کوته‌نوشت‌های سینمایی (۳۰): فهرست شیندلر(۱۹۹۳)

فهرست شیندلر(۱۹۹۳)/ استیون اسپیلبرگ (۱۹۴۷)

زمانی که استیون اسپیلبرگ اعلام کرد مایل است فیلمی درباره هولوکاست بسازد موجی از حملات به سوی او به راه افتاد. شهرت اسپیلبرگ تا آن زمان عمدتا به مثابه فیلمسازی ثبت شده بود که آثاری سرگرم‌کننده و زیبا برای مخاطبان کودک و نوجوان والت دیسنی می‌سازد: فیلم‌هایی چون ای. تی(۱۹۸۲)،  ایندیانا جونز (۱۹۸۴)،  امپراتوری خورشید (۱۹۸۷)، ژوراسیک پارک(۱۹۹۳) و…  فیلمسازی که سینمایش را باید بیش و پیش از هر چیز تبلوری از رویای آمریکایی در چشم‌گیرترین و پرنشاط‌ترین معنایش دانست. از این رو نفس اینکه اسپیلبرگ و سینمای هالیوودی سرگرم‌کننده به سراغ موضوعی چون هولوکاست برود، بسیاری را بر سرخشم آورد. کسانی که برغم تاثیر عظیم فیلم بر مخاطبان در محکومیت جنایات نازی‌، آن را بیش از هر چیزی نشانه‌ای از کالایی کردن جنایت و بی‌رحمی انسانی از خلال نمایشی کردن آن‌ها، قلمداد می‌کردند، بدون آنکه لزوما وارد مباحث روشنفکرانه‌ای از دست نظرات «گی دوبور» و «ژان بودریار» بشوند. کلود لانتزمن، کارگردان فرانسوی که خود فیلم مستند و بسیار بلند «شووا» (۱۹۸۵) را ساخته بود، این امر را گونه‌ای «به ابتذال کشیدن هولوکاست» می‌دانست و محکوم می‌کرد. کما‌اینکه خود وی در فیلمش هیچ صحنه یا عکسی از  تصاویر جنایات نازی‌ها به نمایش نگذاشت. گروهی دیگر نیز تا اندازه‌ای به درستی بر رویکرد صهیونیستی فیلم تاکید می‌کردند که بعدها خود را در فیلم «مونیخ» اسپیلبرگ (۲۰۰۵)  و در پروژه‌ای که هم‌اکنون برای ساختن فیلمی از حوادث  اکتبر ۲۰۲۳ در اسرائیل مطرح کرده، نشان داده شد. طرفداران این تز به ویژه بر سکانس آخر فیلم تاکید می‌کردند که شخصیت‌هایی که هنوز  از آدم‌های واقعی  بازنموده در فیلم زنده بوند به همراه هنرپیشه‌ای که نقش آن‌ها را بازی کرده بود بر سر مزار او در بیت‌المقدس آمده و ابراز احترام می‌کردند و همچنین سوء‌استفاده‌ای که اسرائیل به شکل گسترده از این فیلم کرد.

این نقد بدون شک بر فیلم وارد است؛ همچنان که می‌توان آن را به شکلی کلی بر کل سینمای هالیوود در این رابطه وارد دانست. سینمایی که در آن سال‌های سال است مرگ و کشتار و شکنجه و بی‌رحمی و درد و رنج‌های انسانی در قالب‌های نمایشی و جذاب به کالا تبدیل شده و به دنبال مشتری هستند. اما همچنین سینمایی که واقعه هولوکاست را به مراتب بیشتر و پررنگتر از همه نسل‌کشی‌های تاریخ از جمله نسل‌کشی خود سرخپوستان آمریکایی با بنیان‌گذاری این کشور اتفاق افتاد نشان می‌دهد.

بهر‌رو در اینجا باید بر چند نکته تاکید کرد؛ نخست آنکه نمی‌توان اهمیت روایت شیندلر، این کارخانه‌دار آلمانی را که ابتدا برای سودجویی و سپس تحت تاثیر انسان درستی خود به کمک گروهی از یهودیان لهستان می‌آید و با به کار گرفتن آن‌ها را در کارخانجاتش، آن‌ها را از مرگ نجات می‌دهد، را نادیده گرفت. اینکه ذات انسان عناصر شیطانی و دگردوستانه را در آمیزشی پدیده با یکدیگر درون خود دارد، و موقعیت‌ها ،…، اتفاق‌ها، ایدئولوژی‌ها و جرقه‌هایی که در ذهن یک فرد زده می‌شود، می‌تواند یک جهان را زیر و رو کند.

نکته دیگر قدرت،  اسپیلبرگ فیلم‌ساز است که این روایت را به یک تراژدی خارق‌العاده از تصویر در صدا و موسیقی و رنگ (یا بی‌رنگی) در می‌آورد که خوشبختی و تبهکاری نازیسم را به شدت برجسته کرده و آن را در قالب  شخصیت افسر نازی سادیست (رالف فینس در نقش افسر سادیست آلمانی آمون گوت‌) به تبلور در می‌آورد. نقش مهمی که شنیدلر در نجات هزاران یهودی داشت را می‌توان با نقش عظیمی که فیلم در رقم زدن یک بیان‌نامه ضد‌فاشیستی دارد، مقایسه کرد. باز از این‌رو، قضاوت درباره آنچه لانتزمن مطرح می‌کند به باور ما کار ساده‌ای نیست و ابعادی پیچیده را در بر می‌گیرد که سینما، سیاست، جامعه مدرن، مفهوم تماشا و نمایش را در بر می‌گیرد‌. اما در آنچه به ایدئولوژی تبلیغاتی یهود بر می‌گردد، به گمان ما با توجه به گستره بزرگ فیلم‌های تبلیغاتی در این زمینه، این نقد را نمی‌توان چندان منصفانه دانست و در نهایت می‌توان گفت که برغم درستی نسبی برخی از این نقدها، «فهرست شیندلر» با اومانیسم و واقع‌گرایی خارق‌العاده خود، کفه ترازو را سنگین‌تر می‌کند. فیلم، را نمی‌توان بیشتر و بهتر از هر چیز در یکی از تنها صحنه‌های نیمه‌رنگی آن: «دخترک کوچک سرخ‌پوش» و جسد بعدی‌اش خلاصه کرد.