تنها در تاریکی

درباره رسانه‌های جدید

خروج از موقعیت‌های جماعتی ِ پیش‌مدرن، یعنی جوامعی که انسان در آنها نه به عنوان فرد یا سوژه، بلکه به مثابه عضوی از اعضای یک جماعت، قبیله، مذهب، حزب، قوم و… وجود اجتماعی خود را تجربه می‌کرد و دیگران را نیز از همان طریق در دایره‌های نزدیکتر و دورتر، از «کاملا خودی» تا «کاملا غریب» (بیگانه یا دیگری) طبقه‌بندی و روابطش را بر همین اساس با همه تنظیم می‌کرد، در فاصله پنج قرن از دوره رنسانس تا دوره انقلاب‌های صنعتی و شکل‌گیری دولت‌های مدرن دموکراتیک اتفاق افتاد. اما نه زمانبندی، نه گستره، نه شدت، نه پهنه‌ها و نه شیوه‌هایی که این خروج برای گذار ازجماعت- محوری به جامعه – محوری و از هویت ِ جماعتی به هویت فردی اتفاق افتاد، یکسان نبودند. گاه، گذار با روندی طولانی و آرام همراه بود که جوامع فرصت درک و درونی کردنش را داشتند و آسیب‌های زیرورویی و دگرگونی‌های مدرنیته را با امتیازاتش ترمیم می‌کردند. در نتیجه، در برخی از نقاط فرصتی بود که بزرگتر‌ها به کوچکترها راه‌هایی برای حفظ سنت‌های خوب گذشته را در جهان تازه‌ای که می‌خواستند به پا کنند بیاموزانند و فرصتی هم بود که کوچکترها راه‌های کنار آمدن با ابزارها و وسایل و سازوکارهای دنیای جدید را به بزرگترهای خود بیاموزانند و در نهایت بر سر راه و چاه زندگی در دنیای نو به توافق برسند. اما در بسیاری از نقاط نیز نه چنین فرصت‌هایی بود و نه حُسن نیاتی که آنها را ایجاد کنند. در نتیجه مدرنیته با خشونت وارد می‌شد، سنت‌های خوب گذشته را نابود می‌کرد و از سنت‌های بد گذشته نیز پل‌هایی برای خود می‌ساخت که زشت‌ترین و بدترین بخش‌های خود را به آن جوامع تحمیل و برعکس، همه بخش‌های مناسب و زیبای خود را از یاد ببرد و حتی خودش در فرایندی از خشونت و بی‌رحمی وارد شود که استعمار نام گرفت.

فرد شدن و سوژه شدن، بهای سنگینی داشت که برای پرداختش باید زمان و فضا را دوباره یاد می‌گرفتی و تمام جهان بینی‌ات را دگرگون می‌کردی. و این بی‌شک از همه کسی و از همه جامعه‌ای بر نمی‌آمد. مدرنیته برغم همه زیبایی‌ها و پیشرفت‌ها و آسایشی که به همراه آورد، به همان اندازه نیز نا‌امنی و هراس و ترس و اضطراب و تنش و جنگ و بی‌رحمی نیز به ارمغان می‌آورد. بسیاری از مردمانی که سنت‌های جماعتی خود را از دست می‌دادند در پی جماعت‌های جدیدی بودند که باید در زمان – فضاهای جدید (شهرها) می‌یافتند. این جماعت‌ها ممکن بود دارودسته‌های تبه‌کار شهری باشند؛ ممکن بود این و آن جماعت ورزشی و این و آن هم‌محله‌ای باشند و یا در ابعادی بزرگتر همانگونه که میرچیا الیاده می‌گفت ممکن بود حتی نو‌معنویت‌گرایی‌هایی باشند که انسان تنها و وحشت‌زده مردن را با رویاها و باورهای جدید به چیزی باورمند، وابسته و معتقد و او را از ترس و وحشت تنها ماندن در تاریکی مطلق رها می‌کرد. ایدئولوژی‌های بزرگ هم همین نقش را داشتند. مردمان ِ کشورهای مختلف ابتدا به گرد ابداع‌هایی به نام ملت گرد آمدند و حتی تا پای کشتارهای بی‌رحمانه یکدیگر پیش‌رفتند، سپس ایدئولوژی‌های سیاسی جدید نیز به این باورهای کهنه تر افزوده شدند و باز هم میلیون‌ها نفر به هلاکت رسیدند. این امر، هم دلیل و هم پیآمدی بود بر انقلاب صنعتی.
اما سرانجام با یک انقلاب جدید، یعنی انقلاب اطلاعاتی و رایانه‌ها که صد و پنجاه سال پس از انقلاب پیشیناتفاق می‌افتاد، این بار گذار از جامعه- محوری به شبکه- محوری روی داد و در حال تداوم است. داستان قرن بیست و یکم شکلی تکراری از قرن پیشین است که این بار شبکه‌های مجازی را با فیزیک زمانی – فضایی بیرونی در یکدیگر تلفیق کرده است. بنابراین ما امروز با اشکال جدیدی روبروهستیم که همواره در آنها این دو موقعیت مجازی و فیزیکی با یکدیگر ترکیب می‌شوند تا موقعیت‌های جدیدی را در فاصله آنها ایجاد کنند. انسان‌ها امروز در جایی میان مسیرهای پرسه‌زنی و حرکتشان در شهرها و مسیرهای ذهنی‌شان درتلفن‌های همراهشان، زندگی می‌کنند. دوستانشان همان اندازه در شبکه‌ها هستند که در جهان واقعی و رفته‌رفته، حتی تجربه زیسته‌شان از محیط مجازی و دوستانشان در این محیط، بر تجربه و دوستانشان در فضای واقعی پیشی می‌گیرد.
تجربه شبکه اجتماعی، موتورهای جستجو و طبقه بندی، وبگاه‌ها و تلفن‌های همراه، اپلیکیشن‌های بازی و سرگرمی و اطلاعات عمومی و به اشتراک گذاشتن موسیقی و عکس و صدا و متن و یافتن همه دانش جهان و همه نیازها و همه خریدها و فروش‌ها در جعبه جادویی کوچکی که سرت را در آن فرو کرده ای به تدریج تبدیل به تجربه‌ای به همان اندازه طبیعی و پیش پا افتاده می‌شود که گوش دادن به رادیو در پنجاه سال پیش و نگاه کردن به تلویزیون در سی سال پیش. مهم گریز از تاریکی و تنهایی است که هر آن هر کسی را تهدید می‌کند. بنابراین همیشه باید تلفن همراه را با شارژ کافی در نزدیک خود نگه داشت و درونش با شبکه‌ای از اینترنت به جهان وصل شد، تا دوستان و راه‌های زیست آشنا را یافت و از تنهایی کُشنده ای که هر آن می‌تواند هر کسی را درون خود بکشد، نجات یافت.
اما پرسش آن است که در این نگاه آینده نگرانه و فناورانه‌ای که تمرکز در آن بر نوعی ساخته شدن و سازمان یافتگی روابط و لذت با هم بودن، بر اساس معیار داده‌های الکترونیک درهمه چیز و هر‌کسی است، بی‌شک جای تجربه حسی – زیستی و طبیعی خالی مانده. این تجربه البته رُمانتیسمی در خود دارد که نمی‌توان منکر آن شد. غایب بزرگ، در اینجا فاصله گرفتن ما با واقعیت طبیعی، خود ِ حیات و حیات درونی‌مان یعنی بدن و حس‌هایمان‌ است: خلاصه شدن ما به ذهنمان که حداکثر انگشتانی به کمکشان بیایند که شاسی‌های روی تلفن همراه را فشار داده و کُدهای لازم را برای اتصال و ارتباط برقرار کردن با دنیای دیگر در آن بر انگیزانند، بی‌شک در خود نوعی نوستالژی نسبت به گذشته را ایجاد می‌کند. و این پرسش اساسی را مطرح می‌کند که آیا در این بازی مدرنیته نباخته‌ایم؟ پرسش دیگری نیز مطرح است: آنکه در چنین جهانی از سوژگی محضی که تنها با روابط هوش مصنوعی و شبکه‌های اجتماعی هدایت و تبیین می‌یابد، نظم‌های پیشین چه جایگاهی خواهند داشت؟ از جمله نظم جامعه و دولت- محوری که سازمان اجتماعی، خود جامعه و روابط اجتماعی و هنجار‌های و نظام‌های ارزشی و شایست‌ها و ناشایست‌ها را می‌ساخت؟ آیا با فرو‌رفتن ما به درون شبکه‌ها همه طبیعت و همه این میراث‌های فرهنگی حاصل داد‌و‌ستدهای چند میلیون ساله با طبیعت را نباید برای همیشه کنار گذاشت و به نوعی بربریت جدید وارد شد که در آن نیروهای کنترل سیاسی دست ِ بالا را دارند زیرا ثروت و فناوری و قدرت نظارت و تنبیه در دست آنها متمرکز است؟ این‌ها پرسش‌های نگران کننده‌ای هستند که به حق، مشروعیت دنیای جدید و ابزارهای شبکه‌ای را به دلیل فرا‌زمان و فرا‌فضا بودنشان به نظر تهدید‌کننده می‌رسانند: همان چیزی که برای ما فیس‌بوک، اینستاگرام، تلگرام، توییتر و سایر شبکه‌ها را کمابیش در ابری از ابهام و هراس قرار می‌دهد و رابطه ما را با آنها به نوعی رابطه عشق و نفرت تبدیل می‌کند. و رابطه دولت‌ها را با آنها در نسبتی مستقیم بر میزان قابلیتشان در تصاحب و کنترلشان به سود خود قرار می‌دهد.
اما در برابر این پرسش که آیا باید سنت ولو متاخر را در نظام‌های رسانه‌ای غیر‌شبکه‌ای انتخاب کنیم که به طبیعت نزدیکتر هستند، یا نظام‌های شبکه‌ای مدرن را که در گسستی بزرگ با طبیعت قراردارند؟ پاسخ شاید در جایی باشد که کمتر به آن فکر می‌کنیم یا کرده ایم؛ در جایی بسیار به ما نزدیکتر و از همین طریق بسیار به طبیعت و به روابط ارزشی و حتی به نظم و سازمان‌یافتگی هنجاری نه هژمونیک بلکه خودانگیخته ما نزدیکتر از آنچه می‌پنداریم. پاسخ شاید، نه در زیر ورویی کامل همه این روابط، بلکه دقیقا در بازگشتی بازابداع شده و هوشمندانه به اصل طبیعت و نزدیکترین سازوکارهای فناورانه به طبیعت باشد. پاسخی که البته یگانه نیست و این نکته‌ای است که باید آن را درک کرد. ابزارهای هوش مصنوعی و رایانه و فناورهای اطلاعاتی مدرن، ابزارهای معصوم و یک‌سویه نیستند و می‌توانند همان اندازه در ساختن یک جهان آلترناتیو و بسیار نزدیکتر به ذات نیک ِ بشر و روابط هماهنگ و خودانگیخته با طبیعت به ما کمک کنند که به بر پایی یک دیستوپیای بی‌رحم و غیر‌قابل تحمل در بدترین کابوس‌های اورولی و غیر‌قابل تصور که حتی برای بدبین‌ترین اندیشمندان آینده سیاه بشریت هم پیش بینی پذیر نبوده باشد.

پس از آنکه رایانه های خانگی از دهه ۱۹۸۰ ظاهر شدند، اینترنت در دهه ۱۹۹۰، و موتورهای جستجو از دهه ۲۰۰۰ و سرانجام شبکه های اجتماعی بزرگ از دهه بعدی ظاهر شدند. فیس بوک نخستین قدم های خود را از سال ۲۰۰۴، توییتر از ۲۰۰۶، اینستاگرام از ۲۰۱۰ و تلگرام ۲۰۱۳ برداشتند. در این میان مسئله بر سر آن بود که انسان‌ها بتوانند یکدیگر را در سازمان یافتگی‌های کلانشهری جدید ببینند، دیده شوند و با یکدیگر رابطه ایجاد کنند که کاری ساده نبود به خصوص اگر انتظار آن می‌بود که سازمان‌یافتگی فناورانه فضاهای کلانشهری به خودی خود این کار را بکنند و کمکی از فرهنگ و جامعه‌شناسی برای این کار دریافت نکنند. بدون فرهنگ کلانشهرها به سوی کارکردگرا شدن و فایده‌گرایی صنعتی و پسا‌صنعتی پیش می‌رفتند و در نهایت فرایندهای سرمایه – محور بودند که توزیع فضا – زمان را در دست می گرفتند و نمی‌توانستیم از آنها انتظاری برای ساختن شهری انسانی ، هماهنگ با انسان و با طبیعت و در همان حال هماهنگ با شبکه داشته باشیم. از این رو تنها راه برای گریز از تنهایی، پناه بردن به شبکه‌هایی بود که فناوری را در اختیار همگان می‌گذشتند و تنهایی را در روابط الکترونیک از میان می‌بردند: به اشتراک گذاشتن عکس و خبر و دانسته‌ها اصلی بود که به خودی خود بیشتر به ذات سخاوتمندانه طبیعی و انسانی نزدیک می نمود تا تلاش برای یافتن راهی در هزارتوهای بی معنای کلانشهرهایی که در آنها روابط صرفا بر اساس اصل فایده و سودجویی حداکثری از زمان و فضا تنظیم شده بود و در نتیجه راه را کاملا برای انحراف خشونت‌آمیز بی‌رحمی دولتی و انحصار‌طلبی در ثروت و قدرت باز می‌گذاشتند. نتیجه آنکه تا مدت‌ها فضاهای شهری و فیزیکی خالی شدند و در روزمرگی هنجارمند و تحمیلی دولت در اختیار قدرتها گذاشته شدند و همه به شبکه‌ها گریختند. اما به همین دلیل نیز بود که دولت‌ها بسیار زودتر از آنکه هر کسی متوجه شدند که باید دست به کار شوند و این فضاهای مجازی چون شبکه‌ها، موتورهای جستجو، اپلیکیشن‌ها و همه روابط در آنها را تا حد ممکن از آن خود کنند و هژمونی قدرتمند و قوانین هنجارمند سرمایه – محور خود را در این قاره‌های مجازی با صدها و میلیاردها جمعیت جوان و تازه نفس و بدون مرز نیز مستقر کنند. نبردی بالا گرفت میان کسانی که رویکردی طبیعی و انسان دوستانه به شبکه‌ها داشتند با کسانی که رویکردی ایدئولوژیک و قدرت‌جویانه به آن دارند. این نبرد هنوز هم ادامه داد اما اگر مرزهای آن به شبکه‌ها و به دنیای مجازی محدود شود، بی‌شک قدرت‌های فناورانه و ثروت و خشونت در آن برنده می‌شوند. به عبارت دیگر اگر حضور و تداوم ما در شبکه‌ها برای آن باشد که محیط فیزیکی را به سود قدرت ها رها کنیم، باید متاسفانه در انتظار آن باشیم که شبکه ها را نیز از دست بدهیم. راه حل در واقع در بازیابی و به دست آوردن «حق شهر»، «حق فضا» و «حق زمان» واقعی و ایجاد پیوند میان جهان مجازی و شبکه ای و هوش مصنوعی و حیات فیزیکی است. اگر رابطه میان بدن واقعی و حسی ما که رابطه ای شهری – معماری است با بدن مجازی ما که در روابط الکترونیک خلاصه می‌شود قطع و یا تضعیف شود، در هر دو عرصه می بازیم و اگر رابطه میان این دو به رابطه‌ای ارگانیک تبدیل شود در هر دو شانس بردن داریم. راه این امر ابتکار و گسترش بی‌نهایت ِ سازمان‌ها و سازمان یافتگی‌های فرهنگ محور و مردم محور در گستره‌های فیزیکی – شبکه‌ای است که آلترناتیوی اساسی را برای جهان آینده تشکیل می‌دهند. در یک کلام برای آنکه تصویری از جهانی که می‌توان برای ایجادش کوشید، ارائه دهیم ما نیاز به سلول‌هایی داریم که شبکه‌های مجازی را به شبکه‌های فیزیکی پیوند دهند و برای هر نقطه مجازی، بتوانیم نقطه‌ای را نیز در جهان واقعی داشته باشیم و میان این نقاط رابطه‌ای سراسری، حساس و ارگانیک ایجاد کنیم که چون یک شبکه عصبی دارای پویایی و قدرت کُنش و واکنش فوری باشد. تنها در این صورت است که زندگی در شبکه‌هایی چون اینستاگرام و فیس‌بوک و دیگر شبکه‌های اجتماعی ما را از نوعی زندگی انفرادی و جزیره‌ای که حق شهر و حق و فضا – زمان واقعی را از ما سلب می‌کنند و در فضای مجازی نیز برای زیر سلطه‌رفتن و دستکاری شدن بیشتر آسیب پذیرمان می‌کنند، می‌توانیم رهایی یابیم. و نکته آخر آنکه هژمونی از خود بیگانه کننده‌ای که دولت‌ها برای تصاحب این فضاها و خالی کردن آنها از آزادی و آفرینندگی بیش از هر چیز به کار می برند و بیش از هر چیز موثر بوده، شربه زدن به اخلاق مدنی و انسانی و گسترش خشونت‌های مجازی: زبان تهاجمی، توهین، لومپنیسم فرهنگی و رویکردهای تحقیر‌آمیز و غیر‌انسانی در آنها است که با ظاهری «هنجارشکنانه» جذابیتی ابلهانه ایجاد می‌کنند که زهری است کُشنده برای هر گونه مدنّیت خلاقانه و آزادیبخش.

عنوان این مطلب از تیتر فارسی فیلم ترنس یانگ «تا تاریکی» (۱۹۶۷) گرفته شده است.

این مطلب نخستین بار در مجله کرگدن منتشر شده است.