حافظ، امروز

در فرهنگ معاصر ایران، حضور حافظ،  دیوان و  اشعار او به صورت گسترده ای که امروز در همه اقشار می بینیم،  ظاهرا باید پدیده ای متاخر باشد. گرچه شیوه استناد به زبانزدها و شعر و حکایت و تمثیل در نثر فارسی  پیشینه ای طولانی دارد که با آغاز مردمی شدن فرایند نوشتار و گفتار از مشروطه تا امروز  به زبان و رسانه های مدرن نیز راه می یابد، اما  این پدیده  در مورد شاعران و ادبای کلاسیک  بسیار متفاوت بوده است. از این رو، در حالی که در متون وگفتارهای پیش از دهه ۱۳۴۰، بیشترین تواتر را در «شاهد آوردن» از حافظ و سایر  بزرگان میراث فرهنگی  ادبی (سعدی، مولانا  و غیره) می بینیم، نثر مدرن فارسی، چه در قالب روزنامه نگاری و چه به ویژه در حوزه علم، از این دهه به بعد، به سوی خالی‌شدن تدریجی از این گونه استنادها می‌رود و تنها برخی از نویسندگان  قدیمی‌تر(نظیر  باستانی پاریزی) و در برخی از زمینه‌های مرتبط (مثلا ادبیات) رابطه «هنجارمند»ی با حافظ را ادامه می‌دهند.

اما درهمین حال، این رابطه به گونه‌ای مناسکی می‌شود و چه در فضای عمومی (حافظیه، برخی از گردهم‌آیی‌های جمعی و عمومی)‌، چه در فضای خصوصی ( محافل دوستانه و خانوادگی)، با رواج این گونه مناسک روبرو می‌شویم. حافظ بدین ترتیب،  به یکی از «همنشینان» این  مجالس تبدیل می‌شود و رجوع به او شکل نظام‌مند‌تری از گذشته به خود می‌گیرد. پیوند خوردن «حافظ مردمی»  با پدیده تقویت هویت ملی ایران ِ مرکزی، با رنگ و بویی از آیین‌های زرتشتی ( مثلا در جشن شب یلدا) نیز در همین روند مناسکی شدن قابل درک است که فرایند هویت‌سازی را نیز از خلال و با استفاده از حافظ  بیشتر می‌کند. هم از این رو، شاید، روند دانشگاهی (آکادمیک) «حافظ‌شناسی» در طول دوره پنجاه ساله اخیر، دائما گسترش یافته و بدون آنکه خواسته باشیم آکادمی را مبنای هر گونه ارزیابی‌ای قرار دهیم، صرفا در معنای نهادی آن، از یک شکل آکادمیک صرف (شفیعی کدکنی) به نیمه آکادمیک – نیمه روشنفکرانه ( آشوری، خرمشاهی، شاملو) و حتی کاملا روشنفکرانه و هنری و حتی اسنوب (کیارستمی) کشیده شده است.

حافظ درعین حال به صورت موردی حیات اجتماعی – مناسکی  خود را در باورهای مردمی تقریبا بدون توجه به سرمایه اقتصادی – اجتماعی آنها، ادامه می‌دهد. هر چند گرایش‌های سنتی – دینی، ظاهرا این تاثیر را کاهش داده و برعکس گرایش‌های  سکولار( به ویژه پس از انقلاب) این تمایل به حافظ را بیشتر می‌کنند. تمایلی که در اواخر دهه ۱۳۸۰ نه صرفا به شکل «فال» بلکه در اشکال بسیار جدیدی همچون دکوراسیون، تزئین پارچه‌ها، مد و لباس و سایر حامل‌های مادی، نیز اشاعه می‌یابد.

سرانجام نمی‌توان ناگفته گذاشت که نفوذ  حافظ، همانگونه که بسیار گفته شده، ناشی از عناصری متعدد  از ترکیب‌های ساختاری، واژگانی و معنایی و محتوایی شعر او نیز هست. ابهام، لایه‌های متکثر معنایی، قابلیت بالقوه  تفسیری بسیار بالا و استفاده از عناصر فرهنگی‌، تاریخی‌، مذهبی، ادبی و … در شعر حافظ از آن ماده‌ای فرهنگی و بسیار انعطاف‌پذیر برای شرایط و کنشگران بی‌شمار اجتماعی می‌سازد. به معنای دیگر بالا رفتن تفسیر‌پذیری، امکان استفاده ابزاری از حافظ را به مثابه «شاهدی» برای هر‌گونه  گفتمانی به خصوص گفتمان‌های ایدئولوژیک فراهم می‌کند. اما ابهامی که در حافظ وجود دارد، به شکلی متناقض همان اندازه به این استفاده ابزاری در حوزه ایدئولوژیک امکان می‌دهد که در حوزه ضد ایدئولوژیک، همان اندازه در یک جهت که در جهتی مخالف با آن.

از لحاظ تاریخی باید توجه داشت که بعد از دهه ۱۳۳۰ و به ویژه ۱۳۴۰، شعر حافظ به یکی از بهترین راه‌ها و وسایل برای فرایندهای گوناگون دموکراتیزاسیون و مردمی‌کردن فرهنگ در حوزه‌های ادبیات، موسیقی سنتی و دستگاهی  ایران تبدیل می‌شود. برنامه‌های مشاعره، شعر‌خوانی، برنامه گلها در رادیو، استفاده از اشعار او برای معرفی یک برنامه، یک شخصیت، در جشنواره‌ها و غیره بسیار رواج می‌‌یابد. به گونه‌ای با افزایش نفوذ رادیو و تلویزیون در جامعه، حافظ هر چه بیشتر در خانواده‌های متوسط رو به بالا، مطرح می‌شود و با کنسرت‌های فاخر و هر چه پر شکوه‌تر در میان اقشار ثروتمند و با سرمایه فرهنگی بالای جامعه دیده می‌شود. جشن هنر شیراز از این نظر تاثیر زیادی دارد: خوانندگانی چون محمد‌رضا شجریان و پریسا و بهره گرفتن از نمادشناسی فضایی و محیطی شهر ِ زادگاه حافظ ، کاربرد و تاثیر‌گزاری شعر او را دوچندان می‌کند. فرایندی که به صورت‌های مختلف تا امروز حتی در اجراهای  خارج از ایران و در جشنواره‌های جهانی موسیقی ادامه یافته است. با این روند، حافظی هر چه بیشتر، مردمی شده و در عین حال اشرافی مانده، نقش مهمی در یافتن محورهایی اجتماعی برای ایجاد انسجام در جامعه‌ای به شدت رو به گسست دارد.  و از این لحاظ  شاید نتوان حافظ را با هیچ شاعر کلاسیک دیگر ایرانی مقایسه کرد.

انقلاب ۱۳۵۷،  نیز هر چند نظام، به دلایل روشن ایدئولوژیک‌، شیوه‌های استناد‌دهی را در گفتارها و نوشتارها‌ی رسمی، دچار تغییری رادیکال می‌کند و از جمله، استناد به حافظ را کاهش می‌دهد، اما در دهه نخست و دوم خود این کاهش، نسبت به شاعران کلاسیک کمابیش همسنگ با حافظ (فردوسی، خیام، سعدی، مولوی) که هر کدام  دارای  «مشکلی» برای انطباق ایدئولوژیک با گفتمان رسمی دارند، به شدت کمتر از  حافظ، است. و می‌توان گفت که حافظ  شاید این رویکرد مثبت را مدیون زبان رمز‌آمیز  و چند لایه خود  و بار بزرگ انتقال شاعرانه اندیشه‌های دینی در دیوانش باشد. در نهایت، رویکرد هویتی رسمی  در حال حاضر، با تاکیدی که بر ترکیب ِ جدایی‌ناپذیر اسلامیت و ایرانیت دارد، در میان شاعرن کلاسیک با نفوذی همچون حافظ، شعر و شخصیتی همچون او را نمی‌یابد و این نیز می‌تواند یکی از دلایل رشد بنیادها و گرایش به گسترش حافظ شناسی در بیست سال اخیر باشد. بر این امر بیافزاییم، فرایندی بسیار روشن از «تصاحب» حافظ در  گفتمان‌های عمومی «ملت سازی» و «تاریخ‌سازی» را که به شدت در صد سال اخیر به دنبال ایجاد شاخص‌ها و سرگذشت‌ها و روایت‌های این تاریخ و هویت‌هایش، بوده‌اند و در فرهنگ و زبانی که نثر در آن به طور کلی اندک، و بیشتر مذهبی و غیر‌قابل دسترس، و برعکس، شعر و ضرب‌آهنگ‌های آن به شدت، قابل دسترسی است، حافظ شاعری آرمانی به حساب می‌آید و به احتمال بسیار زیاد باقی خواهد ماند.

نگارش نخستین: سوم تیر ۱۳۹۵