کتاب پنجاه و پنج (۱۵): پرویز تناولی (۱۳۱۶)

 

هرگز «هیچ» چیزی چنین آکنده نبوده؛ هرگز آسمان آن‌قدر خالی و زمین آن‌قدر سبک و خاک آن‌قدر نمناک و درختان آن‌قدر مبهم. در موزه «بریتانیا»، پله‌ها پایانی ندارند، بر سر هر پیچ، «هیچ»ی هست و در هر«هیچ»ی به یاد قفل‌هایی می‌افتی که گویی روزی کودکی عاشق را گرفتار خود کردند. قفلی بسته می‌شود. شمعی روشن و بادی می‌وزد و مردی از سر کوچه می‌گذرد.«سقاخانه»‌ای در گوشه‌ای، چشم‌های مومنی را به خود جذب کرده است. درونش «هیچ» چیز نیست. جز آن‌چه ذهنش را از زندگی‌اش پُر کرده است. پرویز، تنهاست. نگاهی به حجم انبوه رو‌به‌‌رویش می‌کند. «قفل»‌هایی سنگی‌اند و پر‌معنی. قفل‌ها هرگز باز نخواهند شد. زیرا اگر باز شوند، معنایشان از دست خواهند داد. خطوط، در یکدیگر می‌پیچند و تاب می‌خورند، بی‌تابند؛ برای رسیدن به چیزی که چیزی نیست. ایده‌ای آسمانی بوده است؟ فکر تکراری و تکرار «هیچ در هیچ»؛ تکرار آینه‌هایی در خود که تا ابدیت همان تصویر را به تو باز می‌گردانند. کسی پشت یکی از این هیچ‌ها، پنهان شده. می‌ترسد. صدایش در تیرهایی که بر فراز کوچه‌های شهر قدیمی در گردشند‌، محو می‌شوند. و  بر سر هر پیچ‌، سقاخانه‌ای و در هر سقاخانه‌ای شمعی و نذری و نیازی و عشقی و هنری. تناولی گاهی در هیچ‌هایش‌، گاهی در قفل‌هایش‌، گاهی در شیرهایش، گاهی در هیچ‌هایش، گاهی در خطوطی که همه بر آن‌ها قدم می‌زنند، زندگی خود را آرام به پیش می‌برد‌. گفته‌اند: کجا می‌خواهی بروی‌؟ همین جا بمان! لبخند می‌زند. کنار پله‌ای می‌نشیند. از پشت شیشه تصویری می‌بیند‌. خودش است. آرام، از جا بر می‌خیزد، قفلی را در دست می‌گیرد و کلیدی را در آن آزمایش می‌کند. گشوده نمی‌شود. کلید دوم و سوم و چهارم و بی‌نهایت کلید. به راستی کدام کلید راز این فرهنگ را خواهد گشود؟ بی‌شک «هیچ» کلیدی، چون قفلی در کار نیست؛ جز همان که از ابتدا وقتی کلیدیش را در آن پیچید‌، باز شد تا او در پس کوچه‌های خاک‌آلود شهرهای کویری قدم بر راهی بگذارد که می‌دانست پایانی نخواهد داشت‌. کوله‌بارش را بر می‌دارد. کوله‌باری خالی؛ سبک و و بی‌تکلف، که می‌توان هرکجا بر زمینش گذاشت. همان‌گونه که یک زندگی را بر زمین می‌گذارند تا یک فرهنگ را ابدی کنند. کلید سرانجام در قفل می‌چرخد و بازش می‌کند و حال دیگر نمی‌توان کاری کرد. هیچ کاری، جز بستن دوباره‌‌ی قفل و دور انداختن کلید در اعماق ناشناخته‌ای که همه‌ی این هیچ‌های تناولی از درونش بیرون آمده و درونش فرو می‌روند.