احمدرضا احمدی: سفری به سرزمین سبز شعر

احمدرضا احمدی ( ۲۰ اردیبهشت ۱۳۱۹- ۲۰ تیر ۱۴۰۲)

بی‌معنا‌ترین چیزی که می‌توان درباره احمدرضا احمدی گفت، سخن از «مردن» اش است. هنرمندان، هرگز نمی‌میرند؛ اما شاعرانی که به ذات شعر رسیده باشند، باز هم کمتر. امروز، وقتی خبر از دست رفتن او را شنیدم، بی‌درنگ چهره جوانی‌ ِ سرشار از شادمانی و طنز بی‌پایانش که تا آخرین سال‌های زندگی، در ذاتش، حفظ کرده بود، به یادم آمد. به یادم آمد که هرگز ندیده بودم عشق بتواند چنین با صمیمیت خود را به نمایش بگذارد؛ که زیبایی بتواند چنین به سادگی بر زبان و بر خطوطی که بر صفحه‌ای سپید حک می‌شوند، جاری گردد. دوست داشت از خوشبختی‌ سرشاری بگوید و شانس بزرگی که زندگی به او داده بود تا در آغوش همسر و فرزندی باشد که عاشقانه دوستشان داشت و بهشت را برایش در خانه‌ به ارمغان آورده بودند. دوست داشت از رویای زیبای سرزمین ِ آفتاب‌های گرم و پریچهره ایتالیایی‌اش بگوید و حسرت بخورد که چرا شعری را که برای او سروده بود، هرگز منتشر نکرد. دوست داشت از نقاشی‌هایش بگوید و سرزمین خیالین جدیدی که با رنگ‌ها و طرح‌ها تجربه می‌کرد. و از سینما و فیلم‌هایی که هر روز می‌دید و اطمینان داشت که جهان با این همه زیبایی نمی‌تواند در چنگال بدکاران و اهریمنان باقی بماند. از بلاهت نفرت داشت و درست می‌گفت که هر چه می‌کشیم از بی‌شعوری آدم‌هایی است که هرگز نفهمیدند چرا هستند و چرا نباید باشند تا جهان جای بهتری باشد. هنگامی که مطلبی کوتاه برایش نوشته بودم، آنقدر فروتن داشت که از راه دور تلفن بزند و تشکر کند. روزی هم با دوستی به پیشش رفتیم و سخن‌های بسیار گفت؛ بسیار، از روزهای سپری شده، بی آنکه سختی و درد و بار سنگین بیماری کمترین خللی در ایمانش به زیبایی، به شعر و به زبان و کلماتی که در کلامش به معجزه در می‌آمدند، به وجود بیاورند. صدایی داشت به روشنی و درخشش آفتاب روزهای گرم پاییز: صدایی افسونگر، آنقدر زیبا که تنها با شنیدنش می‌توانستی به نیکی ذاتی انسان‌ها باور بیاوری. در روزگار پیری اما، امیدش آب می‌شد، خسته بود، خسته از سال‌های سال مبارزه برای چیزی به بدیهی بودن زیبایی؛ برای فهماندن این واژه ساده و این حس انسانی عمیق و لذت‌بخش به آدم‌های زبان نفهم؛ و تنها خوشحالی‌اش آن بود که دیگر کمتر ناچار است آنها را ببیند. برعکس، هرگز کسی را ندیدم، که چنین، قدر دوستان دور و نزدیک، قدیم و جدیدش را بشناسد و با دلیل و بی دلیل از محبت و عشق آنها نسبت به خود و آثارش قدردانی کند. فروتنی در زبان و در رفتار او، معنایی تازه می‌یافتند، به دور از هرگونه ریا، به دور از هرگونه انتظار و بده بستان‌های رایج میان اهل فکر یا اهل هنر. امیدش به زندگی جاودانه نبود، اما به مرگی آرام و در میان آغوش عزیزانش امیدوار بود. با خوشحالی و حسن نیات و قدرشناسی از پزشکانش یاد می‌کرد که چطور « تا حالا او را نگه داشتنه‌اند» و می‌گویند «فعلا نگهت می‌داریم» و از خانواده‌اش که نمی‌گذارند بلایی بر سرش بیاید. هوش سرشار ، هنوز در هشتاد سالگی، در چشمانش برق می‌زد، اما نورش را بسیار از دست داده بود، برای همین، حیفم آمد که آن را در عکسی که به جوانی و شادابی و بهترین سالهای زندگی‌اش، آن موقع که در اوج سلامت بود و بدنی داشت که آزارش نمی‌داد، برای این وداع آخر ، نیاورم. احمد‌رضا احمدی ِ واقعی را در این عکس، و بیشتر از هر کجا در این عکس، می‌یابیم. همو را که امروز در سبزه‌زار بی‌پایان شعر ، راه دراز ابدیت را می‌پیماید و تا ابدیت نسل‌های پی در پی، همه دوستداران دیروز و امروز و فردایش را همراهی خواهد کرد.
سفرت خوش، دوستداران بی‌شمارت، ، عشقت را، صدایت‌ را، شوخی‌هایت را، محبت‌ها و فروتنی حقیقی‌ات را، و اشعار زیبایت را، همیشه، همچون خودت، با خود و با آیندگان نگه خواهند داشت.

ناصر فکوهی / ۲۰ تیر ۱۴۰۲