نظریههای بدن / بخش نهم/ وحدانیت و بدن[۱]
از جلسه امروز وارد یک حوزه جدید و مهم درشکلگیری تاریخ نظریه بدن میشویم و آن حوزه مونوتیئسم یا وحدانیت دینی یا اعتقاد به خدای واحد در ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) است که البته گستره بیشتری از این ادیان دارد. در جهان امروز هزاران دین و آیین اعتقادی استعلایی وجود دارند، اما تاکید بر وحدانیت بر این ادیان هستند که دلیل اساسی در این زمینه گستره بزرگ آنها است. اکثریت جمعیت جهان امروز در دو دین ابراهیمی مسیحیت و اسلام و گروهی از ادیان شرقی (هندوئیسم، بودیسم…) متمرکز است. سیستم مونوتیئسم غربی یا بینالنهرینی است که در ترکیب خود با تمدن یونانی و تمدن باستان هندواروپایی هستهای را ایجاد کرد که از طریق استعمار به کل جهان گسترش یافت و تفکر مدرن و صنعتی، نگاه جدید به مقولهبندیهای مفهومی و سیستم فکری را به وجود آورد که این سیستم فکری تفکرمادی و غیر مادی ما را شکل میدهد. بهترین کتابی که در این زمینه می توان به آن اشاره کرد کتاب سه جلدی امیل بنونیست زبانشناس و ایرانشناس برجسته فرانسوی «واژگان نهادهای هندوایرانی »[۲] که نزدیکی اندیشه میان ادیان ابراهیمی و نظام اروپایی به خوبی از خلال زبان نشان میدهد. وقتی ادیان هندواروپایی را مطالعه میکنیم به تفاوت گسترده آنها با ادیان شرقی پی میبریم. برای نمونه در نظام بودایی نگاه نسبت به رابطه روح و ماده کاملا متفاوت است و ما موضوع تناسخ یعنی گذار یک روح از یک کالبد مادی را به یک کالبد مادی دیگر میبینیم و نه هنچون نظام ابراهیمی، پیوند یک ماده و یک روح واحد را. هرچند که این نظامها هم در مرور زمان و هم در اشکال تلفیقی خود را نشان میدهند. برای مثال یکی از دستاوردهای معماران چینی یا ژاپنی این است که درمفاهیمی مثل خلاء که در غرب زیاد معنی نداشتهاند، تلفیق ایجاد کردهاند و از این امر سنتزهای خلاقانهای به وجود آوردهاند. منظورمان از مونوتیئسم ابراهیمی در کل یک پیشینه قدیمی است که میتوان در آن تا هزاره نخست پیش از میلاد بازگشت یعنی زمانی که دو نظام دینی به صورت موازی به وجود آمدند: یکی از این دو ادیان ایرانی باستانی (زروانیسم و دین زرتشت زرتشت باستانی) است که باید آن را از دین زرتشت «اصلاح شده» ساسانی تفکیک کرد. در مورد نخست منظور بیشتر بخشهای باستانی این دین یعنی گاثاها است. به همین دلیل امروزه لحاظ از نظری مهم است که آیا دین زرتشت باستانی بر روی یهودیت تاثیر گذاشته یا یهودیت بر روی زرتشت؟ آیا این دو با همدیگردرارتباط بودند یا نه؟ مکان جغرافیایی دین یهود باستان برای ما معلوم است و میدانیم که در فلسطین امروزی و در حوزهای بینالنهرینی قرار داشته اما در مورد دین زرتشت مکان دقیقی برای آن نمیدانیم. پس این بحث مطرح است که اگر این دو، یهودیت و زرتشت باستانی، در فاصله زیادی از همدیگر باشند به احتمال بسیار کم با هم ارتباط داشته اند. اما به هر تقدیر مفاهیم بسیار به هم نزدیکی دارند. مونوتیئسم یا وحدانیت یعنی باور به یک خدای یگانه و این باور به اعتقاد بسیاری در مطالعات انسانی و اجتماعی یک انقلاب بسیار بزرگ است و بر بسیاری از پدیده ها تاثیر میگذارد. اعتقاد به خدای واحد ما را به مونوتیئسم ابراهیمی میرساند که در این اعتقادبه معنب نفی خدایان دیگر است و در اسلام نیز با مفهوم شرک مطرح میشود. بنابراین آنچه که مونوتیئسم ابراهیمی را از اشکال دیگر متمایز میکند فرم طرد کنندهی خدایان دیگر است. یک فرم انحصاری خدا در قالب خدایی واحد که مشروعیت سایر خدایان را نفی میکند. در حالی که اشکال دیگری از محوریت یک خدای مرکزی را نیز داشتهایم که خدایان دیگر را نفی نمیکردند ولی با نظامهای چند خدایی یا پولی تئیسم نیز متفاوت بودهاند. چندخدایی که در نظام یونانی به آن اشاره کردیم و در آن یک خدای بزرگ اصلی وجود دارد و سایر خدایان زیر قدرت او بودهاند. همین امر به احتمالی بنا بر مطالعات مری بویس در ادیان ایران باستان و در دین زرتشت اولیه نیز وجود داشته است. اما در مونوتیئسم ابراهیمی طرد خدایان دیگر و باور به وجود یک خدا خاص را شاهدیم که به عقیده بسیاری در دین زرتشت اصلاح شده بازگشتی به آن وجود دارد اما توافقی در این باب وجود ندارد. گروهی معتقدند که ما بیشتر با یک دوخدایی یا دوآلیسم روبرو بودهایم. یعنی دو خداگرایی و باور به خدای نیکی، اهورامزدا و خدای شر یعنی اهریمن و گروهی معتقدند که یک فرم مونتئیستی وجود داشته ولی در این فرم اهریمن همان نقشی را دارد که بعدا شیطان در اشکال مونوتیئسم ابراهیمی به خود میگیرد. یعنی فرم یک تخریب کننده آفرینش، «شیاد ِ شر» یا Trickster. برخی معتقدند که این فرمی است که از زروانیسم، یک دین باستانی که مقدم بر زرتشت آمده، و روایت زروانی یعنی اینکه زروان ، خدای زمان و خدای خود زاینده، خودش را بازتولید میکند و در بطن او یک دوقلو به وجود میآ ید: خدای شر و خدای نیکی که به جنگ با هم میپردازند. مسلم این است که شر در دین زرتشت قدرت بسیار بیشتری دارد و نسبت به ادیان ابراهیمی بیشتر مطرح است. اهورامزدا خود در حال جنگ با اهریمن است در حالی که در ادیان ابراهیمی در مورد اینکه خدای بزرگ یا خدای یگانه قادر مطلق است به یک نوع نمایشی بودن یا یک نوع تئاترالیته میرسیم. بنابراین اونیست که میجنگد، انسان است که میجنگد. روایت اصلی جنگ انسان با خود، وسوسههایش و موقعیتی است که بعد از هبوط برای خود به وجود آورده است. قادر مطلق بودن خدا به این معناست که خدا در نهایت به عنوان یک موجودیت همتراز در مقابل شیطان قرار نمیگیرد. شیطان یکی از فرشتگان خداوند است که شورش و در مقابل خداوند طغیان میکند و خدا او را از مقام فرشته به مقام شیطانی میرساند. در اینجا خدا یک خدای قادر است و به نسبت خدای اهورامزدا خدایی است که قدرت بیشتری دارد و این قدرت میتواند شر را هم مدیریت کند. این کاملاً در سیستم یهودی، در سیستم مسیح و در سیستم اسلامی نیز آشکاراست. مشخصات منسوب به خداوند لزوماً نیکی در معنای مطلق کلمه نیست چرا که از اسامی خداوند، جبار و قاسم را نیز داریم که در واقع اسامی گویای ویژگی مجازاتگرایه اوست. در یهوه یهودی این امر به خصوص بارز است و در عهد عتیق بسیار بیشتر به یک خدای مجازاتگر و تنبیهکننده تاکید شده است. در حالی که در اهورامزدا و خدای باستانی زرتشتی آن چیزی که خدا را متفاوت میکند، دانش اوست. اهورا مزدا به معنای دانای بزرگ است یعنی کسی که میداند چه اتفاقهایی در پیش است. این گفته به این معنی نیست که خود او این اتفاقات را رقم میزند بلکه تنها میداند که چه درپیش است . در ایران باستانی و زرتشت باستان با نوعی جبرگرایی مواجهایم که در نهایت اهورا مزدا مبارزه را از اهریمن میبرد. این یک مبارزه واقعی بین اهورامزدا و اهریمن است در حالی که در نظامهای مونوتئیسم مبارزه بین شیطان و خداوند رخ نمیدهد.این نکته بسیار مهمی است و در نگاه به بدن تاثیر بسیاری دارد چرا که بدن به جایی تبدیل میشود که جایگاه مبارزه است و این مبارزه بیشتر از آنکه بین خدا و شیطان باشد مبارزهای است بین انسان و شیطان که هردو آفریدهی خداوند هستند. شیطان به عنوان یک فرشته و انسان به عنوان یک آفریدهی فانی. مکان مبارزه بدن هست و اهمیت بدن در ادیان ابراهیمی به دلیل جایگاه این مبارزه است. جنگ بین انسان و شیطان و نه خدا و شیطان است چرا که شیطان نمینواند همتراز خدا باشد و این جنگ نتیجه تخریب آفرینش است که پیشتر به آن اشاره خواهیم کرد. اما قبل از اینکه به این نکته برسیم که تخریب آفرینش چگونه رخ میدهد، میبایست به گونهای دیگر از مشخصات مونتیئسم ابراهیمی و خدای زرتشتی باستان اشاره کنیم. خدای زرتشتی باستان خدایی است که خدایی بدون شکل (amorphe) او را نمیتوان در یک شکل و قالب قرار داد به جز در نور مطلق. شکلی که برای شیطان مطرح میشود ظلمت مطلق است. خدا، نور مطلق، در مقابل شیطان یا ظلمت مطلق. حضور این خدا یک حضورهمهجایی وهمیشگی و عمدتاً در آسمان است که در روز نماینده آن خورشید و در شب ماه است. بنابراین نور فرم این یک خدای آمورف است. خدایی که هیچ یک از خصوصیات انسانی را در مفهوم انسانی ندارد. خدای زرتشتی شکل ندارد، نشانههای انسانی ندارد. اما در حالی که این خدا خدایی بی شکل است، چند شکل (پلیمورف) هم هست. یعنی به هر شکل و قالبی میتواند درآید. هرچند برای مثال باید گفت که این پلیمورفیسم در دین زرتشت شامل هر بدنی نمیشود. گروهی از بدنها هستند که اهریمنیاند و نمیتوانند خدا را در درون خود جا دهند. یکی از تقسیم بندیهایی موجود در دین زرتشت همین تقسیم اشکال مادی و اهریمنی و اهورایی است. نکته دیگری که در مورد این خدا و نبود مشخصات انسانی وجود دارد این است که خدا شکل انسانی ندارد. در حالی که ما از عهد عتیق جملهای داریم که سرآغاز اصلی شکل گرفتن گرایش مهمی است به نام انسان شکل انگاری (آنترومپومورفیسم). یعنی محور دانستن شکل انسانی برای درک پدیدههای دیگر. در بخش بعدی به این مفهوم چن شکلی و ما به ازای بدنی آن بر می گردیم.
[۱] نظریههای بدن/ بخش نهم/ نظریههای باستانی/ وحدانیت و بدن/ دی ۱۳۹۷ /درسگفتار ناصر فکوهی / آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی ـ شهریور ماه ۱۴۰۲
[۲] Emile Benveniste, Le vocabulaire des institutions indo-européennes, 3 tomes, 1969.