پیر ولتز / برگردان ناصر فکوهی
پیر ولتز (Pierre Veltz) متولد ۱۹۴۵، هرگز قالبها و طبقهبندی شدن را دوست نداشته و در آن واحد هم یک مهندس و هم یک جامعهشناس است. به بار ولتز مطالعات فناورانه فقط زمانی ارزش دارند که به امکان دهند شیوه زندگی انسانها و اینکه جوامع چگونه تغییر میکنند را درک کنیم. بنابراین او ترجیح میدهد با امر واقعی نزدیکتر باشد. از همین رو پیر ولتز در چارچوب نهاد داتار(datar) جای گرفته و در جهت بهبود سازمانیافتگی بنگاههای بزرگ صنعتی قدم برداشته است و در همین چارچوبها نیز به نگاهی ویژه بر سازوکارهای جهانی شدن توسعه داده است. او بدین ترتیب، امروز به یکی از پیشتازان اندیشیدن درباره جهانی شدن بدل شده است. ولتز که پیش از این در راس مدرسه عالی پون اِ شوسه فرانسه قرار داشت، امروز گرداننده موسسه مطالعاتعالی توسعه و آمایش سرزمین در اروپا است (Institut des hautes etudes du developpements et de l’amenagement des terrtoires en Europe – ihedate) و در مدرسه ملی پون اِ شوسه و …. پاریس نیز تدریس میکند و در همین موسسه پژوهشگر وابسته مرکز جامعه شناسی سازمانها است. از جمله آثار متعدد او میتوان به: «شهرها، سرزمینها و جهانی شدن» (۱۹۹۶)(Villes, territories et mondialisation, reedite et actualisee en 2005) ، «جهان جدید صنعتی»(۲۰۰۰)(Des Lieux et des liens. Politique du territoire a l’heure de la mondialisation)، « مکانها و پیوندها، سیاست سرزمین در دوران جهانی شدن» (۲۰۰۲)(Le Nouveau Monde industriel) اشاره کرد. گفتگوی زیر ترجمه متن گفتگوی او با مجله علوم انسانی فرانسه است که در شماره ۱۷۱ این نشریه در ماه مه ۲۰۰۶ (اردیبهشت ۱۳۸۶) به انتشار رسیده است.
پیر ولتز امروز با یادآوری خاطرهای که به کمتر از ده سال پیش (۱۹۹۶) بر میگردد لبخندی میزند و میگوید در آن زمان ناشر چندان تمایلی نداشت که این واژه اندکی زمخت «جهانی شدن» را در عنوان کتاب من بپذیرد و فکر میکرد این امر عنوان را «بیش از اندازه پیچیده» میکند. با این وصف کتاب ولتز با عنوان «جهانی شدن، شهرها و سرزمینها» ( که در سال ۲۰۰۵ تجدید چاپ شد) به کتابی کلاسیک در این زمینه تبدیل شد. و امروز در حالی که در همه جا صحبت از زوال نزدیک مرزها و مکان ها میرود، ولتز از واقعیتی به مراتب متناقضتر سخن میگوید. او با تقاطعی که در نگاه خود میان اقتصاد و جغرافیا به وجود آورده است، نشان میدهد که چگونه فرایند جهانی شدن در عین حال که به تکهتکه شدنها دامن میزند، سبب تمرکز یافتن فعالیتها نیز میشود. در این معنا، جهانی شدن انسجام اجتماعی و سیاسی دولتهای ملی را به چالش میکشد، ولی اقتصادهای توسعهیافته را در مجموعشان به خطر نمیاندازد. امروز با انتشار مجدد این کتاب و در حالی که فرایند جهانی شدن، بیش از هر زمانی سبب دلهره میشود، نشستن پای صحبت او ارزشمند است.
مجله علوم انسانی: امروز وحشت از جا به جا شدن مکانهای کاری و رقابت کشورهایی که در آنها دستمزها پایین است، شدت زیادی گرفته است. شما ده سال است تلاش میکنید این پدیده را در ابعادی نسبی مطرح کنید. با این وجود فکر نمیکنید ظهور غولهایی مثل چین و هندوستان دادهها را دگرگون کردهاند؟
پیر ولتز: گسترش اقتصاد توسعهیافته در مناطق جدیدی در جهان یک واقعه بسیار پُراهمیت است. کاهش قیمتهای حمل و نقل، فناوریهای جدید و پیروزی مبادلات آزاد شرایط رقابت و سازماندهی تولید را زیرورو کردهاند. نظام صنعتی جهان بیش از پیش تکه تکه شده است: بنگاهها در پی فتح بازارهای تازه هستند و برای این کار سعی میکنند کالاها را در محل تقاضا تولید کنند و یا بخشی از تولید را پراکنده کنند تا بدین ترتیب بتوانند خود را با الزامات رقابت انطباق دهند. ظهور غولهایی همچون چین و هندوستان، غولهایی جمعیتی که از نیروهای کاری بسیار ارزان برخوردارند و پتانسیلهای فناورانه قابل ملاحظهای دارند، از این پس نیز به صورتی اساسی جغرافیای اقتصاد جهانی را تغییر میدهند.
با این وصف از آنچه گفته شد نمیتوان نتیجه گرفت که صنعت درکشورهای توسعهیافته به ناگزیر رو به زوال خواهد بود. زیرا جغرافیای جهانی شدن در ابتدا جغرافیای هزینهها نیست. جریانهای بینالمللی سرمایهگذاری نیز به شکل گسترده به سوی مناطقی که در آنها منابع کمترین هزینه را در بر دارند در حرکت نیستند، بدین ترتیب میبینیم که کشورهای در حال توسعه در ۵ سال گذشته تنها ۳۰ درصد از سرمایهگذاریهای خارجی را به خود جذب کردهاند.
مجله علوم انسانی: با این همه به نظر میرسد که رقابت بر سر قیمتها هرچه بیش از پیش بیرحمانه انجام میگیرد… به نظر شما چرا جغرافیای هزینهها غالب نیست؟
پیر ولتز: به دلیل آنکه سازوکارهای رقابت پیچیدهتر از آن هستند که به ظاهر دیده میشود. مهمترین نکته در آن است که رقابت از این پس بر سر کیفیت محصولات انجام میگیرد، همچنان که بر سر تنوع، سرعت واکنشها و قابلیتهای نوآوری. و باید توجه داشت که کاهش هزینهها و بالا بردن کیفیت به یک شکل انجامشدنی نیست. کاهش هزینهها بر اساس استاندارد شدن، مکانیزه شدن و تفکیک سخت وظایف و در یک کلام بر اساس سیستم تایلری انجام میگیرد. در حالی که افزایش کیفیت درست برعکس به بالا رفتن کیفیت روابط میان کنشگران مختلف در زنجیره ارزشی درون کارخانه و همچنین میان کارخانه، دفاتر پژوهشی آن و بخش بازاریابی و یا میان کارخانه، تامینکنندگان مواد مورد نیاز آن و مشتریانش .. مربوط میشود. در چنین نظامی، دور از ذهن نیست که کمیت تولید را پایین بیاوریم، اما کیفیتش را بالا ببریم و از منابع گرانتری استفاده کنیم، برای مثال شاید بتوان با یک سازماندهی بهتر میزان اتلافها، ضایعات و خرابیها را کاهش داد… همچنین باید به نزدیکی بازار توجه داشت که به ما امکان میدهد، بتوانیم به سرعت نسبت به تمایلات مشتریان خود واکنش نشان دهیم و بدین ترتیب محلگرایی (localisme) به یک مولفه اصلی بدل میشود. همه این موارد به نظر من گویای آینده خوبی برای اقتصادهای توسعه یافته است.
با این همه، این بازتعریف شرایط رقابت به بازساختاریابیهای دردناکی نیز منجر میشود. زیرا پایان یافتن تایلریسم در فرانسه به معنی پایان یافتن جغرافیای اقتصادی سیسال پُررونق پس از جنگ نیز هست و این همان دورانی بود که جدایی و تفکیک میان کارکرد طراحی و کارهای اجرایی سبب شد که کارخانجات پاریس به سوی شهرهای کوچک و متوسط شهرستانها فرستاده شوند. و همین شهرهای کوچک و متوسط هستند که امروز بیشترین ضربه را از استراتژیهای جدید بنگاهها میخورند، بنگاههایی که دغدغه اصلیشان امروز آن است که فعالیتهای خود را در قطبهایی گرد هم آورند که بتوانند در آنها مجموع روابط لازم برای بالا بردن کارایی را فراهم کنند. با این وصف بسته شدن کارخانجات نباید واقعیتی را که چشماندازهای روشنتری را ایجاد میکند از چشممان پوشیده دارد: هر روز در فرانسه ۱۰ هزار فرصت شغلی ازمیان میرود، اما ۱۰ هزار فرصت شغلی جدید نیز به وجود میآید…
مجله علوم انسانی: چرا با چنین قطببندی شدنی در فعالیتها سروکار داریم؟ آیا سیال بودن جدیدی که در جهان مشاهده میکنیم نمیبایست قاعدتا بیتفاوتی بیشتری را نسبت به مکانیابی به وجود بیاورد؟
پیر ولتز: هربار ما با تسهیل چرخش کالاها و موار روبرو شدهایم، کارشناسان و صنعتگران از پراکنش فعالیتها و همگن شدن سرزمینی سخن گفتهاند. اما این ادعاها مرتبا نفی شدهاند. در قرن بیستم انقلاب بزرگ راههای آهن یکی از عوامل قدرتمندی بود که به گسترش شهرنشینی کمک کرد. در واقع، توسعه تحرک، امتیازات اقتصادی تجمع را بروز داده و آزاد کرد. شهرها به صرفهجویی در مقیاسها یاری میکنند و به برکت غنایی که در کیفیتها به وجود میآورند، نوآوریها را تشویق و همچون آزمایشگاههایی برای مصرف عمل میکنند.
این امتیازات سنتی زمانی که کارایی بر مولفههای غیرمادی استوار باشد، اهمیت تعیین کنندهای پیدا میکنند. زیرا نوآوریهای فناورانه، تجاری یا مالی از این پس برای آنکه بتوان مدیریتشان کرد نیازمند بافتی از قابلیتهای بسیار متنوع تر نسبت به گذشته هستند و به همین دلیل نیز وجود گروههای حرفهای متناسبی را ایجاب میکنند. شهرهای بزرگ از این نقطه نظر دارای امتیاز تطبیقی قابل ملاحظهای هستند. برای مثال «وجود یک بازار غولآسا» که در آن شناختها و تجارب پراکنده میتوانند با یکدیگر مبادله شوند، شهرها به کنشگران اقتصادی امکان میدهند با یکدیگر پیوندهایی ایجاد کنند که تکهتکه شدن فعالیتها را جبران نمایند.
مجله علوم انسانی: اما آیا کارایی «نسبی» که شما از آن سخن میگوئید واقعا در سازمانیافتگی بنگاه قرار دارد؟ امروز به نظر میرسد که بنگاهها اولویت را بیشتر به کوتاه مدت و سرعت در کارها میدهند و کمتر به برنامههای تعاونی که لزوما در دراز مدت قرار میگیرند، توجه داشته باشند.
پیر ولتز: این دو نافی یکدیگر نیستند. پیچیدگی روزافزون فرایندهای تولید، پراکنش آنها در مقیاس جهانی و تغییر دائم فناوریها را نمیتوان از طریق سازمانهای تمرکزیافته مدیریت کرد. بنابراین امروز باید جای کارخانه سلسلهمراتبی و فشرده دیروزی را به کارخانهای پراکنده بر یک شبکه داد که در آن واحدهایی کمابیش خودمختار در زمینه اجرایی با یکدیگر در همزیستی به سر برده و تعداد بیشماری از تولیدکنندگان قراردادی نیز با آنها همکاری میکنند. در این کارخانجات شبکهای آرمان نبود ارتباط خاص تایلریسم، به یک وضعیت غیرکارا از لحاظ تولیدی تبدیل میشود. اما به صورتی موازی نیاز به انعطاف در برابر بازی نامطمئن رقابت بینالمللی سبب تقدس یافتن سرعت و دیدگاه کوتاه مدت میشود و در این میان فشار بازارهای مالی نیز نقشی اساسی ایفا میکنند.
بنابراین این گونه از سازمانیافتگی بر یک تناقض واقعی در زمانیتها استوار شده اند: کیفیت تعاون میان کنشگران حیاتی است، اما نمیتوان بدون اعتماد به تعاونی با کارایی پایدار دست یافت و اعتماد نیز بدون تعهد دراز مدت ممکن نیست: این همان مثال دایره چهارگوش است. کارایی جانی بنگاهها دائما از سوی شکنندگی پیوندهای [درونی شان] تهدید میشود. و از کارکنان خواسته میشود که در دراز مدت یک زندگی منسجم را در یک محیط دائما در حال تغییر بسازند.
در این حال سرزمینها هستند که میتوانند به صورت متفابل به یکدیگر برای گرهگشایی از این تناقض زمانی کمک کنند. افزایش لایههای تاریخی و اجتماعی مکانها کمک میکند که ساعتها را کُندترکنیم زیرا به اقتصاد همان عناصر تقویتکننده دراز مدتی را میدهد که به آنها احتیاج دارد: ثبات و آموزش مشارکتی. به این امر باید نکتهای خاص را در شهرهای بسیار بزرگ افزود: چنین شهرهایی به برکت حجم عظیم بازار کار خود به ناچار باید همچون غولی با کفشهای بزرگ با احتیاط کامل قدم بردارند و راه خود را به پیش ببرند. بدین ترتیب کارخانه میتواند در چنین شهرهایی به سهولت افراد را استخدام یا اخراج کند بدون آنکه خطر بزرگی تهدیدش کند، زیرا افراد در این شهرها با سهولت بیشتری کار جدیدی مییابند.
بدین ترتیب شهرها به نوعی کنشگران کلیدی اقتصاد جهانی را به خود جذب میکنند. بنابراین باید اذعان کرد که تمرکز فعالیتها امری ناگزیر است. البته تنها کلان شهرها نیستند که این پویایی را به خود جذب میکنند: در این مورد کافی است که فعالیتهای بسیار زنده چندین شهر متوسط را در فرانسه را مشاهده کنیم یا سرزمینهایی را که بسیار ساختاریافته و تحت عنوان «منطقه » صنعتی ویژه در ایتالیای مرکزی دیده میشوند. اما بهرحال کلان شهرها با فاصلهای بسیار زیاد بر این فرایند غالب هستند و شاخههای شرکتهای بزرگ چندملیتی و مشاغل موسوم به «استراتژیک» را به خود جذب کرده و در زمینه فعالیتهای مالی و فناوریهای پیشرفته تقریبا انحصار را در دست دارند. این شهرها هر چه بیش از پیش سهم بزرگتری از ثروت و قدرت را هدایت میکنند: تولید ناخاص ملی شهر توکیو دو برابر کل کشور برزیل است، همین رقم در شیکاگو با کل مکزیک برابری میکند، تولید ناخالص داخلی سرانه در پاریس بزرگ ۳۰% از میانگین ملی بالاتر است. به همین ترتیب توسعه اقتصادهای نوظهور به صورت بسیار وسیعی در شهرهایی چون بمبئی، شانگهای، سائوپائولو متمرکز است و این به بهای نوعی تفکیک چشم گیر میان این شهرها و مابقی اقتصاد ملی انجام شده است.
بنابراین باید گفت که جهانی شدن مکانها را از میان نمیبرد بلکه به صورتی عمیق جغرافیای اقتصادی را زیرورو میکند. در واقع ما شاهد احتضار جهان اقتصاد و سرزمین سلسلهمراتبی دولت ملی هستیم. در این جهان ما با روابطی نامتقارن اما با سرنوشتهای یکسانی سروکار داشتیم: ییرامون، به معنای واقعی کلمه و به معنایی نمادین آن، مرکز را تغذیه میکرد و در عوض از امتیازات آن بهره میبرد. این در حالی است که امروز مراکز اصلی هر چه کمتر و کمتر به نیروی کار ارزان و بدون کیفیت نیاز دارند و منابع مختلفی که پیشتر مناطق فقیر تامینکننده آنها بودند و بازارهای داخلی آنها، امروز جذابیت کمتری برای مناطق مرکزی دارند.
چرا باید از این امر تعجب کنیم در حالی که میدانیم امروز حمل یک کالا از لیون به شامبری به همان اندازه هزینه دارد که حمل آن از لوهاور به لیون و یا از سنگاپور به لوهاور؟ تراکم پیوندها امروز دیگر لزوما به صورت معکوس با فاصله میان آنها رشد نمیکند. برای نمونه قطبهای بزرگ امروز چنان با قدرت، به یکدیگر پیوند دارند که آنها را باید بسیار نزدیکتر به هم دانست تا به سرزمینهای داخلیشان. شبکه قطارهای سریعالسیر که برخی از این مراکز بزرگ را در فرانسه و اروپا به یکدیگر وصل میکنند از این لحاظ بسیار گویا هستند و همین مرا وا میدارد که از یک اقتصاد مجمعالجزایری صحبت کنم. خط قطار سریعالسیر پاریس به لیون برای هر دوی این شهرهای بزرگ سودمند بوده است؛ اما به زیان شهرهای کوچکی چون اوتان(Autun) و بزانسون(Besancon). در حقیقت مناطق کوچک و دور افتاده به این ترتیب دچار مصیبت شده و تنها به مثابه یک بار اضافی درک میشوند. و بدین ترتیب تا اندازهای در همه جای اروپا شاهد نوعی جداییخواهی مناطق مرفه شدهایم، برای مثال در ایتالیا (لیگ ایتالیای شمالی) در اسپانیا (کاتالونی)، بلژیک(فلاندر)… در این مناطق نوعی تمایل ظاهر شده است که خود را از باری که به نظرشان مناطق فقیر کشورهایشان بر دوششان میگذارند، خلاص کنند. در نتیجه بافت دولتهای ملی از این طریق به شدت آسیب دیده است.
مجله علوم انسانی: اما آیا میتوان از این امر نتیجه گرفت که وحدت سرزمینی واقعا دچار تهدید شده است؟
پیر ولتز: بهر رو قواعد بازی اقتصادی دیگر ما را وادار به همبستگی نمیکنند. با این همه نمیتوان گفت که ما چارهای جز رفتن به سوی تقسیم نداریم. برغم تنشهای سیاسی که من مطرح کردم، اروپا و کشورهای توسعهیافته به دلیل اهمیتی که سیستمهای بازتوزیع دارند، از این خطر رها میشوند. اما با این وصف هر چند این وحدت سرزمینی باقی میماند، اما پوششی است بر ازهمپاشی تولیدی سرزمین: آنچه سبب وحدت کشور میشود، نه تقسیم کار درونی کارخانجات صنعتی بزرگ، بلکه انتفالات وابسته به دولت کارگزار، به تحرک مسکونی، به توریسم، به مشاغل عمومی در جماعتهای محلی است.
در کشورهای فقیر که در آنها سازوکارهای همبستگی وجود ندارند، نقاط پیرامونی هر چه بیش از پیش از مرکز جدا میشوند. بدین ترتیب ما با این خطر روبرو هستیم که در دروازههای مجمعالجزایرمان شاهد شکلگرفتن مناطق بزرگ نابسامان اقتصادی و اجتماعی شویم که به صورت پایداری با ناهنجاری و محرومیت درگیر باشند. و نباید مطمئن باشیم که این خودخواهی ما را بتوان از لحاظ سیاسی قابل دفاع دانست.
مجله علوم انسانی: در این چارچوب آیا دولت باز هم نقشی برای ایفا دارد؟
پیر ولتز: بله نقشی بیش از هر زمان دیگر! زمانی که سازوکارهای اساسی رقابت را دیگر نه طبیعت بلکه جامعه بسازد – یعنی آموزش، مهارتها، منابع رابطهای – در چنین حالتی نقش نهادهای عمومی تعیین کننده است. این نقش از جمله برای تقویت پویایی سرزمینها ضروری است. وجود قابلیتهای ویژه، ظرفیتهای همکاری میان کنشگران محلی، دقت پروژهها، همبستگی نهادها و چارچوبهای عمل جمعی از این به بعد به عناصر اصلی توسعه بدل میشوند. در این حال دولت و نهادهای محلی میتوانند نقشی بنیادین داشته باشند.
به عبارتی کلیتر باید گفت دولت میتواند کاری را که بازار در انجام آن ناتوان است، انجام میدهد: دولت یک فضا را حفظ میکند تا فرایندهای پایهای که برای تحقق یافتن خود نیاز به زمان دارند، بتوانند به انجام درآیند، دولت انسجام ضروری را برای رقابت حفظ کرده و توسعه میدهد. زیرا انسجام اجماعی به معنی عام کلمه امروز بدل به یکی از شرایط کارایی اقتصادی شده است. کشورهایی که کمترین فقر و بیکاری در آنها وجود دارد، کمترین نابرابریها را نیز در خود میبینند، درحالی که این چیزی نیست که در کشورهایی با ارزانترین هزینه نیروی کار، شاهدش باشیم. بدین ترتیب میبینیم که ساختمان بزرگی برای ساخته شدن انتظار ما را میکشد: ساختمانی که به طور خاص به [آصلاح] دولت مربوط میشود.
منبع گفتگو:
Magazine des Sciences Humaines, no. 171, Mai 2006.