ملی) می‌نامیم و از خلال فرایندی انجام می‌گیرد که بنابرآن، این شکل‌گیری ِ تدریجی به انجام رسیده است. اما بپرسیم: این روایت حقوقی که عمدتا حاوی گروهی از واژگان و شیوه‌های سازمان‌یافتگی و غیره است، چگونه ساخته شده؟

برخی از کنشگران که دولت را ساخته‌اند و با ساختن آن، از خود نیز کنشگران دولت را ساخته‌اند، از آن رو این کار را کرده‌اند که قدرت دولت را به دست بگیرند. حال پرسش این است: چگونه باید پیدایش دولت را توصیف کرد؟ در اینجا من تا اندازه‌ای قربانی فرهنگ خود می‌شوم. همین که بدانم این کاری تا اندازه‌ای دیوانه‌وار بوده که در طول تاریخ بارها به انجام رسیده و بسیار با شکست روبرو شده، هدف من را بسیار هراس‌انگیز می‌کند. و به همین دلیل نیز پیش از آنکه آن را به شما عرضه کنم، بسیار تردید داشتم. و برای آنکه شما در قضاوت خودتان کمتر سخت‌گیر باشید، می‌خواهم نشانتان دهم که چقدر این کار خطرناک است و تا چه اندازه کسانی که این کار را کرده‌اند با شکست روبرو شده‌اند. می‌خواهم به شما سلاح‌هایی علیه خودم بدهم، ولی در عین حال به شما نشان دهم که چقدر این کار سخت است. به این ترتیب و با دانستن این موارد، بدون تردید شکیباتر می‌شوید.
چگونه می‌توانیم برای آنچه دولت می‌نامیم، یک تبارشناسی ارائه بدهیم؟ باید از چه روشی استفاده کنیم؟ اگر خواسته باشیم از تاریخ تطبیقی یا از جامعه‌شناسی تطبیقی استفاده کنیم، بلافاصله با مسائل حادی روبرو می‌شویم: اینکه چه چیز مشترکی می‌توان میان یک دولت نظامی مثل پرو، دولت آزتک، امپراتوری مصر، امپراتوری هان در چین، دولت ژاپن پس از اصلاحات میجی یافت؟ ما خود را در برابر یک کار غول‌آسا می‌بینیم، کاری بیش از اندازه عظیم و نومید‌کننده. با وجود این، برخی از افراد خواسته‌اند با این رقیب دست و پنجه نرم کنند، می‌خواهم به کارهای مهمی اشاره کنم، و این کار را تا حدی برای آن می‌کنم که وجدانم را آسوده‌تر کرده باشم…

 

یک پارانتز درباره تدریس پژوهش در جامعه‌شناسی
تعریف رسمی ِ نقش من در اینجا مرا وادار می‌کند و به من اجازه می‌دهد که تولیدات فکری خودم را عرضه کنم[…] ، اینکه باید اصیل باشم، پیش‌گویی کنم، و این در حالی است که تعریف متعارف کارکرد استادی بسیار متفاوت است: بنابراین تعریف‌، استاد، مامور یک نهاد است و باید دانش معینی را انتقال دهد، یک دانش هنجار‌مند را. او باید کارهایی را که پیش از این به انجام رسیده‌اند را تشریح کند و نه پژوهش‌ها و فعالیتهای اشخاصی را که در حال انجام هستندیعنی نمی‌توان آنها را دارای قطعیت دانست. این ابهام به خصوص وقتی از رشته‌ای مثل جامعه‌شناسی صحبت می‌کنیم، بیشتر می‌شود. بنابر جایگاه یک علم در سلسه مراتب ِ درجه‌های رسمی‌، در یک آکادمی به رسمیت شناخته شده – با رشته ریاضی در بالاترین و جامعه‌شناسی در پایین ترین رده – شرایطی که در حال توصیف آنها هستم، معانی کاملا متفاوتی به خود می‌گیرند. اما من با دادن عناصری به شما برای تحلیل آن، عناصری را هم به شما خواهم داد که بتوانید کارهای من را بسنجید و در همان حال بتوانید مشکلاتی را که من حس می‌کنم بهتر درک کنید و خود را در آنها سهیم بدانید. آنچه می‌گویم دقیقا جایگاه گفتمانی از گونه علمی درباره جهان اجتماعی است. اگر می‌بینیم که [در آکادمی] تا این اندازه برای قائل شدن جایگاهی رسمی برای جامعه‌شناسی مشکل وجود دارد، یعنی برای قائل شدن جهانشمولیت[این علم] در محدوده جهان اجتماعی، دلیل دیگری هم هست. و آن اینکه جامعه‌شناسی دارای «هدفی شیطانی» تلقی می‌شود، چیزی شبیه اهداف دولت، اینکه بیشتر از آنکه صرفا یک بینش رسمی نسبت به جهان اجتماعی باشد، ادعای یک بینش حقیقی را نسبت به آن داشته‌باشد. جامعه‌شناسی خود را در رقابت با ساخت رسمی دولت قرار می‌دهد، ولو آنکه همان حرف دولت را بزند، با این تفاوت که دولت حقیقتی رسمی را بیان می‌کند و به همین دلیل جامعه‌شناسی به دلیل کارکرد خود را در موقعیت «فرادولت» قرار می‌دهد، موقعیتی که دولت آن را پیش‌بینی نکرده است. جامعه‌شناس در واقع کاری می‌کند شبیه به کار خود دولت یعنی تلاشی که دولت انجام می‌دهد تا انحصار ساخت بازنمایی مشروع جهان اجتماعی را به خود اختصاص دهد و برای این کار به صورت ضمنی هر کدام از کنشگران اجتماعی را [از حق آنها به…] اینکه ادعا کنند می‌توانند یک بازنمایی شخصی از دولت از طریق ادعای آنکه حقیقت را از جهان اجتماعی می گیرند، محروم کند. برای مثال دولت درباره مسئله مسکن می‌گوید: «این واقعیت است که…» و افراد را به جایگاه منافع خاص، متناقض، محلی، بینش های جانبدارانه استناد می‌دهد.
یک متن بسیار زیبا از دورکیم، جامعه‌شناس و دولت را یکسان می پندارد. دورکیم معتقد است که در نهایت جامعه‌شناس همان کاری را می‌کند که شناخت گونه‌ای ثانوی در نزد اسپینوزا: دولت حقیقتی را تولید می‌کند که خود را از خصوصی‌بودن ناشی از خاص بودگی رهانیده باشد. هر کنشگری دارای یک حقیقت خاص است (بنا بر نظر اسپینوزا، اشتباه در خصوصی بودن است) کنشگران اجتماعی دارای حقایق خصوصی هستند یعنی دارای اشتتباهات و دورکیم معتقد است که جامعه‌شناس کسی است که قادر باشد خود را در نقطه‌ای قرار دهد که در آن حقایق خاص، خود را به مثابه خاص نشان دهند و بدین ترتیب قادر باشد حقیقت ِ حقایق خاص را که همان حقیقت [کامل] است، بیان کند. با این کار، جامعه‌شناس به دولت نزدیک می‌شود و این تصادفی نیست که دورکیم فکر می‌کرد جامعه‌شناس به صورتی خود‌انگیخته، یک کنشگر [مامور] دولت است: او کسی است که این شناخت خاص‌زدایی شده را به خدمت دولت در می‌آورد به صورتی که کارکرد آن، تولید حقایق رسمی یعنی خاص‌زادایی شده باشد.

 

ادامه دارد …

>>>>>>>>>>>>>>>>>>