نظریه های بدن (۵): نظریه های باستان (بخش پنجم)

نظریات بدن / بخش پنجم[۱]
نظریه‌های باستان

 

در دیدگاه یونانی به طور کلی و در دیدگاه افلاطون به طور خاص، جدایی بدن و جان؛ یا بدن و روح به صورت نسبی وجود دارد و بدن، بدون روح ارزشی ندارد. در این دیدگاه، بدن موقعیت دوگانه‌ای دارد. از یک طرف به مثابه زندان روح و زیبایی‌های واقعی یا آنچه که افلاطون به آن‌ها مثال‌ها می‌گوید که نه در سیستم فیزیکی بلکه در سیستمی متافیزیکی (عالم مثال‌ها) قرار دارند. در واقع، بدن چیزی است که نه به متافیزیک بلکه به فیزیک تعلق دارد، پس باید به نوعی تخریب شود تا روح به رهایی دست یابد. اما در انتظار این تخریب نهایی که با مرگ اتفاق می‌افتد، بدن باید به زیبایی  که تقلیدی از شکل آن در مثال متافیزیکی است، برسد. از همین جا نیز به ارزش ورزش در نظام آموزش و پرورش یونانی (که بعدها جهانی شد) می‌رسیم. منطق ورزش، فعالیت بدنی است اما نه با هر هدفی: رسیدن به فرازشی فیزیکی برای نزدیک کردن آن به موقعیت مثالی‌اش. برخی از فعالیت‌های بدن به کارکردی برمی‌گردد که در آن فعالیت انجام می‌شود. برای مثال دست کشیدن، ضربه زدن و به صورت کلی کلماتی که حرکات بدن را تعریف می‌کنند. دو کلمه بسیار مهم در این مورد، کار کردن و ورزش کردن است. اما هر چند در هر دو این واژگان حرکت وجود دارد، هدف حرکت کاملا متفاوت است. هانا آرنت این مسئله را به شکل متاخر بسیار زیبا صورت‌بندی کرده است.  آرنت  در کتاب سرنوشت بشری، دو گونه از فعالیت بدنی را از هم جدا می‌کند. یکی فعالیتی است که انسان‌ها را در رده جانوران قرار می‌دهد و آن فعالیت artisan را می‌سازد. واژه‌ای که وی به کار می‌برد homo laborans است که واژه labor یا کار کردن از آن آمده است. چرا  وی این واژه‌ها را همردیف جانوران قرار می‌دهد؟ به دلیل اینکه این فعالیتی است که بدن برای تامین معیشت (تغذیه و ارضای نیازهای حیوانی خود) انجام می‌دهد. در حالی که یک بدن خلاق و یک بدن ابزارساز بدنی است که خود را افزایش می‌دهد و از آن به عنوان انسان ابزارساز یاد می‌شود. دو مورد که مفهوم انسان را می‌سازد، انسان ابزارساز و انسان سخنور است. به این معنی  که موارد ذکر شده باید اغلب به صورت نسبی درک شوند و نه مطلق. یعنی سیستم‌های زبانی و سیستم‌های ابزاری در جانوران وجود دارند، اما رشد آن‌ها در انسان بسیار بالاست. این دومی در حقیقت چیزی است که هانا آرنت آن را در دو شاخه تفکیک می‌کند. یکی کار خلاق که به ابزار و به آفرینش و سازندگی  منتهی می‌شود. به سان یک هنرمند که انسان خلاق است و اثری را خلق می‌کند تا بتواند خود را باز تولید کرده و گسترش دهد آن‌هم نه لزوما برای معیشت. این نه به خاطر نقدی است که بر سلطه سرمایه‌داری وارد می‌شود. در واقع سلطه سرمایه‌داری بر هنر نیز از اینجا ناشی می‌شود. هنرمند صرفاً برای تامین معاش دست به کار می‌زند. پس باید این دو گونه را از هم جدا کرد یعنی کاری که با هدف خلاقیت انجام می‌گیرد و برای  تامین معاش نیست. مثل وضعیت بسیاری از هنرمندان و آثار آن‌ها که برای عشق خود کار می‌کردند. از طرفی کاری که برای تامین معاش انجام می‌گیرد وبه کار حیوانات نزدیک است. این تفکیکی که هانا آرنت برقرار می‌کند و در برابر هومو لابورانس به دومی هومو فابر (انسان سازنده) ریشه‌های یونانی دارد و دقیقاً در یونان باستان وجود داشته است. البته تقسیم‌بندی‌های پیچیده تر از این هستند  چه برای کار و جه برای اندیشه و بنابراین ما مفاهیمی جون زندگی خلاق (vita activa) و زندگی اندیشمندانه (vita contemplativa) را داریم و بسیاری مفاهیم دیگر را که در اینجا  مورد بحث ما نیستند. اما باید توجه داشت که در یونان باستان یعنی یونانی که تقریباً همزمان است با هخامنشیان با این تفاوت عمده که در یونان باستان برخلاف ایران، کار تولیدی و معیشتی کشاورزی  بود و این کار معیشتی به وسیله بردگان انجام می‌شد. اما در اینجا این سوال مطرح می‌شود که اگر بردگان کار می‌کردند پس انسان‌های آزاد چه کاری انجام میدادند؟ در نظریه افلاطون و ارسطو بدن انسان آزاد، بدنی است که نباید با کار تخریب شود. بدنی است که باید زیبایی آن حفظ شود و زیبایی ذهنی و زیبایی فیزیکی را با همدیگر ترکیب کند. به طور خلاصه این بدن می‌باید از یک سو خود را به مثال‌ها یا آرمان‌هایی متافیزیکی نزدیک کند و ابزار رسیدن برای آن‌ها فلسفه است. پس آزاد مرد باید بخش زیادی از زمان خود را صرف ورزش و بخش بزرگی را نیز صرف فلسفه کند. به همین دلیل است که در یونان قبل از میلاد تعداد زیادی از مدارس فلسفی وجود داشته است که استادان فلسفه خود را داشتند و با شاگردان اکثرا جوان خود  فلسفه می‌ورزیدند. واژه آکادمیا نیزاز همین فیلسوفانی ناشی می‌شود که هر کدام محفل خود را داشتند و در آن به بحث وگفتگو و یک نوع تمرین ذهنی می‌پرداختند. این همان کار ذهنی و خلاقانه‌ای بود که به آن فلسفه می‌گفتند. بخش دیگری از کارآزاد مردان  ورزش بود. اگر فلسفه در خدمت زیباسازی روح بود، ورزش در خدمت زیباسازی بدن قرار داشت. به این ترتیب یونانیان به چیزی می‌رسیدند که کالوس کالاتوس (καλὸς κἀγαθός) (زیبا و خوب)  نام داشت. بدن زیبای هوشمند که به دلایل مختلف مردانه بود. زیرا در جامعه مردسالار یونان و به طور کلی جهان باستان، زن در یک موقعیت ناقص بین انسان و جانور قرار داشت و انسانی بود که می‌توان آن را ناکامل نامید. انسانی که نمی‌تواند به حداکثر کمال هوشی و ذهنی برسد. نمونه‌شناسی اسطوره‌های یونانی  نیز این را کاملاً تایید می‌کند که زنان در زیر سلطه مردانه‌اند و اگر از این سلطه رها شوند در موقعیت شورشی قرار می‌گیرند. مثل آنتیگون که با سرپیچی از فرمان خدایان الگوی یک زن عصیانگر، زنی که از فرمان مذکر اطاعت نمی‌کند، را می‌سازد. وجود چیزی که به آن ایزد بانوان گفته می‌شود به این معنی نیست که زنان در یک موقعیت پدرسالارانه قرار نداشته اند. اولاً سیستم‌های اسطوره‌ای انسان اصلاً را نباید با خداوند مقایسه کرد. ثانیاً در سیستم‌های ما موقعیت زنانه در سلطه وجود ندارد جز اسطوره‌های آمازون که یکی از اسطوره‌های یونان بوده و گسترش زیادی نداشته است. ولی استثنا بودن این اسطوره یعنی سرزمینی که در آن زنان بر مردان مسلط هستند نشان دهنده این است که اصل بر این است که همواره زنان در زیر سلطه اند حتی اگر در موقعیت‌های مثل؛ موقعیت ایزد بانوان، دختر خداوند، همسر خداوند و یا خود الهه باشند. در سیستم زمینی کاملاً مشخص بوده که زنان حضور اجتماعی نداشتند و بدن زن هم بدن استناد نبود. حتی برای زیبایی، بدن مردانه است که یک استناد زیبای‌ است  و این امر در روم ادامه پیدا می‌کند و تا دوران رنسانس و غیره پیش می‌رود.

[۱] نظریه‌های بدن/ بخش پنجم/ نظریه‌های باستانی / ۱۷ دی ۱۳۹۷ /درسگفتار ناصر فکوهی / آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی  ـ شهریور ماه ۱۴۰۲