درسگفتارهای ناصر فکوهی/ انسان‌شناسی و گرافیسم (بخش اول)

درسگفتارهای ناصر فکوهی / انسان‌شناسی و گرافیسم/ (بخش اول)/ با همکاری فاطمه غریبی[۱]

مفهوم هویت و باز‌شناسی یا شناسایی

آنچه ارتباط انسان‌شناسی را با سیستم‌های تصویری و گرافیک تشکیل می‌دهد، بر چند مفهوم متمرکز است: سیستم‌های نشانه‌شناختی،  نماد‌شناختی نشانه‌شناختی. ابتدا بر چند مفهوم تاکید کنیم و دقت داشته باشیم که هر یک از این مفاهیم مبنای شکل‌گیری یک رشته مستقل بوده‌اند: مانند نشانه‌شناسی یا نماد‌شناسی، یعنی سیستم‌های دیفرانسیل. زمانی که بر این نکته تاکید دارد که چشم ما چیزی را می‌بیند، اما ذهن‌مان ما را به سوی چیز دیگری هدایت می‌کند. در سیستم‌های تصویری و‌گرافیک و  در بسیاری از موارد دیگر، گرافیست یا هنرمند سعی می‌کند با انتخاب یک طرح، یک رنگ یا شکلی خاص، این عمل را به صورت خودخواسته یا شاید حتی بتوان گفت تصنعی هدایت یا دستکاری کند و بیننده را به این سو هدایت نماید که سیستم را به گونه‌ای خاص در ذهنش بازنمایی کند. برای این کار از سیستم‌های رده‌شناسی (taxonomic) استفاده می‌شود. از جمله رده‌شناسیِ زبانی، هنگامی که از دایره یا مربع به عنوان کادر استفاده می‌شود و یا از خط به شکل خاصی استفاده می‌ شود در نظر داریم که هر کدام چه چیزی  را در ذهن تداعی می‌کنند و چگونه باید این رابطه را برقرار کرد.

هویت را در ذهن انسانی به صورت دو سیستم‌ تداعی می‌شود که  انسان‌شناسی آن‌ها را دیگری (alter)  و خود (ego)می‌داند. هویت یعنی مفهومی که یک شخص،‌ یک چیز و یا یک پدیده را از چیزی دیگر جدا می‌کند. بنابر این برای اینکه یک چیز مشخص شود، باید از چیز دیگری تفاوت پیدا کند. بنابر این  رابطه خود و  دیگری یک رابطه‌ بسیار اساسی است. برای اینکه من، به مثابه «من» هویت پیدا کنم، باید «دیگری» نباشم و برعکس. در اینجا واژه‌های sameness  و otherness نیز بکار می‌روند. در سیستم‌های تصویری همیشه مسئله این است که چطور از سیستم‌های رفرنسی یا استنادی (یا شاید بتوانیم بگوئیم نشانه‌شناختی) استفاده شود، برای اینکه یک «خود» ایجاد کرد یا با یک «خود» رابطه برقرار کرد. سیستم‌های ایدئولوژیکِ ‌سیاسی سعی می‌کنند، ایجاد یک «هویت» کنند که لزوما وجود خارجی ندارد. دولت‌های ملی تقریبا هیچ کدام قبل از اینکه بوجود بیایند وجود خارجی نداشتند. بنابر این مفهوم ملت، مفهومی کاملا خیالی بود. ملت اولین بار با انقلاب فرانسه بوجود می‌آید و سپس در افراد چیزی بنام هویتِ ملی که هویتی خیالی‌ست، وجود می‌یابد. هویتی ساخته شده است که با انقلاب فرانسه شروع می‌شود و پیش از آن افراد چنین هویتی نداشتند. این که ما امروز می‌بینیم افراد به گذشته ایران و ایرانی بودن و غیره استناد می‌دهند، مسائل مدرنی هستند و در گذشته اصلا وجود نداشت. هویت در سطح‌های بسیار پایین‌تر تداعی می‌شده مانند اینکه به چه خانواده‌ای یا روستایی تعلق دارند و هنوز هم اگر وارد سیستم‌هایی شویم که از سیستم مرکزی فاصله‌ی بیشتری دارند، می‌بینیم که برای یک فرد روستایی، روستای‌اش مهم است و بیشتر اوقات روستای مجاور برایش حکم غریبه را دارد و یا دشمنانش در روستای بالایی هستند.این مسئله می‌تواند ابعاد بزرگتری به خود بگیرد.اگر از دولتِ ملی فاصله بگیریم، هویت بسیار محدود بوده است و سیستم های جماعتی وجود داشته است. امروزه در جهان اگر کسی بخواهد وجود داشته باشد، باید از طریق دولت‌های ملی وجود داشته باشد. دولت ملی یعنی مردمی که با هم احساس تعلقِ سرنوشت و سرگذشت داشته باشند؛ هرچند که این نیز خیالی است و به هر حال این خیال باید وجود داشته باشد. برای این کار به شدت نیاز داریم که از سیستم‌های هویتی استفاده کنیم. اینکه سازوکارهای سیستم‌های هویتی را می دانیم یک چیز است و اینکه لازم است که اجرا بشود یک چیز دیگر است. برای مثال سازوکارهای اینکه یک فرد، مجرم بشود را می‌شناسیم و این باعث نمی‌شود که بگوییم کسی که جنایتکار شده است را نباید مجازات کرد. در هر صورت سیستم باید با مجرم برخورد کند و گرنه دچار فروپاشی می‌شود. سیستم‌های هویتی نیز چنین چیزی هستند و  باید سازوکارهای سیستم‌های هویتی را تشخیص دهیم، اما نمی‌توانیم از آن استفاده نکنیم. زیرا باعث فروپاشی نظام اجتماعی می‌شوند. برای مثال در سیستم‌های ضعیف هویتی فرد دچار سردرگمیِ ادراکی و شناختی می‌شود. کسی اگر نتواند خودش را به عنوان ego یا خود تشخیص بده نمی‌تواند با alter یا دیگری ارتباط برقرار کند و این ها باعث مشکلات اجتماعی می‌شود.تناقض‌هایی که در جامعه وجود دارد نیز باید برطرف شوند زیرا ما نمی‌توانیم اراده‌ جامعه را وارد یک سیستم جدید کنیم و اجازه استفاده از پتانسیل‌هایش را به فرد ندهیم. در ابتدا این تصور بسیار گستره بود که سیستم‌های نشانه‌شناسی لزوما سیستم‌هایی هستند که از دل طبیعت بیرون آمده‌اند، اما امروزه لزوما بر سر چنین چیزی بحث نمی‌شود.هم‌چنین گفته نمی‌شود لزوما هر گونه از نشانه‌شناسی طبیعی است. بیشتر نشانه‌شناسی‌ای داریم که قراردادی است و هرچه بیشتر فرهنگ‌ها را می‌شناسیم، متوجه می‌شویم هر اندازه نگاه‌مان تک فرهنگی نباشد، مسلما به سیستم‌های متفاوتی می‌رسیم. بعضی از سیستم‌های نشانه‌شناسی، طبیعی و برخی قراردادی هستند. در نشانه‌شناسی طبیعی معمولا مواردی هستند که به سیستم‌های بیولوژیکی ربط دارند. در نشانه‌شناسی قراردادی مواردی هستند که به صورت قراردادی پذیرفته شده‌اند، مانند رنگ پرچم و نشان یک کشور.

بعضی از سیستم‌های مختلفی که تبدیل به تصویر می‌شوند را بیان کردیم، اما باید درک کنیم که نیاز به تصویر اصولا از کجا آمده است. درست است که «نوشتار» برای «نوشتن» (به معنای امروزی آ« یعنی انتقال فرهنگی و اطلاعات) تدوین نشده است بلکه برای هدفی دیگر یا برای ایجاد گونه‌ای نمادین، سیاسی، مناسکی از روش،  تدوین ‌شده است. نیاز به تصویر، نیاز به ثبت شدن، نیاز به مادیت پیدا کردن ذهن از دیدگاه انسان‌شناسی، یک نیاز به هویت‌یابی است. در واقع در اینجا چرخه‌ای داریم که این ذهنیت باید به مادیت تبدیل شود، تا اینکه دوباره تبدیل به ذهنیت شود. جهان واقعی یک جهان مادی است. به این دلیل که این جهانِ مادی از طریق سیستم حسی به مغز می رسد، چیزی جز آن چیزهایی که می‌توانیم ببینیم، لمس کنیم، بچشیم، ببوییم یا بشنوییم را از جهان بیرون نمی‌توانیم درک کنیم.پس همه چیزهایی که به مغز می‌رسند، یا باید ظاهر مادی داشته باشند یا از کانالی مادی عبور کنند.این تفاوت، بین فرهنگ مادی و فرهنگ غیر مادی است. فرهنگ مادی فرهنگی است که مستقیما محسوس است. یعنی وقتی شما از قلم، قهوه، لباس و غیره صحبت می‌کنید، مستقیما محسوس است و می‌توان آن را دید و لمس کرد، اما اگر از مفاهیمی مثل عدالت، انسانیت، شرارت و عشق و غیره صحبت کنیم؛ این‍ها به شکل مستقیم محسوس نیستند و تنها شکل درک این‌گونه موارد، تبدیل آن‌ها به اشکال محسوس است.بنابر این عشق برای اینکه فهمیده شود، اول باید از کانالی نمادین یا مادی عبور کند، در غیر این صورت قابل درک نیست. بنابر این عشق در آخر تبدیل می‌شود به نوعی رابطه‌ی لمسی یا نگاه یا حرکت. در مثال عدالت، زمانی که می‌گوییم یک نفر عادل است، یعنی آن شخص را  تبدیل می‌کنیم به سیستمی که می‌توانیم در آن عدالت را ببینیم. وقتی از احترام صحبت می‌کنیم، احترام باید شکلی مادی به خود گرفته باشد مانند برخاستن در مقابل دیگران. این برخاستن نشان‌دهنده‌ی احترام است. اگر به این برخاستن به صورت خالص نگاه کنیم، سیستمی حرکتی است. یعنی فرد، حالت و وضعیت بدن خود را تغییر می‌دهد. در نهایت شاهد تبدیلِ یک سیستم غیر‌مادی به یک سیستم مادی برای اینکه درک‌پذیر شود، هستیم و به این نتیجه می‌رسیم که در جهان واقعی از خلال سیستم‌هایی به ‌نام سیستم دریافت و سیستم ادراک و تبدیل آنها به بازنمایی، می‌تواند به یک دستور حرکتی که یک دستور مادی است، تبدیل شود. یک دستور حرکتی یک دستور مادی است اما مغز این کار را با سرعت بسیار بالایی انجام می‌دهد که بسیار عمل پیچیده‌ای است.هر جایی که مغز این احتمال را می‌داده که سیستم آگاهانه نتواند درست عمل کند کنترل را از سیستم خارج کرده است مثلا اگر شما در جایی حرکت کنید که دستتان در معرض یک منبع حرارات قرار گیرد حتی اگر متوجه نباشید بلافاصله دستتان را می کشید. اینجا سیستم خارج از کنترل شما است یا سیستم تنفسی سیستمی است که در کنترل آگاهانه شخص نیست. تمام سیستم‌های حیاتی بدن از کنترل فرد خارج است. سیستم هایی که کمتر حیاتی هستند نیز بدن واکنش فوق العاده شدید نشان می‌دهد تا شما را مجبور به انجام کار مورد نیاز خود کند برای مثال غذا یک سیستم حیاتی محسوب می‌شود اما نه خیلی حیاتی بنابراین بدن شروع می‌کند به ترشح اسید به دیواره‌ معده و ایجاد درد در آن که نشان می‌دهد باید غذا بخورید اما اگر باز هم غذا نخورید از راه‌های دیگری شما را مجبور به خوردن غذا می‌کند. به همین جهت بیماری‌های افسردگی، بیماری‌هایی هستند که با خودکشی همراه هستند چون  سیستم های حیاتی از کار می‌افتند و فرد انگیزه زندگی درونش از بین می‌رود و انگیزه مرگ قوی‌تر می‌شود و خودش را نابود می‌کند.

این سیستم نیاز به تصویر را نشان می‌دهد، نیاز به تصویر در حقیقت یک نیاز است به ایجاد هویت.وقتی ما در چرخه ذهنیت و مادیت قرار می‌گیریم این چرخه بصورت دائم باید باقی بماند.برای اینکه من باقی بمانم باید خودم را بصورت مادی تولید کنم. تولید شدن من بصورت مادی به من امکان می‌دهد که خودم را بصورت ذهنی نیز تولید کنم به همین جهت سیستم حیاتی دائما باید به خود علائم یا سیستم‌های نشانه‌شناسی دهد که زنده است که سیستم حسی این کار را می کند. به همین دلیل ما مدام سعی می‌کنیم که تکان بخوریم چون این احساس را به ما می‌دهد که زنده هستیم و اگر تکان نخوریم احتمال اینکه احساس کنیم مردیم وجود دارد.بنابراین تولید مادی که هنر هم جزئی از آن هست،جزئی از تولید خود ما است. انسان ها کمترین کاری که می‌کنند تا تولید مادی انجام دهند حرکات بدنی است یعنی اینکه با حرکت کردن، حرف زدن، با لباسی که می‌پوشیم سعی می‌کنیم خودمان را از دیگری جدا کنیم یعنی دارای هویت شویم؛هویت مادی که بعدا باید بصورت هویت ذهنی تعریف شود. به همین دلیل تمام تلاش‌هایی که خصوصا در قرن بیستم اتفاق افتاد تا بتوانند براساس سیستم های ایدئولوژیک سیستم های هویتی فردی را تبدیل کنند به سیستم‌های هویتی جمعی با شکست رو به رو شد. هیچ‌گاه یک نفر را نمی‌توان به یک نفر دیگر تبدیل کرد همه آدم‌ها با هم متفاوت هستند و هرگز شبیه هم نمی‌شوند حتی تحقیقاتی که بر روی دوقلوهای یکسان صورت گرفته است نشان می‌دهد که آنها هیچ‌گاه کاملا شبیه هم نمی‌شوند.انسان‌ها نیاز دارند که متفاوت باشند در واقع تفاوت است که به نوعی مبنای هویت می‌شود. در اینجا یک تناقض داریم که “هویت” یعنی یکسان بودگی من با خودم و “تفاوت” یعنی یکسان نبودگی من با کسی غیر از من. همه انسان‌ها هر دو حس را باهم دارند از یک طرف از تنهایی می‌ترسند و تنهایی با سیستم بیولوژیک‌شان در تضاد است. انسان حداقل یک نفر دیگر را کم دارد که آن یک نفر زوج اوست.انسان بعنوان یک موجود ناکامل ساخته شده است یعنی یا مرد و یا زن است پس ناکامل است زیرا یک زن و یا یک مرد به تنهایی نمی‌تواند خودش را باز تولید کند در حالی که باز تولید یک شرایط موجود زنده و یکی از شرایط تمام اُرگانیسم‌ها است. هر ارگانیسم به این دلیل یک ارگانیسم است که می‌تواند خودش را باز تولید کند اما اگر انسان را یک موجود ارگانیسم در نظر بگیریم ارگانیسمی است که نمی‌تواند خودش را بازتولید کند مگر به کمک یک ارگانیسم دیگر. انسان همیشه به دنبال یک هویت جمعی نیز هست این هویت جمعی را در جایی که زندگی می‌کند در مذهب در ایدئولوژی  در اشتراک سلیقه در اشتراک زیبایی شناسانه‌اش در سیاست و غیره نشان می‌دهد. در عین حال که این اشتراک را دارد می‌خواهد متفاوت هم باشد. تناقض انسانی در هنرمند به شکل بسیار قوی‌تری دیده می‌شود. هنرمند  از یک طرف باید سبک خود را داشته باشد و بعنوان یک هنرمند پذیرفته شده باشد. بزرگ‌ترین افتخار برای هنرمند این است که وقتی شخص دیگری اثر او را می‌بیند متوجه شود که این اثر متعلق به کدام هنرمند است نه از این نظر که قبلا اثر آن هنرمند را دیده باشد بلکه از این نظر که حتی اگر ندیده باشد هم بفهمد که این اثر به چه کسی تعلق دارد. چون این اتفاق باعث می‌شود که شخص بعنوان یک هنرمند دارای هویت شود در عین حال هنرمند باید خودش را به یک سیستم جمعی مرتبط کند.

ادامه دارد…

[۱]  بخش اول پیاده‌سازی درسگفتار ناصر فکوهی / انسان‌‌شناسی گرافیک و رنگ / ۶ و ۷ بهمن ۱۳۹۱ / ارائه شده و فاطمه غریبی آن را برای انتشار در دی ماه ۱۴۰۲ آماده کرده است.