مفهوم هنر به صورت متعارف یا دستکم پیش از آنکه به دوران مدرن برسیم، با مفهوم «ساخت» و «مهارت» هم پوشانی دارد. همانگونه که مفاهیم «تقلید» (mimesis) از یک الگوی موجود یا آرمانی، «بازنمایی»(representation) و صنعتگری(artisan) آن را همراهی میکنند. اما هنر مدرن زیر و رویی کامل در این مفاهیم پدید میآورد چه با مسخ (metamorphosis) واقعیت در فرایند انتقال آن به اثر هنری، چه به صورتی رادیکالتر و نهایی «انتزاع» (abstraction) با بریدن پیوند میان اثر هنری در خود و آنچه بیرون از آن وجود دارد. در این میان، مارسل دوشان (Marcel Duchamp)، در گروه بزرگی از آثارش که عامل اصلی شهرتش نیز هستند، نه واقعیت را مسخ یا از شکل میاندازد، نه با آن وداع میکند، بلکه در حرکتی بسیار رادیکالتر، واقعیت را با تغییر پیرامون بلافصل آن و قطع روابط کارکردی و به مثابه جزئی از یک کلیت که در آن قرار گرفته، یه یک اثر «پیش ساخته» (ready-made) تبدیل میکند. سه اثر از معروفترین این پیشساختهها، «چشمه» (Fontaine)(1917)، «چرخ» (Roue de bicyclette)(1913) که بر پایهای سوار شده و «پاروی برفروبی»(Pelle à neige) (1925) هستند.
در هر یک از این موارد تخیل بیننده و نه حتی هنرمند است که باید شیئی غیرهنری را به دلیل گسست پیوندهایش با کارکردش به شیئی هنری تبدیل کند. بدین ترتیب با گذشت زمان و با روایتهایی که به گرد این شیئی«جدید» شکل میگیرند، آن را به مثابه یک مکان خاطره در میآورند که بر خلاف هنرهای اجرایی (performance art) در لحظه از میان نمیرود بلکه در مادّیت خود، حفظ و به آینده منتقل میشود. و البته تقریبا بر خلاف همه آثار هنری، بدون وابستگیاش به هنرمند، بلافاصله معنای خودش را از دست میدهد. ارزش مادی و فرهنگی یک «آبریزگاه» یا یک «چرخ» دوچرخه، یا یک پاروی برفروبی در پیوند محکمی است که با مفهوم «پیش ساخته» و مارسل دوشان به عنوان سازنده آنها دارند و به محض آنکه این پیوند قطع شود، هرگونه تاثیر زیباییشناسانه خود را از دست میدهند.