مدرنیته شهری و آسیبهایش/ تالیف و ترجمه ناصر فکوهی/ تهران/ انتشارات همشهری/ ۱۴۰۰
گفتوگو با اریک ج. هابزباوم: تاریخ بزرگ سرمایهداری
اریک هابزباوم بنیانگذار گاهنامهی «گذشته و حال» (Past and Present) و تاریخدان مشهور و نویسندهی کتاب «عصر نهایتها» است. آثار وی را باید جزو جریان تاریخشناسی بریتانیایی ملهم از مارکسیسم و متخصص تاریخ سرمایهداری جای داد. تلاش هابزبام آن بوده است که تاریخ جوامع معاصر را از نظرگاه اجتماعی از دوران صنعتیشدن تا امروز ترسیم کند و در این راه بهخصوص به شورشها، زایشجوامع صنعتی و ملیگراییها توجه شده است.
اریک هابزباوم مورخ انگلیسی با کتابهای «عصر انقلابها (۱۸۴۸-۱۷۸۹)»، «عصر سرمایه (۱۸۷۵-۱۸۴۸)» و عصر امپراتوریها (۱۹۱۴-۱۸۷۵)» تلاش کرد تحول سرمایهداری را در جوامع مدرن و صنعتی ترسیم کند. در سال ۱۹۹۴، وی آخرین بخش از کار خود را با عنوان «عصر نهایتها، تاریخ کوتاه قرن بیستم (۱۹۹۱-۱۹۱۴)» منتشر کرد. به عقیدهی هابزبام این تاریخچهی کوتاه قرن بیستم به سه بخش قابل تقسیم است: نخست «عصر مصیبتها» در فاصلهی ۱۹۱۴ تا ۱۹۴۵، سپس «عصر طلایی» در فاصلهی ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۰ که در طول آن جوامع صنعتی تغییرات عظیمی را تجربه کردند و سرانجام بحران عمومی که مهمترین واقعه در طول آن فروپاشی رژیمهای کمونیستی و ازهمگسستگی اتحاد جماهیر شوروی بود.
برجستگی و اصالت این مورخ انگلیسی را میتوان در اندیشهی او دانست که در آن واحد هم کلگرا است و هم انعطافپذیر، اندیشهای که تمام ابعاد جوامع مورد مطالعهی خود را دربرمیگیرد: ابعاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی. آثار هابزباوم امروز در سراسر جهان به مثابه سهم پربار تریخ معاصر در درک موقعیت کنونی به حساب میآیند. این نکته را هم باید بیافزاییم که هابزباوم پیش از این از فعالان سیاسی کمونیست بوده است که حاضر نشده این اصل و هدف اعلامشدهی سوسیالیستی را که: «یک جامعه باید برای کاهش نابرابریها تلاش کرده و برای سود همگانی قدم بردارد» به طور کلی رد کند. هابرباوم در تحلیل خود از قرن بیستم از مارکسیسم ـ لنینیسم به مثاله یک «ارتدوکسی جزمگرا که هزینه گزاف انسانی داشت» نام میبرد اما بر نقش مهمی که شوروی سابق در پیروزی بر نازیسم، آزادشدن کشورهای مستعمره و یا قابلیت جهان سرمایهداری به اصلاح خود از طریق اقدامات اجتماعی و برخی اشکال برنامهریزی داشته است، تاکید دارد. آیا به همین دلیل است که «عصر نهایتها» باید پنج سال انتظار میکشید تا به فرانسوی ترجمه شود؟ در میانه دهه ۱۹۹۰ یعنی زمانی که برای برخی از اندیشمندان مرگ کمونیسم مفهومی مترادف با پایان تاریخ بود، گفتمان پیچیدهتر اریک هابزباوم بیشک در خلاف جریان آب قرار میگرفت…
- شما در اصل، متخصص تاریخ قرن بیستم هستید. از سه اثر شما درباره تاریخ «طولانی سرمایهداری» تا «عصر نهایتها» که درباره چیزی است که شما آن را «تاریخ کوتاه قرن بیستم» مینامید، خط راهنمای آثار خودتان را در چه میدانید؟
– یکی از خطوط راهنمای آثار من، تحول سرمایهداری در جوامع مدرن و صنعتی از قرن هجدهم تا امروز بوده است. من بر زایش این جوامع و گذار میان سیستمهای درونی آنها و جوامع مدرنی که از آنها زادهشدهاند، از نقطهنظر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مطالعه کردهام. تاریخ سرمایهداری را باید سیری پیدرپی از بحرانها و بازساختاربندیهای و در عین حال فتح جهان دانست. یک خط راهنمای دیگر در کارهای من مضمون جهانیشدن تاریخ جهان از خلال این تحول بسیار خاص سرمایهداری است.هدف اصلی من تالیف یک تاریخ اجتماعی بوده است، تاریخ مردم عادی و تودههای زحمتکش. نخستین مطالعات من درباره واکنشهای فردی زادهی جوامع سنتی پس از ورود این جامعهی سرمایهداری بود و بر آنچه انقلاب صنعتی نامیده شده است. من تاثیر اینها را و زیرورو شدن زندگی فردی مردان و زنان را بررسی میکردم.
از اواسط قرن هجدهم بود که اقتصاد جهانی بر پایهی تجارت و مبادلات میان مستعمرات و مراکز اروپایی، میان مناطق عقبافتاده اروپا و دولتهای پیشرفته آن شکل گرفت. در عین حال، ما شاهد پیشروی نظم سیاسی با انقلاب امریکا و انقلاب فرانسه بودیم. در نتیجه، در اواخر قرن هجده، ما تغییرات بزرگی را تجربه میکنیم که در آن واحد هم اقتصادی هستند و هم سیاسی. این همان دورهای که من آن را «عصر انقلابها» نامیدهام. البته بدون آنکه پیوندی ارگانیک میان این دو گونه از تحول وجود داشته باشد.
سرمایهداری چنان دگرگونی عظیمی در تمام جوامع اروپایی ـ غربی و مرکزی ـ به وجود آورد که در تمام دوران حیات بعدیاش مسئلهساز باقی ماند. سرمایهداری پایههای کارکردی پیشین را از میان برد و در عین آن که پیشرفت بزرگی ایجاد کرد، مسایل اجتماعی و سیاسی زیادی را نیز به ارمغان آورد. بنابراین، سرمایهداری از همان آغاز خود (در سالهای ۱۸۲۰) پروژههایی را پیش روی خود داشت که جامعه را با اشکال دیگری جایگزین کند: مفاهیم سوسیالیستی خیلی زود ظاهر شدند.
عصر امپراتوریها بر دوره ۱۸۷۰-۱۹۱۴ انطباق دارد. شما در این دوره به سقوط بورژوازی و سیستمی که از آن بیرون آمده، یعنی سرمایهداری، اشاره میکنید. با این وصف، میبینیم که این سیستم به بقای خود ادامه میدهد…
در قرن نوزدهم این احتمال داده میشد که سرمایهداری جای خود را به جامعهای دیگر بدهد که دیگر بر بازار آزاد و رقابت استوار نباشد و بازگشت به نظامی صورت گیرد که اساسش تعاون باشد. این چیزی بود که انگلیسیها به آن جامعهی مشترکالمنافع تعاونی commonwealth cooperative نام داده بودند. (معادل آنچه ما به آن جمهوری امر عمومی میگوییم). از اینجا بود که پندارههای سوسیالیستی شکل گرفت. اما کسانی بودند که تمایل بازگشت به گذشتهها در برابر تمام این نوآوریها داشتند. بهخصوص کلیسای کاتولیک در تمام طول قرن نوزده و بخشی از قرن بیستم نماینده این گرایش بود.
در هریک از مراحل تحول سرمایهداری، ما با دورهای از پیشرفت مادی و فنآورانه روبهرو بودهایم: یک خیزش به جلو و سپس یک بحران. برای مثال، در فرانسه در قرن نوزدهم ما یک بورژوازی پیروزمند داشتیم که در نهایت کارش به بحرانی بزرگ رسید که به چندین پدیده دامن زد: از یک سو، پیشرفت امر دموکراتیک در سیاست، از سوی دیگر، یک جنبش مهم کارگری که تمایل داشت جامعهای نوین برپا کند، اما همینطور واکنشهای ملیگرایانه، یهودستیزانه و بیگانهترسی،… این گرایشها در تاریخ فرانسه و آلمان بسیار گسترش داشتند، البته در بریتانیا کمتر این گسترش را میدیدیم.
لیبرالهای قرن نوزده بدان باور داشتند که رابطهای ارگانیک میان پیشرفت مادی و پیشرفت اخلاقی وجود دارد. آنها فکر میکردند که این پیشرفتها تداوم خواهند یافت: پیشرفت آموزش و پرورش عمومی و تمدن، پیشرفت در متمدنانهتر شدن جنگها (برای مثال، از طریق پیمان لاهه)… با این وصف، این جامعه بورژوازی که تا این حد پیشرفت کرده بود به نقطهی پایانی رسید. برخی از ابتدای قرن بیستم متوجه شدند که دموکراتیک شدن سیاست، جهانیشدن اقتصاد و حتی پیشرفت فرهنگ فرایندهایی خطی نیستند.