دانش چندرشته ای، دانش خودمدار و پایان نظام‌های متمرکز علمی

تصویر: مورن

تنها راه حل، گذاربسیار تدریجی اما موثر از مرز های سست شده ترویج/ تخصص و سلسله مراتب های آن از خلال شبکه های اجتماعی و الکترونیکی است که در جهان امروز مکان های کنش و حافظه جهان کنونی را تشکیل می دهند یا آنچه می توان گذار از دانش (science) به دانش خودکار (auto-science ) نامید.

زمانی که در سال های دهه ۱۹۷۰، ادگار موردن (Edgar Morin ) متفکر برجسته فرانسوی، نخستین جلد کتاب «روش» خود را منتشر می کرد، هنوز کسی جندان موضوع مطالعات بین رشته ای را جدی نمی گرفت. این در حالی بود که مورن از ابتدای دهه ۱۹۵۰ با کتاب «انسان و مرگ» (۱۹۵۱)(L’Homme et la mort ) سپس با انتشار تقریبا ده ساله گاهنامه «استدلال‌ها» (Arguments) (1954-1962)، و در نهایت در کنار رولان بارت در مدرسه مطالعات عالی در علوم اجتماعی(EHESS) گروه مهمی از فعالیت های بین رشته ای را آغاز کرده بود. مفهوم رویکرد کل گرایانه (holistic) به مسائل اجتماعی، که ریشه واقعی آ« را باید در اندیشه امیل دورکیم و مارسل موس دانست، و ما به ازایی نیز در علوم دقیقه داشت، در نزد مورن و سپس متفکران دیگری در علوم اجتماعی رفته رفته به ایجاد پیوندهای مهمی با سایر علوم هم انجامید.

البته در این زمینه دانشگاه، تا سالیان سال مقاومتی سرسختانه می کرد. دانشگاه ها بنابر سنت دیرینه خود، بیشتر تمایل را بدان داشتند که از جدا بودن رشته ها دفاع کنند . با وصف این، روند تازه ای از سال های ۱۹۸۰ و انقلاب اطلاعاتی در امریکا شروع شد و بیشترین نمود خود را در دانشگاه های مهمی چون هاروارد، پرینستون و به ویژه انستیتوی فناوری ماساچوست (MIT) می یافت و بدین ترتیب بود که بدر کنار رشته های کلاسیک که با نام گزاری های یونانی – رومی همچون جامعه شناسی (sociology) ، باستان شناسی (archeology)، دیرینه انسان شناسی (paleoanthropology) و غیره در دانشگاه های رایج بوده و هستند، رشته های جدیدی شکل گرفتند که با واژه مطالعات (Studies) همراه بودند، مثل «مطالعات جوانان»(Youth Studies) ، «مطالعات زنان» (Women Studies)، «مطالعات نژاد و قوم» (Racial and Ethnic Studies) و غیره. در رشته های اخیر به جای آنکه متخصصانی از یک حوزه در یک دانشکده گرد هم بیایند، متخصصانی از حوزه های مختلف علمی با یکدیگر بر اساس موضوع جمع می شدند و کارهای خود را به صورت پژوهش های فردی یا جمعی با محوریت آن موضوع انجام می دادند. این روندی است که به باور بسیاری آینده نظام های علمی را می سازد.
اما در استدلالی که در اینجا می توان درباره رابطه رشته ای تخصصی و رشته های میان رشته ای مطرح کرد شاید ضروری باشد که از روندی دراز مدت تر نیز سخن گفت که اصولا به رابطه میان علم به مثابه یک انحصار در گروهی خاص از جامعه و علم دموکراتیزه شده بر می گردد. در این زمینه علوم اجتماعی نسبت به سایر علوم، پیشتار بوده اند. از لحاظ تاریخی، علوم اجتماعی در چارچوب تفکر اوگوست کنت در قرن نوزدهم و امیل دورکیم و ماکس وبر در ابتدای قرن بیستم و برای پاسخگویی به نیازهای تازه ای به وجود آمدند که با پیدایش و پی آمدهای انقلاب صنعتی و پدیده جدید «جامعه» شهری ظاهر شده بودند. از همین رو و از همان ابتدا این علوم در برابر و به نوعی درتفکیکی روشن با تفکر اجتماعی یا فلسفه اجتماعی ای قرار می گرفتند که عمری چند هزار ساله داشت و در آن لزوما حوزه اندیشه و عرصه کنش با یکدیگر گرد نمی آمدند. در این مفاله مولف بر آن است که نشان دهد، انقلاب اطلاعاتی و «جامعه اطلاعاتی» که مهم ترین خصوصیاتش در سرمایه داری متاخر، رسانه ای ( و در واقع حسی شدن) عمومی جهان و تخریب تمرکز های مبتنی بر دانش و ثروت به صورت های نهادهای تصاحب شده از دوران پیش صنعتی (دانشگاه و دولت) است، نمی توانست بدون تغییراتی رادیکال درمثلث سیامدار- دانشمند- کنشگر اجتماعی انجام بگیرد.لذا، هدف در اندیشه ای تازه در این زمینه می تواند آن باشد که با رویکردی ساختاری نشان دهیم دوگانه ترویج/ تخصص در انطباقش با دو گانه دانش پهنه گرا/ تراکم گرا (extensive- intensive) نیاز به بازنگری گسترده ای در روش شناسی ها و مفاهیم علمی خود دارد تا قادر باشد با جهان جدید یوند خورده و در آن به مشروعیت و پایداری برسد. کنشگران اجماعی هر چه کمتر وکمتر آمادگی دارند که نظام اندیشه جامعه مدار خود را به متخصصانی تفویض کنند که این تخصص را مدیون قدرت پشت سر خود هستند، تا سپس به جای آنها درباره زندگی اجتماعی آنها تصمیم گیری کنند.
بدین ترتیب جامعه جدید نه تنها بدان گرایش دارد که مشروعیت سیاسی مبتنی بر تفویض اختیار و دموکراسی نمایندگی را به زیر سئوال برده و سیاست سیاسی را بی اعتبار کند، بلکه همین گرایش را درباره مشروعیت علمیِ مبتنی بر تخصص گرایی دانشگاهی، فن سالاران جدید از جمله در علوم اجتماعی نیزدارد. بدین ترتیب تولید، انباشت ، توزیع و مصرف دانش ظاهرا چاره ای جز آن ندارند که بر اساس سازوکارهای متفاوتی به حرکت در بیایند که بر سازوکارهای معادل در جهان صنعتی انطباق ندارند. این امر را به باور ما ابتدا باید در بعد نظری آن بررسی کرد تا به این پرسش پاسخ داد که چگونه رویکرد بین رشته ای و روش شناسی مردم نگارانه (ethnographic) و استوار بر دانش مردمی (ethno science) شاید راه حل هایی باشند که در برابراحتمال بالقوه سطحی شدن دانش تولید و مصرف شده درقالب های ترویجی و پهنه گرا اما با قابلیت درک واقعی و کل گرای جهان است در برابر تولید و مصرف تخصصی و تراکم گرایی با احتمال بالقوه عمیق شدن دانش تولید و توزیع شده اما ناتوان از درک کل گرای جهان. عدم توانایی در تلفیق و یافتن راه حل های روش شناختی و نظری در این زمینه راه را برای تخریب گروه دوم به وسیله گروه نخست، دانش نخبگان به وسیله دانش مردمی، می گشاید بدون آنکه چشم اندازی واقعی برای گریز از خود ویرانگری (autodestruction) گروه نخست ایجاد کند و در نهایت بدون آنکه ضمانتی برای از میان رفتن یک اقلیت گرایی سیاسی-علمی نخبه گرا دولتی – دانشگاهی به سود یک اکثریت گرایی سیاسی- ترویجی عامه گرای تخریب گرا(subversive) ایجاد کند. در نهایت تنها راه حل به نظر گذاربسیار تدریجی اما موثر از مرز های سست شده ترویج/ تخصص و سلسله مراتب های آن از خلال شبکه های اجتماعی و الکترونیکی است که در جهان امروز مکان های کنش و حافظه جهان کنونی را تشکیل می دهند یا آنچه می توان گذار از دانش (science) به دانش خودکار (auto-science ) نامید.

در مباحث بعدی نیاز بدان وجود دارد که هر یک از این مفاهیم باز شده و درباره آنها به تفصیل سخن بگوئیم و آنچه در اینجا آمد صرفا باید به عنوان گشایشی برای این گونه مباحث به شمار بیاید که امروز در راس مسائل هستی شناسی علمی در تمام علوم قرار دارند.

این یادداشت برای دانا خبر نگاشته شده است . لینک در اینجا

http://danakhabar.com/fa/news/1154058/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4-%DA%86%D9%86%D8%AF%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D9%85%D8%B1%DA%A9%D8%B2-%D8%B9%D9%84%D9%85