مرور برچسب

نوروزنامه

نوروزنامه ۱۴۰۳

نوروزنامه 1403 ناصر فکوهی آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود / آمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شود هم بحر پرگوهر شود هم شوره چون کوثر شود / هم سنگ لعل کان شود هم جسم جمله جان شود طوفان اگر ساکن بدی گردان نبودی آسمان / زان…

نوروزنامه ۱۴۰۲

عید آمد و ما خانه‌ی خود را نتکاندیم / گردی نستردیم و غباری نستاندیم عید است و نوروز، اما دریغ از دلی شاد و خاطری آسوده؛ بهار است و گل‌ها شکفته‌اند و عطر صحراها، به شهرها راه یافته، اما دریغ از احساسی که بتواند اندکی غم و اندوه و ترس و…

نوروزنامه ۱۴۰۱

چيست اين آتش سوزنده كه در جان من است ؟ / چيست اين درد جگر سوز كه درمان من است ؟ از دل ای آفت جان صبر توقع داری؟ / مگر اين كافر ديوانه بفرمان من است؟ نوروز است. دنیا می‌سوزد. و می‌سازد. گویی از شمال و جنوب و شرق و غرب، مستان ِ هراسناک و…

نوروزنامه ۱۴۰۰

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما / گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست فکر می‌کردیم در جهانی دوزخی زندگی می‌کنیم و نمی توان جز به کورسویی در دوردست‌ امیدی داشت. فکر می‌کردیم…

نوروزنامه ۱۳۹۹

گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس / شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر / یادگاری که در این گنبد دوار بماند امسال، سال خوشی برای انسان‌ها و از همه بیش‌تر برای ما انسان‌های ایران نبود. اما طبیعت راه خودش را…

نوروزنامه ۱۳۹۵

گفتمش زلف به خون که شکستی؟ گفتا / حافظ این قصه دراز است، به قرآن که مپرس هر سال که نوروز از راه می رسد، همچون همیشه شاداب و شادمان و جوان و سرکش و شاد و بی غم و پرنشاط است. هر سال، اما، که بر ما می گذرد، گویی باید این شادابی و شادمانی و…

نوروزنامه ۱۳۹۴

ای عاشقان ای عاشقان، آن کس که بیند روی او / شوریده گردد عقل او، آشفته گردد خوی او ای ماه رویش دیده‌ای، خوبی از او دزدیده‌ای / ای شب تو زلفش دیده‌ای، نی نی و نی یک موی او نوروز باز از راه رسید و ما همچنان به گردِ خود بیش و پیش از هرچه،…

نوروز نامه ۱۳۹۳

من دوش ماه نو را پرسیدم از مه خود / گفتا پی اش دوانم، پا در غبار دارم ای خاک در چه فکری، خاموشی و مراقب؟ / گفتا که در درونه باغ و بهار دارم ثانیه ها، دقایق و ساعات، روزها و ماه ها و سال ها، پی در پی می گذرند. عمر ما، عمر همه، رو به…

نوروزنامه ۱۳۹۲

من بیخود و تو بیخود ما را که برد خانه؟ / من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه؟ در شهر یکی کس را هشیار نمی‌بینم / هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی؟ / اکنون که درافکندی صد فتنه فتانه نوروز، روز شادی…

نوروزنامه ۱۳۹۱

ناصر فکوهی / مدیریت انسان شناسی و فرهنگ گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد / گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید امروز، زیستن و شاد زیستن، گریز از انفعال و نومیدی، دیگر نه یک «اتفاق» است و نه یک «شانس»، بلکه جدالی روزمره و وظیفه ای حیاتی…