درسگفتارهای کلژدوفرانس، مانه: یک انقلاب نمادین (۳۴)، پیر بوردیو برگردان ناصر فکوهی

اصطلاح «افکار جاافتاده» (پیش‌داوری‌ها) از فلوبر وام گرفته شده، اما در علوم اجتماعی بر خلاف سنت ادبی که بر آنها تاکید می کند، وظیفه ما تحلیل کردن، پشت سرگذاشتن و تخریب این گونه افکار است. برای نمونه، موضوعی که از آن صحبت می کنیم به گرد خود برج و باروهایی زیادی از افکار جاافتاده دارد که به آنها اشاره کردم. موزه اورسه، تاریخ این موزه، همه مسائلی که به آن مربوط می‌شوند، همچون قلعه سختی هستند که افکار جا‌افتاده‌ای به گرد این تابلو [نهار روی چمن] کشیده شده باشد، به گونه‌ای که دیگر خود تابلو را تماشا نکنیم. آنچه ساده نیست اینکه ما هرگز نمی‌توانیم کاملا مطمئن باشیم که افکار جاافتاده را پشت سرگذاشته‌ایم. این تجربه‌ای است که من صدها بار داشته‌ام: ما یک فکر جاافتاده را پشت سر می‌گذاریم و از خودمان راضی هستیم، اما بلافاصله فکر جاافتاده دیگری از راه می رسد و ما را درون تله خود گرفتار می‌کند این امر برای جوانان نسبتا بسیار مهم است چون آنها معمولا در نخستین کارهای پژوهشی خود وقتی می توانند این افکار جاافتاده در نزد عموم را تخریب کنند بسیار راضی هستند، حال چه این افکار شکل علمی داشته باشد و چه شکل ژورنالیستی – و البته فراموش نکنیم که روزنامه‌نگاران برای جامعه‌شناسان دشمنان آرمانی به حساب می‌آیند زیرا بدیهی است که روزنامه مکانی است برای تولید اندیشه‌هایی هم ابلهانه و پرمُدعا و هم نسبتا به سادگی قابل تخریب. و از خلال این امر یعنی تخریب افکار جاافتاده است که ما به یک امر بنیادین در حوزه خود می رسیم، امری که من به آن در پیروی از بسیاری از معرفت‌شناسان، ساخت موضوع[ابژه](۱) نام می دهم.

در واقع به نظر من، سخت‌ترین کار در حرفه ما آن نیست که ببینیم برای یافتن یک موضوع چه باید کرد، نیاز به کدام عملیات تحلیلی آماری وجود دارد، چه نمونه‌‌برداری‌هایی، چه جستجوهایی برای مقایسه روابط و غیره، همه اینها برغم آنکه زیاد روی آنها تاکید می شود چون بیشتر جلوی دید هستند، اما نسبتا ساده‌اند. روشی برای این کارها وجود دارد که البته مناقشه‌هایی زیادی را هم ایجاد می‌کند: نمونه‌برداری های نامناسب و غیره. اما مشکل در آن است که می توان همه کارهایی را که گفتم به خوبی انجام داد اما نتوانست موضوع خود را به خوبی ساخت. اغلب حتی هر اندازه موضوع خود را بدتر ساخته باشیم با استقبال بیشتری از سوی جماعت علمی روبرو می شویم زیرا به قول دورکیم انطباق بیشتری با «پیش[داوری‌های] مفهوم»ی داریم، انطباق بیشتری با بازنمایی های عقل سلیم، با آنچه می توان با استفاده از کلماتی قوی تر، پوزیتیویسم نامید (هرچند این واژه بسیار خطرناک است زیرا یک دشنام به حساب می آید که خود را در مقام یک مفهوم قرار می دهد) و بنابراین در چنین موردی بیشتر با تعریفی نسبتا دقیق روبرو هستیم: به کارگرفتن موضوع های از پیش ساخته شده، موضوع هایی که عقل سلیم آنها را کاملا آماده و ساخته شده در اختیار ما می‌گذارد.

 

گسست معرفت‌شناختی و گسست اجتماعی

تاریخ دانان دقیقا در همان قایقی هستند که جامعه‌شناسان: شیوه اجتماعی به آنها موضوع هایی از پیش ساخته عرضه می کند. برای نمونه آنها فهرستی از نویسندگان قرن هفدهم دریافت می کنند که آنها را جدول بندی کرده و می شمارند اما از خود پرسش نمی کنند که خود این فهرست‌ها چگونه به وجود آمده‌اند. ما می توانیم یک پیش شرط برای خودمان بگذاریم: باید نسبت به هرچیزی که جهان اجتماعی به عنوان خودانگیخته عرضه می کند، به هر چیزی که حاضر و آماده در دسترسمان است، شک کنیم. کافی است سه ثانیه به این اسناد فکر کنیم: اسناد از مجموعه‌ای می آیند که پیشینیان خواسته‌اند به جای بگذارند ، چیزهایی که آنها را نسوزانده‌اند ، چیزهایی که تخریبشان نکرده‌اند ، آنچه در طول انقلاب ها تخریب نشده‌اند- خلاصه آنکه، اسناد ما، در حقیقت نوعی بنا به شمار می‌آیند. یک تعریف موقت و ساده از پوزیتویسم آن است که بگوییم یک تمرین مبالغه آمیز از سخت‌گیری روش‌شناسانه درباره موضوع‌هایی است که خود موضوع یک نقد محکم نبوده باشند. به نظر من اگر عمر پختگی علمی در علوم اجتماعی یا در تاریخ کوتاه بوده است، دلیل آن است که برای رسیدن به موضوع باید تمام این پیش مفهوم ها و پیش ساخت ها را پشت سرگذاشت. و این کار را همانگونه که بشلار می گوید تنها می توان به بهای «گسستی معرفت‌شناسانه» (۱) انجام داد. اما در مورد ما یک گسست معرفت‌شناختی بسیار سخت تر است زیرا مسئله تقریبا همیشه به یک گسست اجتماعی باز می گردد: مسئله همیشه به گسست با تعلق ها باز می گردد زیرا ما با موضوع های خود پیوند داریم. برای نمونه نظام آموزش مکانی برای سرمایه‌گذاری های بزرگ است: ما همه به مثابه دانش‌آموزان پیشین، والدین دانش‌آموزان، معلمان، رسمی یا غیررسمی که با نظام تحصیلی حساب و کتاب هایی داریم یا نداریم شامل این امر می شویم. در جامعه معاصر هیچ کسی نیست که رابطه‌ای با نظام تحصیلی نداشته باشد که حساب و کتابی با آن نداشته باشد.
این امری پیش پا افتاده است. با وجود این، این پیوندها و این تعلق ها، این پیوستگی‌های ناخود‌آگاه می توانند با اصل ساختن موضوع انجام شوند. آنها می توانند اصل یک نقطه نظر درباره یک موضوع باشند که به نوعی به ساختن آن می انجامند. بدیهی است که وقتی از خطراتی صحبت می کنیم که جامعه شناس با آنها روبروست همواره به یک انحراف [روش‌شناختی] سیاسی یا جامعه‌شناختی می ‌اندیشیم. و این در حالی است که این گونه انحرافات به اندازه ای شناخته شده هستند که حتی ابله ترین جامعه شناسان نسبت به آنها هشیار است و حتی اگر خودش نباشد همکارانش به او خواهند گفت. برای مثال به او می گویند:«این نگاه کاتولیک هاست» یا «این خیلی نگاه کمونیستی است» . در یک کلام، همواره کسی خواهد بود که او را به خود آورد . چیزهایی که بسیار خطرناک تر هستند انحراف های [روش شناختی] اجتماعی هستند که به تعلق هایی همچون تعلق به خانواده یا به نظام تحصیلی مربوط می شوند.