انسان‌شناسی و گرافیسم (بخش سوم)

درسگفتارهای ناصر فکوهی / انسان‌شناسی و گرافیسم/ (بخش سوم)/ با همکاری فاطمه غریبی [۱]

در هنرهای متفاوت مسئله سیستم‌های جمعی بصورت متفاوت مطرح می‌شود؛ برای مثال در هنری مثل سینما. در سینمای داستانی، هنرمند عموما در ارتباط با گروه بزرگی از مخاطبان قرار می‌گیرد. و شاهد آن هستیم که اگر سینمای داستانی مورد توجه نخبگان  مثلا روشنفکران قرار بگیرد، بر آن «عنوان» «سینمای هنری» گذاشته می‌شود و  اگر استقبال از جانب مردم عام باشد، به عنوان سینمای تجاری یا سینمای «گیشه» شناخته می‌شود. واقعیت آن است که ما در اینجا لزوما و ذاتا با تفاوت اساسی در اِستتیک یا زیبایی‌شناسی روبرو  نیستیم و بحث در بسیاری موارد به «سلیقه» و رویکرد نسبت به هنر مربوط می شود. برای بسیاری سینمای هیچکاک یک سینمای گیشه و در همان حال یک سینمای هنری است همان طور که درباره چاپلین این امر  مطرح است و حتی نمونه حادتری چون دیوید لینچ که سینمای «خاص» نام می گیرد اما وقتی با تارکوفسکی یا کیشلوفسکی روبرو می‌شویم  عنوان «هنر» و «روشنفکری» و … مطرح می‌شود زیرا مخاطبان از لحاظ عددی بسیار کوچکتر شده است. و در این امر  دستکاری‌های بازار هنر نیز به شدت مشخص می‌شود. همین امر را ما در سیستم گرافیسم  و بازار هنری آن نیز داریم. وقتی‌که در گرافیسم از هنرمندی اثری خواسته می‌شود در واقع او باید برای  مخاطبانی اثرش را خلق کند که به او «سفارش» داده شده و لزوما با مخاطبانی که خودش می‌خواهد سرو کار ندارد. وقتی به یک نفر سفارش یک لوگو را می‌دهند شاید اصلا علاقه‌ای به جایی که لوگو را برای آن طراحی می‌کند نداشته باشد. اگر این هنرمند کسی باشد که تصویر بیرونی خاصی داشته باشد و بخواهد که این تصویر را به نوعی نگه دارد و به آن جهت خاصی بدهد هر نوع لوگویی را طراحی نمی‌کند. برای نمونه اعلام می‌کند: «من تنها لوگوی موسسات فرهنگی را طراحی می‌کنم» زمانی که هنرمند چنین جمله‌ای را می‌گوید یک نوع هدف‌گذاری می‌کند و آن دنبال کردن هدف مشخص کردن یا ساختن و تقویت هویت خودش است . حال یک گرافیست دیگر می‌گوید:«من هر لوگویی را طراحی می‌کنم». در اینجا ما در سیستمی هستیم که لزوما فردی که چنین حرفی می‌زند از هویت کمتری برخوردار نیست، بلکه این دو نوع سبک متفاوت در «هویت‌سازی» شمرده می‌شود. برای مثال در گرافیسم ایران ما مرتضی ممیز را داشتیم که هر لوگویی را طراحی می‌کرد، ولی ممکن است یک نفر دیگر، ادعا کند که حاضر نیست چنین کند؛ و لوگو باید بهدر قالب  سبک و شخصیت او قرار بگیرد . در اینجا ما نمی‌توانیم بگوییم یکی از این دو بهتر از دیگری است؛ بلکه با دو استراتژی «هویت‌سازی» روبرو هستیم.

پرسش: می‌توانیم بگوییم گرافیستی که می‌تواند معمولی‌ترین لوگوها را نیز به یک نماد تصویری مناسب تبدیل کند، گرافیست بهتری است؟

پاسخ: می‌توانیم این را بگوییم؛ اما نه از موضع جامعه‌شناسی، بلکه از موضع سفارش‌دهنده یا مخاطب نهایی چنین تعریفی می‌توان کرد.

پرسش: چرا از موضع جامعه‌شناس نمی‌توانیم چنین نظری بدهیم؟ بعضی از هنرمندان ناتوانی خودشان را در پشت سبک آبستره پنهان می‌کنند.

پاسخ:بله، اما توانمندی یا ناتوانی «فناورانه» با تعریفی که ممکن است در این حوزه به کارها داده شود، بنا بر تعریف به جامعه‌شناس ربطی ندارد.

پرسش:چرا مگر بحث «هنرمند بدن» نیست؟

پاسخ: از نظر ما، خیر. خوب «هنرمند نباشند». این موضوع نیز به جامعه‌شناس ارتباطی ندارد. جامعه‌شناس راجع به این صحبت نمی‌کند که چه کسی «هنرمند» است و چه کسی «هنرمند» نیست. یا چه کسی هنرمند «ارزشمندتری» هست یا نیست. اگر حتی به صورتی کلاسیک فکر کنیم این به خود هنرمندان  و موضوع بازشناسی (یا برسمیت شناخته شدن) در یک کالبد تخصصی اختصاص دارد و نه به موضوع جامعه. جامعه‌شناس نباید قضاوت استتیک ‌کند. این‌ دو موضوع متفاوت است.

پرسش: جامعه‌شناس به تاثیری که هنر در جامعه می‌گذارد کاری ندارد؟

پاسخ: به تاثیر اثر هنری کار دارد، به این معنی که این تاثیر را بررسی کند، ولی درباره «هنر» آن «هنرمند» قضاوت نمی‌کند. ممکن است درباره تاثیر هنرش قضاوت کند.

پرسش: آیا جامعه‌شناس می‌تواند برای مثال بگوید گرافیست‌های یک دوره خاص افراد محکمی نبودند و نتوانستند تاثیر خوبی بگذارند؟

پاسخ: خیر. واژگان در اینجا بسیار اهمیت دارند. برای مثال جامعه‌شناس ممکن است بگوید این گرافیست کارش تاثیر بسیار بیشتری (با مشخص نوع تاثیر و دلایل استدلالش) در این دوره خاص و روی این قشر اجتماعی داشته است تا یک گرافیست دیگر. اما هیچ‌وقت نباید‌بگوید این گرافیست کارش «درست‌تر» ، «زیباتر» ، «هنری‌تر»  بوده است تا آن گرافیست مگر آ«که نه به عنوان جامعه‌شناس بلکه از دیدگاه شخصی خودش سخن بگوید. هر واژه‌ای که کوچکترین حالت از جانب‌دارانه بودن داشته باشد باید دورش یک خط قرمز ‌بکشد و نمی‌تواند به هیچ عنوان چنین کاری کند.

پرسش: پس چرا چامسکی در نظریه هایش قضاوت می‌کند؟

پاسخ: اگر فرض بگیریم چامسکی جامعه‌شناس باشد که نیست، نمی‌دانم کدام نظریه او را می‌گویید اما در سیاست بله این کار را می‌کند ولی در زبان‌شناسی خیر. در زبان‌شناسی اگر بخواهد از درست و نادرست صحبت کند مولفه‌های مربوط به این درست یا نادرست بودن را عنوان می‌کند که این مولفه‌ها علمی هستند نه ارزش‌گذارانه از لحاظ زیبایی‌شناسی. سیستم ارزشی نمی‌تواند دخالت کند. ما نمی‌توانیم بگوییم «موفق بودن» چون این یک واژه ارزشی است یا «زیبا بودن یا نبودن» یا «با ارزش بودن یا نبودن» این‌ها واژگان ارزشی هستند. ما می‌توانیم بگوییم این گرافیست در دهه چهل ایجاد یک جریان قدرتمند هنری – اجتماعی می‌کند و البته مولفه‌های علمی و شواهد خود و روش‌شناسی خودمان را هم مشخص کنیم.  این جانب‌دارانه نیست. اما اگر بگوییم این گرافیست چون کار «قوی‌تری» داشته، این جانب‌دارانه است.

پرسش: می‌توانیم بگوییم فرضا بخشی از گرافیست‌ها یا نقاش‌ها برای اینکه ناتوانی در هنر فیگوراتیو خود را پنهان کنند جهت هنری را عوض کرده‌اند؟

پاسخ: این را ما جامعه‌شناسان نمی‌توانیم بگوییم این را نقد هنری شاید بتواند بر أساس برخی نظرات زیبایی‌شناسانه در هنر  بگوید. از طریق تاثیر عمومی هنر هم نمی‌توانیم چنین چیزی را بگوییم. برای اینکه ممکن است یک «کار ضعیف» از لحاظ کالبد هنری، تاثیر بسیار زیادی از لحاظ اجتماعی داشته باشد، اما یک «کار قوی» تاثیر بسیار کمی.

پرسش: جامعه‌شناس روند‌ها را بررسی می‌کند یا می‌تواند بگوید مسیر بهتری وجود داشته یا نه؟

پاسخ: نمی‌تواند بگوید «بهتر».

پرسش: پس چرا در برنامه‌ریزی برای جامعه از جامعه‌شناس کمک می‌گیرند؟

پاسخ: زیرا سعی چامعه‌شناسان سعی می‌کنند احتمالات تجول نظام‌های اجتماعی و نقش هنر در آن‌ها را در نظر بگیرند . اما سهم اتفاقات را نباید نادیده گرفت. برنامه‌ریزی به مفهوم یک حرکت است در جهتی که ما فکر می‌کنیم روندهای اجتماعی می‌تواند شکل کم تنش‌تری به خود بگیرد. نمی‌توان گفت کم تنش یا پر‌تنش بودن کدام بهتر است.

در سینما گروهی بازیگر داریم که به آن‌ها «بازیگر‌های تالیفی» گفته می‌شود. یک گروه بازیگر دیگر هم داریم که همیشه کمابیش یک نقش را بازی می‌کنند. نمونه‌های «سرگونه» ای  یا آرکی تایپ آن مثل آل پاچینو است او را می‌توان در برابر رابرت دونیرو قرار داد که از مطرح‌ترین هنرپیشه‌های زنده دنیا هستند. آل پاچینو کمابیش فقط یک نقش بازی می‌کند، هیچ‌وقت نقشش عوض نمی‌شود. یک آدم عصبی که ظاهر آرامی دارد اما درون از هم پاشیده‌ای دارد. در واقع شما زمانی‌که فیلم را می‌بینید، آل پاچینو را می‌بینید نه نقشش را. در حقیقت نقش را می‌نویسند برای آل پاچینو. در تمام فیلم‌های آل پاچینو، در واقع آل پاچینو، خودش هست. اما رابرت دونیرو، یک هنرپیشه  تالیفی یا ترکیبی یا کمپوزیسیون است؛ یعنی می‌تواند از یک طرف نقش آل کاپون بازی کند و شما کاملا قانع شوید که او خود آل کاپون است و از یک طرف می‌تواند نقش یک آدم کاملا بیچاره و ضعیف  را بازی کند و شما واقعا متقاعد ‌شود که این همان است. حالا کدام «بهتر» است خیلی موضوعیت ندارد؛ مهم این است که کدام را بخواهند. اگر علوم اجتماعی بخواهد قضاوت ارزشی کند به ایدئولوژی تبدیل می‌شود. علت مخالفت ما با هنر ایدئولوژیک این نیست که هنر نیست بلکه هنر ایدئولوژیک یکی از غیر موثرترین اشکال هنر است.

پرسش: دوره‌های ساسانی و هخامنشی که هنرشان ایدئولوژیک بوده. نظر شما در این باره چیست؟

پاسخ: ویرانی زیادی داشتند. ساسانیان به وسیله یک گروه که به اصطلاح مزدور بودند و پول می‌گرفتند تا از آنان نگهداری کنند، نابود شدند. سیستم‌های توتالیتر مدرن هم خودشان، خودشان را نابود می‌کنند نه دیگران. بدلیل اینکه توهمی که در ذهنشان دارند این است که از طریق قدرت می‌توانند کل سیستم اجتماعی را تغییر داد و به همین دلیل نابود می شوند.

پرسش: اگر این طور باشد از ابتدای بشریت تا امروز هیچ سیستم درستی نبوده که یک ایدئولوژی درستی تبیین کند؟

پاسخ: اگر بصورت مطلق بخواهیم در نظر بگیریم، پاسخ من، منفی است. اما سیستم‌های مختلف داریم مانند سیستم‌های اسکاندیناوی که سیستم‌های خیلی انسانی‌تر در معنای مثبتش هستند. در آن‌ها تنوع فرهنگی دیده می‌شود، سعی نمی‌کنند همه را یک‌طور کنند. در سیستم های آموزش و پرورش اروپایی از بیست سال پیش تا امروز به این نتیجه رسیدند که افراد با معلولیت ذهنی یا جسمی یا بیمار را نباید از افراد سالم جدا کرد برای اینکه عقیده دارند نباید انسان‌ها را به گروه آدم‌های سالم و گروه آدم های بیمار دسته‌بندی کرد. کودک باید از ابتدا بفهمد که یک کودک دیگر می‌تواند بیمار باشد و این باعث می‌شود انسان‌تر شود. سیستم زندان‌های اسکاندیناوی در مقایسه با سیستم‌ زندان‌های ترکیه یا ایران یا افغانستان یا آمریکا بسیار متفاوت است. حتی در سیستم های زندان هم سیستم های «انسانی‌تری» داریم نه به این دلیل که از فردی که جنایت کرده باید پذیرایی کرد، بلکه به این دلیل که معتقدند اگر زندان را انسانی‌تر نکنیم تبدیل به  یک موتور تولید جنایت می‌شود.

آدم هایی که داخل زندان هستند بیرون می‌آیند و تبدیل  به انسان‎‌های می‌شوند جانی‌تر و آن زمان هزینه‌ی سنگین‌تری برای جامعه دارند. بنابراین بهتر است که شرایط انسانی در زندان ایجاد کنیم. سیستم حداقل درآمد که بسیار در اروپا گسترده است به این صورت است که اگربعد از ۲۵سالگی بیکار شوید یا نتوانید کار پیدا کنید دولت یک حداقل پولی به شخص می‌دهد و استفاده از وسایل نقلیه یا استفاده از بسیاری از امکانات فراغتی ،مثلا رفتن به موزه ها برای شخص رایگان است. این صرفا یک بحث انسان دوستانه نیست بلکه اگر به این افراد اهمیت ندهند ممکن است دچار انواع و اقسام بیماری‌های روانی یا جسمانی شوند و بعد به تعداد زیادی نیز این بیماری را منتقل کنند و در این شرایط هزینه ای که باید سیستم پرداخت کند صد برابر بیشتر از هزینه‌‌ای است که در سیستم حداقل درآمد می‌پردازد. دو سیستم اروپایی و آمریکایی را با هم مقایسه کنید آمریکا به سمتی رفت که هرکس «گلیم خودش از آب بیرون بکشد» اما اروپا در هیچ دوره‌ای این کار را نکرد و هنوز هم چنین نیست. آمریکا امروز به موقعیتی بحرانی رسیده است که انتها ندارد اما اروپا توانسته خود را کمابیش مدیریت کند. چون حکومت افراد جامعه را رها نکرده است. البته نباید سیاه و سفید به مسئله نگاه کنیم. در این سیستم‌ها در درجه اول سیستم خودش را تحلیل می‌کند. برای مثال نقش پزشک در جامعه این نیست که به شما بگوید چقدر سرحال هستید و امیدوارم همیشه همینطور سالم باشید و دیوانگی است که کسی حاضر باشد در قبال چنین حرف‌هایی پولی پرداخت کند. اما در سیستم های اقتدارگرا از جامعه‌شناس چنین چیزی را می‌خواهند که بگوید بله جامعه سالم است و مشکلی ندارد. یعنی مایلند از او یک «تبلیغاتچی» بسازند.  اما اگر دکتر مشکلاتی که برای بدن بوجود می‌آید را برای فرد بیمار بازگو کند و از وضعیتی که ممکن است در صورت عدم رسیدگی دچار شود فرد را آگاه کند وظیفه اش را به درستی انجام داده است. اما در سیستم های غیرعقلانی با جامعه‌شناس برخورد می‌کنند که چرا از مشکلات جامعه و پیامدهای آن صحبت می‌کنید و تهدید به زندان یا قطع کردن حقوق می‌کنند. یا سیستم عقلانیه و راه‌حل دوم را انتخاب می‌کند که مراجعه به متخصص و فهمیدن آسیب است یا سیستم عقلانی نیست و فکر می‌کند با نگفتن مشکلات و آسیب‌ها وضعیت بهتر می‌شود.

جامعه‌شناس مکانیسم‌ها را می‌گوید و فرد خود باید از این مکانیسم ها به نحوی که خودش صلاح می‌داند استفاده کند. پیِر بوردیو یک فیلم دارد به نام “جامعه‌شناسی یک هنر رزمی ا‌ست”  و می‌گوید جامعه‌شناسی یک هنر رزمی است و باید با اعتدال از آن استفاده کرد. شما می‌توانید با جامعه‌شناسی هر فردی را نابود کنید. این نابود کردن راه دارد و تمام سیستم‌های ارزشی و غیره شما را می‌توان از طریق شکافتن بهم ریخت.

پرسش: در حواس پنجگانه آن دخالتی که ما می‌توانیم در دریافت داشته باشیم و آن مقداری که باید تنظیم کنیم تا بهتر ببینیم و بهتر دریافت کنیم را می‌توانیم از حد طبیعی بیشتر کنیم و سیستم دریافتی‌ را با توجه به محدودیت‌های فیزیولوژیکی افزایش دهیم و در ادامه همین قدر افزایش خروجی داشته باشم؟

پاسخ: آنچه اتفاق می‌افتد حاصل یک رابطه بین بیولوژیک درونی است و در افراد مختلف متفاوت است و انتخاب فرهنگی این افراد نیز اهمیت دارد. این انتخاب نیز بخشی آگاهانه و بخشی ناآگاهانه صورت می‌گیرد. برای مثال اگر نقاشی انتخاب کند که کارهایش بسیار رنگی باشد و از رنگ استفاده گسترده کند، این می‌تواند با سیستم درونی و حساسیت بیشتر فرد نسبت به رنگ ارتباط داشته باشد. و از طرفی می‌تواند از طریق فرهنگ تعیین شده باشد که درآن فرهنگ رنگ‌های زیادی وجود داشته باشد. برای مثال در فرهنگ هند تعداد بی‌شماری رنگ وجود دارد و همه جا با حضور رنگ‌ها روبروئیم. یا در ژاپن به همین صورت است. در حالی که فرهنگ‌های اسکاندیناو فرهنگ‌های خیلی بی‌رنگ‌تری هستند. دلایل بی‌شماری وجود دارد که یکی از آنها اقلیم است در یک اقلیم گرم مثل هند یا اقلیمی که چهار فصل داره مثل ژاپن چون طبیعت زیبایی دارد رنگ‌ها از طریق طبیعت به افراد منتقل می‌شود اما در یک اقلیم سرد مثل سوئد شما در بیشتر زمان سال با رنگ‌های کمی برخورد می‌کنید. یا مسائل فرهنگی مثل پروتستانیسم سوئدی هیچ ارتباطی با شینتویسم ژاپنی یا بودیسم هندی ندارد. یک عامل دیگر هم برای هنرمند اضافه می‌شود و این است که گونه‌ای از سلطه از بیرون وجود دارد که می‌تواند ایدئولوژیک یا سلطه بازار باشد که در مورد بازار این سلطه بسیار زیاد است و هنرمند نمی‌تواند سلطه بازار را دور بزند مگر اینکه به سطحی رسیده باشد که دیگران توجهی به  اثر خلق شده نداشته باشند و فقط اینکه هنرمند مورد نظر انجام دهنده کار است اهمیت داشته باشد. برای مثال آقای ممیز در آخر عمرش چنین تسلطی بر بازار داشت یعنی برای شخص مهم این بود که بگوید این لوگو را ممیز طراحی کرده تا اینکه کار چگونه باشد. روش ممیز گاه این‌گونه بود که سه عدد لوگو آماده می‌کرد و سفارش‌دهنده فقط می‌توانست یکی از این کار‌ها را انتخاب کند. و حق ایجاد تغییر نداشت. ولی در این حالت باید ممیز بود که بتوان چنین کاری کرد و بسیاری نمی‌توانند این‌گونه عمل کنند. در بسیاری از اوقات طراح یا سفارش‌دهنده می‌توانند تحت تاثیر جریان مُد باشد. مثلا زمانی که باستانی‌گرایی رو به افراط و ابتذال می‌رود هر جا تلاش می شود نمادی که آن را به باور خودشان «هخامنشی» می دانند بیافزایند.

 

[۱]  بخش سوم پیاده‌سازی درسگفتار ناصر فکوهی / انسان‌‌شناسی گرافیک و رنگ / ۶ و ۷ بهمن ۱۳۹۱ / ارائه شده و فاطمه غریبی آن را برای انتشار در دی ماه ۱۴۰۲ آماده کرده است.