درسگفتار: آسیب‌شناسی ذهنیت فرهنگی ایرانی (بخش دوم)

آسیب‌شناسی ذهنیت فرهنگی ایرانی / درسگفتار/ مقدمه/ بخش دوم[۱]

 

۵توهم فروپاشی سیاسی – فکری در لحظه‌ای خاص: فرهنگ‌ها و تمدن‌ها از ساده‌ترین آن‌ها و حتی جوامع بدون نوشتار تا امپراتوری‌های بزرگ، همواره بر اساس نظام‌های خطی (اغلب تمدن‌های هند و اروپایی) یا چرخشی(اغلب تمدن‌های آمریکای پیش از کلمب) آفرینش – فرجام[۲] شکل گرفته‌اند. به این معنی که باور در آنها این بوده که از لحظه‌ای تمدن و فرهنگشان به صورت «اصیل» یعنی بدون دخالت بیرونی «آغاز» شده و در لحظه دیگری «پایان» می‌گیرد. تفاوت دو گروه خطی و چرخشی، آن است که در گروه اول ما شاهد گذار الهیات ابراهیمی، یهودی – مسیحی به نظریه‌های تاریخ به ویژه هگلی و سپس به دولت‌های مطلقه و دولت – ملت‌ها هستیم (بدون آنکه خواسته باشیم نقش تاریخ‌دانان اسلامی، به ویژه ابن‌خلدون را نفی کنیم که بحث را به دارازا می‌کشاند) که زایش و پایان یافتن را در یک خط سیر قوس‌مانند، درک می‌کرده‌اند که پس از یک اوج‌گیری، شروع به سقوط می‌کند. در نظریه‌های چرخشی، اما، شاهد پدیده «تکرار» و «ضرب‌آهنگ» آن هستیم. یعنی هر دوره پایان، با یک دوره آغاز دیگر، شروع می‌شود: مثل آزتک‌های مکزیک باستان یا اینکاهای پروی باستان. در شکل ایرانی این توهم، ما نمونه‌های بیشماری در رده‌های متفاوت مردمی و حتی روشنفکری داریم: از سقوط و فروپاشی ایران در خود دوران باستانی مثلاً از هخامنشیان به پارتی و سلوکی‌ها (دوران یونانی‌شدن ایران)، یا سقوط و فروپاشی از دوران نخست ساسانی (پیش از سلطه موبدان موبد، کرتیر) به دوران دوم. یک شکل دیگر از این توهم به «فروپاشی شکوه و جلال ایران» پس از ساسانیان به دست عرب‌ها است. سپس نوبت به دوره‌های جنگ‌‌ها و فتوحات مختلف میان قدرت‌های ایرانی و غیر‌ایرانی می‌رسد: ترک‌ها، مغول‌ها، و… که در دوران باستان تقریباً در همه جای جهان رواج داشته‌اند، اما برداشت توهم‌آمیز ما از آن‌ها، هربار «فروپاشی فرهنگ ایرانی» در حوزه سیاسی و صد البته در حوزه فرهنگی، بوده است. این امر حتی در گذار از دوران پیش از انقلاب که تصویری طلایی و دروغین از آن داده می‌شود به دوران پس از انقلاب و در دوران خود جمهوری اسلامی در گذار‌های مختلف تقریباً از یک رئیس جمهور به بعدی، داده می‌شود. این گونه توهم تاریخی و توهم یک «اصالت پیشین از دست رفته» خود منشا مصیبت‌های فکری و اجتماعی بسیاری بوده‌اند که مهم‌ترینش، عدم توانایی به درک جهان و درجا زدن دائم مثل افراد خواب‌زده و گنگ است.

۶توهم عدم توانایی به همیاری میان مردم: یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای نسل نخست مردم‌شناسان ایران در دهه‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۷۰ از روانشادان نادر افشار‌نادری، هوشنگ پورکریم و محمود روح‌الامینی گرفته تا بزرگانی چون جواد صفی‌نژاد، علی بلوکباشی و به ویژه مرتضی فرهادی در مجموعه کتاب‌هایی که درباره همیاری در ایران نوشته است، در آن بوده که نشان داده‌اند نه تنها این اسطوره که ایرانیان نمی‌توانند با یکدیگر کار مشترک بکنند، یک دروغ بزرگ است، بلکه اصل و اساس نظام اجتماعی و معیشتی روستایی ایران، اصولاً بر اساس همیاری بوده است. مطالعات بر شهرهای حاشیه کویر در ایران نشان داده‌اند که بدون چنین نظام‌هایی اصولاً زندگی امکان تداوم نداشته است. اما حتی اگر از این داده‌های تاریخی و مردم‌شناختی بگذریم که به گذشته روستایی ایران بر می‌گردند، کیست که نداند که امروز در سخت‌ترین شرایط، با کمترین امکانات اجتماعی، فرهنگی و مالی و بر بستری از جهل و نادانی و ابهام نسبت به آینده، چطور جوانان ایرانی در چارچوب سازمان‌های مدنی غیر‌اتفاعی، در سینمای مستند، در تئاتر، و در قالب هنرمندان خیابانی و هنرمندان تجسمی در دور افتاده‌ترین نقاط کشور در حال کار و بهتر کردن محیط هستند، کتاب می‌نویسند، شعر می‌گویند، فیلم می‌سازند، روی محیط مجازی فعال هستند و با یکدیگر وارد تعامل می‌شوند. اینکه بسیاری از این فعالیت‌ها جای نقد و ایراد گرفتن دارد، بحثی جداگانه است، ولی اینکه این پویایی فرهنگی وجود دارد را هر کسی اندکی با محیط فرهنگی آشنا باشد و به اعتراف همه نویسندگان و روزنامه نگارانی که در این سالها از ایران دیدار کرده‌اند، می‌دانند و انکار ناپذیر است. پس پرسش این است چگونه آدم‌هایی که نمی‌توانند به هیچ عنوان با هم کار کنند، می‌توانند این اندازه پویایی داشته باشند؟ پاسخ ساده است، همه چیز نسبی است، پویایی وجود دارد، اما موانع، آسیب‌ها و توهمات نیز هستند. راه‌حل را نباید در توهمات بلکه باید در تواضع و گشاده‌رویی نسبت به خود و دیگران جُست.

۷توهم قابلیت‌های «ذاتی»: مطالعات انسان‌شناسی نشان داده‌اند که از تمدن‌های باستان تا امروز و از پهنه‌های بزرگ فرهنگی تا گروه‌های کوچک جماعتی، شکل غالب تبیین شناخت بر اساس رابطه هویت‌ساز «خود – دیگری» بوده است. این فرایند اساس خویش را بر نفی دیگری و ستایش خود قرار می‌دهد، یعنی خود-محور[۳] است (که خود اصلی حیاتی برای محافظ موجود از خود است) اما همانگونه که موجود زنده، یا کودک باید از یک اصل دیگر حیاتی (مبادله) نیز پیروی کند و بنابراین می‌توانند این اصل را در خود رشد دهند و به جای تکیه و تاکید و اصرار ورزیدن بر نفی دیگری، دیگری و تفاوت را پذیرفته و با مبادله حیات خود را حفظ و غنی می‌کنند. جوامع نیز باید چنین کنند. به عبارت دیگر باید از تنها بازی کردن به همبازی شدن با دیگران رسید تا اصل بازی حفظ شود. فرهنگ‌ها نیز چنین‌اند. اما به هزاران دلیل این فرایند در همه فرهنگ‌ها به یک شکل و با یک عمق اتفاق نمی‌افتد. فرهنگ ما یکی از فرهنگ‌هایی است که در آن متاسفانه توهم «اصالت» و به خصوص «قائم به ذات» بودن با اسطوره‌های خود‌بزرگ‌بینی که قبلاً از آن سخن گفتیم پیوند خورده و برای ما به آسیب‌های بزرگی تبدیل شده است. نشست و برخاست با چند تن از اطرافیان‌مان بدون توجه به سطح فرهنگی و اقتصادی‌شان می‌تواند این را نشان دهد که اغلب افراد، فرزندان خود را «بهتر» از دیگران می‌دانند؛ مهاجران هر خانواده جزو افتخارات آن خانواده هستند و در غربت «لزوماً» به موقعیت‌های موفقیت وصف‌ناپذیر دست یافته‌اند، و حتی آدم‌ها وقتی از گذشته خود نیز می‌گویند، اغلب هیچ اشتباه و خطایی را در کرده‌ها و ناکرده‌های خویش نمی‌بینند و همه چیز در زمانی که انجام شده «بهترین» بوده است. این توهم به اصالت و برتری ذاتی می‌تواند به خطرناک‌ترین اشکال خودشیفتگی و البته عقب ماندن از جهان منجر شود: اینکه ایرانیان مهربان‌ترین و مهمان‌نواز‌ترین مردم جهان هستند، اینکه ایرانیان باهوش‌ترین مردم جهانند، شعر درخون آن‌هاست، همه ذاتاً با هوشند، هر جای دنیا بروند اول می‌شوند و غیره و غیره. البته در برابر «ذات» شکوهمند، توهم «ذات» شر و شیطانی هم مطرح می‌شود، مثل اینکه: ایرانی‌ها ذاتاً متقلب هستند، یا ذاتاً نمی‌توانند کار جمعی بکنند و غیره. این دو توهم، تصاویری تکرارشونده در آینه توهم هستند، و خود اشکال دیگری از توهم خود‌کوچک‌بینی و خود‌بزرگ‌بینی که صورت دقیق‌تری به خود گرفته‌اند. اما به همان اندازه نیز زیان‌بار و آسیب‌زا هستند. وقتی خود را «ذاتا» بالاتر یا پایین‌تر بدانیم، به روشنی نمی‌توانیم وارد رابطه‌ای از مبادله سازنده بشویم. زیرا «دیگری» را همواره یا از خود خیلی پایین‌تر می‌دانیم و یا خیلی بالاتر و در نتیجه همواره غیر قابل دسترس. این خود محور‌بینی حیرت‌انگیز به همین جهت، یکی از شاخص‌های اساسی برای درک آن است که آیا جامعه توانسته است به دوران بلوغ خود برسد یا خیر؟ پاسخ را هر کسی می‌تواند اگر با خود صادق باشد، با نگاه انداختن به خویش و به دیگران درک کند.

 

[۱] آسیب‌شناسی ذهنیت فرهنگی ایرانی / بخش اول/ مقدمه/  دی و بهمن ۱۴۰۰ / درسگفتار‌های ناصر فکوهی / آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری وعلمی: عمار احمدی ـ آبان ماه ۱۴۰۲ / بخش نخست این درسگفتار از مقاله‌ای که پیش‌تر با عنوان «ده توهم بزرگ در تاریخ معاصر ایران» منتشر شده، برگرفته شده است.

[۲] – cosmogenesis / eschatology

[۳] – egocentric