دایاسپورا و دولت های ملی
دومینیک اشناپر / برگردان ناصر فکوهی
خانم دومینیک اشناپر(Dominique Schnapper) عضو شورای عالی قانون اساسی فرانسه و پژوهشگر مرکز مطالعات عالی در علوم اجتماعی است. وی تاکنون آثار متعددی درباره پدیده مهاجرت و شهروندی به انتشار رسانده است و آخرین کتابش که آن را به همراه شانتال بوردس-بنایون منتشر کرده است، عنوان «دایاسپورا و ملتها» را بر خود دارد که انتشارات اودیل ژاکوب آن را در سال ۲۰۰۶ در پاریس به چاپ رسانده است. گفتگوی زیر در ژوئن ۲۰۰۶ (خرداد ۱۳۸۵) در مجله علوم انسانی شماره ۱۷۳ منتشر شده است.
اگزاویه دو لاوگا: شما در کتاب خود به بیاعتمادیای که تا مدتها در ملتها نسبت به دایاسپوراها ( یا مهاجران خود) وجود داشته است، اشاره کردهاید، ممکن است موضوع را تشریح کنید؟
دومینیک اشناپر: پروژه ملی در شکل تحقق یافته خود، بر پایه تعلق انحصاری افراد به یک ملت استوار است . به همین دلیل اصل دولت ملی، سبب اختلاط معنایی میان وفاداری هویتی و تعلق سیاسی میشود. در این بین دایاسپوراها موضوع را پیچیدهتر میکنند زیرا اعضای آنها، برای مثال یهودیان، به مثابه شهروند، عضوی از یک ملت بوده ولی برغم مشارکت سیاسی اغلب وفادارانهشان به آن ملت، وفاداری خود را به «مردم»ی پراکنده در فضای جهانی نیز حفظ کرده و بنابراین به طور کامل به الزام دولت ملی عمل نمیکنند.
اگزاویه دو لاوگا: آیا میتوان گفت که ملتها علیه دایاسپوراها تشکیل شدهاند؟
دومینیک اشناپر: پروژه دولت ملی با وجود دایاسپورا در تضاد بود و ملیگرایان بر آن بودند که دایاسپورا را از میان ببرند و تا اندازهای هم موفق شدند. در طول جنگ جهانی اول، یهودیان آلمانی و یهودیان فرانسوی بدون هیچ عذاب وجدانی، به عنوان اعضای دو ملت متخاصم، با یکدیگر میجنگیدند زیرا آنها خود را پیش از هرچیز آلمانی یا فرانسوی میدانستند. یهودیت برای آنها امری معنوی و دینی بود. کاتولیکهای فرانسوی نیزعلیه کاتولیکهای ایتالیایی یا آلمانی جنگیدند. بنابراین دولت ملی در عصر ملیگراییهای پیروزمند، لااقل در دولتهای دموکراتیک، توانست هویت دایاسپورایی را به یک احساس صرفا دینی، نمادین و نه یک احساس سیاسی تبدیل کند.
اگزاویه دو لاوگا: شما در کتابتان یهودستیزی را تا اندازه زیادی با بیاعتمادی نسبت به جمعیتی که دارای وابستگیهای زیاد هویتی بودهاند، مربوط کردهاید.
دومینیک اشناپر: یهودستیزی بسیار پیش از آنکه دولتهای ملی به وجود بیایند، دیده میشد. اما این هم درست است که با ایجاد دولتهای ملی پیروزمند تا حدود سال ۱۹۳۹، یهودستیزی قدیمی مسیحی استدلالهای تازهای به دست آورد. در این زمان، حوزه دینی از قدرت کمتری برای سازماندهی به زندگی اجتماعی برخوردار بود. تضعیف یهودستیزی مسیحی مقارن با تضعیف کلیسا بود. این یک اتفاق نبود که اسطوره یهودی سرگردان در دوره ملیگراییها تجدید میشود. یهودی کسی است که نه کاملا در یک ملت جای گرفته و نه کاملا از طریق تعلقش به آن دولت تعریف میشود. یهودستیزی به این ترتیب یهودی را بنا بر ذاتش از حوزه میهندوستی بیرون میراند. آلفرد دریفوس [ افسر فرانسوی که به دروغ متهم به خیانت شد ولی سرانجام تبرئه گردید] لزوما خائن تصور میشد زیرا یهودی بود در حالی که او همچون جامعه یهودی که به آن تعلق داشت، فردی وطنپرست بود.
یهودیان در این دوره عمیقا مشکوک به نظر میرسیدند: آنها متهم به ایجاد شبکه [های جاسوسی] و تظاهر به ملیگرایی میشدند. و هر اندازه آنها با ملت بیشتر یکپارچه میشدند، مشکوکتر به نظر میآمدند: مردم در این منطق دیوانهوار افتاده بودند که وفاداری را به صورت واژگون تعبیر کنند. یهودیان «دشمنان خانگی» تصور میشدند اما شک و تردید صرفا شامل آنها نمیشد و برخی دیگر از گروهها نیز که پیوندهای خود را فراتر از مرزها حفظ کرده بودند در بر میگرفت، مثلا یسوعیان یا پروتستانها که به آلمانیها و انگلیسیها پیوند داشتند، یعنی ملتهایی که نسل اندرنسل دشمن فرانسویها شمرده میشدند. ما رد پای همین منطق را در حکومت ویشی [ حکومت سازشگر فرانسه در دوره اشغال این کشور به وسیله آلمان نازی] میبینیم که یکی از نخستین اقداماتش ، وضع قوانین ضد یهود، ضد فراماسونری و ضد پروتستان بود.
اگزاویه دو لاوگا: پروژه ملی به نوشته شما، محدودیتهایی داشته است: تلاش برای همگن کردن فرهنگی هرگز تا به انتها پیش نرفته است. بدین ترتیب آیا اصرار بر پدیده دایاسپورایی، ملتها را به خطر نمیاندازد؟
دومینیک اشناپر: در ملتهای دموکراتیک میتوان میان تعلق به ملت و تعلق دایاسپورایی سازش به وجود آورد. اعضای یک دایاسپورا میتوانند پیوندهای معنوی یا عاطفی خود را فراتر از مرزهای ملی حفظ کنند و در عین حال به طور کامل در حیات سیاسی دولت ملیای که شهروندش هستند، شرکت داشته باشند. اما در واقعیت این اصل سازش – تعلق سیاسی از یک سو و وفاداری معنوی از سوی دیگر، هرگز واقعا اجرا نشده است. تاکید بر وطنپرستی همواره بیشتر بوده است و به یک تعلق عاطفی و احساسی نیاز داشته است: کسی نمیتواند به گونهای کاملا عقلانی و انتزاعی شهروند باشد. اما از این گذشته، پیوندهای فراملی نیز دارای بیانهای سیاسی بودهاند، یهودیان فرانسوی و انگلیسی برای دفاع از یهودیان تحت تعقیب در رومانی، لهستان یا ترکیه در تمام طول قرن بیستم، بسیج میشدند و در سال ۱۸۴۰ به صورت مشترک در دمشق برای آزادی یهودیان متهم به اجرای جنایات مناسکی وارد عمل شدند.
اما سازش شکلهای متنوعی به خود گرفت. برخی از افراد به طور کامل احساس تعلق به دایاسپورا را از دست دادهاند: برخی از یهودیان میگویند: «میدانم که نیاکان من یهودی بودهاند، اما برای من این دیگر معنایی ندارد.» و آنها کاملا در ملتی که شهروندش هستند، ذوب شدهاند. برخی دیگر به اسرائیل رفتهاند و مستقر شدهاند. اما اغلب اعضای دایاسپورا تلاش کردهاند که در دورهای طولانی تعلق سیاسی خود و وفاداری سیاسیشان را با هم سازش دهند. این امر میتواند چندین و چند نسل طول بکشد ولی سرانجام به استحاله فرد منجر میشود. اما در آن حال میتوانیم شاهد شکل گرفتن دایاسپوراهای جدیدی هم باشیم.
هیچ یک از مردمان ذاتا دایاسپورایی نبودهاند. آفریقا-آمریکاییها ممکن است روزی اگر احساس همبستگی با دیگر آفریقاییهای آمریکا یا آفریقا کنند، یک دایاسپورا و یک حافظه جمعی تشکیل دهند. در مورد یهودیان میتوان به یهودستیزی به عنوان عالی بسنده برای تداوم احساس دایاسپورایی تاکید کرد. با این وصف بسیاری از یهودیان در ملتهایی که در آنها زندگی میکنند کاملا ذوب شدهاند. این را در مورد ارمنیها نیز میتوان گفت. برخی از اسلاف قربانیان نسلکشی ارمنیان [ به دست ترکها در ابتدای قرن بیستم] به فرانسویهایی بدون آگاهی خاصی نسبت به منشاء نیاکانی خود تبدیل شدهاند. برخی دیگر اما، خاطره این نسلکشی را حفظ کردهاند و با سایر ارمنیان در لبنان یا آمریکا ، انجمنهای ارمنی محلی یا بینالمللی تشکیل دادهاند.
اگزاویه دو لاوگا: به نظر میرسد که شما بین دو گونه تعلق ملی و دایاسپورایی، نخستین آنها را همواره قویتر میدانید، چرا؟
دومینیک اشناپر: در حال حاضر، بعد ملی بسیار قدرتمند است. البته ما نمیدانیم در آینده چگونه خواهد بود ولی احساس ملی امروزه به شدت درونی شده و کارایی بالایی در نزد افراد دارد. شما ممکن است به یک دایاسپورا تعلق داشته باشید، اما به مدرسهای میروید، در نهادهای سیاسی شرکت میکنید که به جامعهای تعلق دارند که شما شهروندش هستید و این امر کاملا بدیهی است. البته این امر، هویتیابی دایاسپورایی را از میان نمیبرد اما آن را تغییر میدهد. میتوان شکل دیگری از سازمانیافتگی جهان را متصور شد اما در حال حاضر ما هنوز در شکل سازمانیافتگی دولتهای ملی هستیم.
اگزاویه دو لاوگا: با این وصف مطالعات زیادی نشان میدهند که پیوندهای دایاسپورایی در معنای گسترده کلمه، برای مثال پیوندهای فرامرزی که مهاجران با یکدیگر به وجود میآورند، دولت ملی را در همگنی فرهنگیاش و حتی مفهوم شهروندی را به زیر سئوال میبرند.
دومینیک اشناپر: شانتال بنایون (Chantal Benayoun) و خود من نافی آن نیستیم که پدیدههای فراملی وجود دارند، اما فکر میکنیم باید به یاد آورد که امر فراملی با امر ملی همساز است. این فکر که امر ملی دیگر اهمیتی ندارد در هیچ یک از مشاهدات کنونی ما تایید نمیشود. البته بخش بزرگی از تولید اقتصادی، فراملی است اما توزیع دوباره ثروتها به دست دولتهای متولی، امری ملی به شمار میآید. آنچه باید به یاد داشت آن است که چگونه پدیدههای فراملی با پیوندهای تاریخی ملت و همچنین با پیوستگی نهادهای دولتی و احساسهای وطندوستانه، همساز میشوند.
اگزاویه دو لاوگا: آیا فناوریهای جدید، دادههای مسئله را تغییر نمیدهند؟
دومینیک اشناپر: روشن است که فناوریهای ارتباطاتی و مبادله اطلاعات روابط فراملی را تسهیل میکنند. این فناوریها به جماعتهای پراکنده جغرافیایی امکان میدهند به سهولت بسیار بیشتری در کنش متقابل فوری با یکدیگر قرار بگیرند. اما ارتباطات سهلتر لزوما به معنی روابط تنگاتنگتر نیست. اگر کسی نخواهد ارتباط برقرار کند، دسترسی به اینترنت تاثیری در تغییر این خواست ندارد. ما نمیتوانیم از شرایط فناورانه، اراده مردم در ایجاد روابط فراملی را استنتاج کنیم. در حالی که معنای وجود یک دایاسپورا دقیقا در آن است که مردمی پراکنده بخواهند برغم پراکندگی جغرافیایی شان پیوندهایی را با یکدیگر حفظ کنند. بحث من نفی توسعه روابط فراملی نیست. گردش کالاها، سرمایهها یا اطلاعات امروزه واقعیتهایی انکارناپذیر هستند. اما جا به جایی انسانها از همان قواعد تبعیت نمیکند. نمیتوان به دلیل وجود فراملیت فناورانه و اطلاعاتی به یک فراملیت انسانی و سیاسی رسید.
اگزاویه دو لاوگا: آیا شما با گفتن این مساله نافی تاثیرگذاری شبکههای مهاجران چه در کشورهای میزبان و چه در کشورهای منشاء آنها نیستید؟ برای مثال ما میدانیم که چگونه انجمنهای مهاجران ترک بر سیاست ملی این کشور تاثیر میگذارند. پیوستگی روابط مکزیکیهای آمریکا با کشور خود نیز سبب شده است که زبان اسپانیایی به عنوان دومین زبان رسمی ایالات متحده پذیرفته شود.
دومینیک اشناپر: بله، حکومتهای هند یا چین از جمعیت مهاجر خود در استراتژیهای توسعه خویش استفاده میکنند. پیوند میان اعضای یک دایاسپورا به صورت ذهنی و عینی در حال افزایش است. اما در عین حال، ملتها نیز کمتر در پی یکدست کردن مهاجران جدید با قبلیها هستند. اسپانیایی امروز در ایالات متحده تحمل میشود در حالی که بیشتر زبانهای به جز انگلیسی از حوزه عمومی بیرون رانده میشوند. به صورتی کلیتر در فضای عمومی، امکان بیشتری به خودنمایی هویتهای خاص داده میشود. قانون سال ۲۰۰۱ درباره نسلکشی ارمنیها را به یاد بیاوریم که به تقاضای فرانسویهای دارای تبار ارمنی به تصویب رسید. امر ملی و وطندوستی، تضعیف شدهاند و بردباری نسبت به تمام خاصگراییها که بخشی از ارزشهای دموکراتیک است، تقویت شدهاند. هرچند که همانگونه که گفتیم نه ملت و نه وطندوستی به طور کامل از میان نرفتهاند.
منبع گفتگو : Magazine des Sciences Humaines, no. 173, juin 2006
گفتگوگر: اگزاویه دو لاوگا (Xavier De La Vega ).