کریستیان برومبرژه/ برگردان ناصر فکوهی
مجله علوم انسانی: یکی از تخصصهای مردمشناسان پرداختن به جنبه نمادین فعالیتهای اجتماعی و توضیح آن پدیدهها از این دید است. آیا این را هم باید یک نشانه خاص مردمشناسی فرانسه دانست؟
کریستین برومبرژه: به نظر من این بیشتر یک خطر است: مردمشناسان بدین ترتیب روی تیغههای تیز پدیدههای نمادین حرکت میکنند در حالی که ریشههای اجتماعی، سیاسی،اقتصادی پدیدهها را به دیگران واگذار کردهاند. باید یادآوری کنیم که مردمشناسی پروژهای برای شناخت تام انسان است و اکثر مردمشناسانی که در کشورهای دوردست کار کردهاند نیز همین راه را بر گزیدهاند به جز مواردی استثنایی از مکاتبی که به جنبههای نمادین به حدی اولویت دادهاند که مطالعه بر مردمان مورد پژوهش را به انحراف کشیدهاند.البته ما با عکس این موضوع هم سروکار داریم: اینکه خواسته باشیم معنای پدیدهها را صرفا به کارکرد متمایز آنها در میدان اجتماعی تقلیل بدهیم. [برای نمونه] کسی نمیتواند تنها با گفتن اینکه فوتبال یک نمایش مردمی است که اجازه میدهد هیجانهای مربوط به تعلق جمعی رها شوند، خود را از تحلیل [عمیق تر] این پدیده خلاص کند. مشخصات این بازی ( یعنی آمیختهای از مهارتهای فردی، همبستگی جمعی، شانس، حیله، و حتی تقلب، و گاهی نوعی عدالت ناکامل)ایجاب میکنند که بر آنها تامل کنیم. بایداز خود پرسید آیا همین مشخصات نمادهای موفقیت را در جهان معاصر نمیسازند؟ به همین ترتیب نمیتوان صرفا با مطالعه بر منشاء، گروههای حرفهای اجتماعی، درآمدها،عادات مصرفی شکارچیان، خود را از تحلیل این پدیده در جوامع خویش خلاص کرد. کشتن یک جانور، کاری که همه جوامع انسانی انجام میدهند،اما هر کدام با قواعدی خاص خود، واقعا چه معنایی در بر دارد؟ زمانی که من بر این پدیده مطالعه میکردم به نظرم میرسید که برخی از رویکردهااصولا به این موضوع که دقیقا در بطن این عمل قرار دارد، توجهی ندارند. روشن است که باید چنین مسئلهای را در چارچوب اجتماعی و تاریخی خاص آن قرار داد ولی این بدان معنا نیست که آن را به فراموشی بسپاریم.
مجله علوم انسانی: این هم پرسشی است که اصولا چرا شما به فعالیتهایی چنین پیشپاافتاده همچون باغبانی، مجموعه داری و «شور و احساسات» میراثی علاقمند شدید؟
کریستین برومبرژه: جامعه امروز ما تا اندازه زیادی بر اساس علاقمندیها و تجارب مشترک ساخته شده است. چنین تجاربی میتوانند مصیبتبار باشند همچون اعتیاد یا الکلیسم. اما نقطه تمرکز میتواند همچنین تجربه یک فعالیت ورزشی یا تفریحی خاص باشد که نوعی از سبک زندگی را همراهی میکند. جامعه فرانسه را نمیتوان صرفا بر اساس «هرمهای طبقاتی»اش توصیف کرد، بلکه باید به این «شورهای معمولی»، پراکنده که در چنین کانونهای علاقمندی پرت افتادهای دیده میشوند، نیز توجه داشت، زیرا در این علاقمندیها است که افراد «به خود تحقق میبخشند» و مکان خود را مییابند. تنوع لباس و ظاهر افراد نشاندهنده تکهتکه شدن این جامعه پیچیده است. پیش از این مد از آنچه مد اشرافی نامیده میشد، ملهم بود که سپس به مغازهها و خیابانها راه مییافت و سرانجام مردمی میشد. اما امروز شاهد بروز انواع و اقسام سبکهای مستقل هستیم که در بسیاری موارد از حاشیههای ریشه میگیرند، حاشیههایی که به فرهنگهایی خاص تعلق دارند.
مجله علوم انسانی: ما با نوعی استفاده جدید از واژه «قبیله» روبرو هستیم که از واژگان مردمشناسان است. آیا این کار معنایی دارد؟
کریستین برومبرژه: نه چندان.جماعتهایی که شما به آنها اشاره میکنید [قبایل] با یکدیگر دارای پیوندهای وصلت هستند و کسی نمیتواند جماعتی را به خودی خود انتخاب کند. افراد درون این جماعتها زاده میشوند و درونشان باقی میمانند(هرچند اینجا وآنجا با تغییر تعلقهای قبیلهای هم روبرو میشویم).این در حالی که در جوامع ما تعهد نسبت به یک گروه(از هواداران ورزشی، طرفداران موسیقی راک، تبارشناسان، باطنگرایان و…) به یک انتخاب فردی مربوط میشود. هرچند که البته نوعی نیروی ثقل جامعهشناختی نیز در این میان تداخل دارد. افزون بر این، چنین تعهدهایی قطعی نیستند به صورتی که به سادگی میتوان از شور و علاقهای ورزشی به موسیقی روی آورد و غیره. بنابراین هیچ چیز در اینجا وجود ندارد که قالبهای سخت فرزندی و جایگاههای انتسابی در لحظه تولد را به یاد ما بیاورد. این نوع از مقایسههای شتابزده، این نوع از این شاخه به آن شاخه پریدنهای میان فرهنگی تنها میتواند ما را دچار سردرگمی کند. با چنین تشبیههایی ما همه پدیدهها را درون پهنههای تاریکی فرومیبریم که در آنها رنگ و بوی خود را از دست داده و ویژگیهایشان از نظر پنهان میماند.
مثالی ساده در این مورد مفهوم مناسک است که به صورتی گسترده برای همه رفتارهایی به کار میرود که ولو تا حدی اندک در خود نوعی کلیشه را نشان دهند که از منطق عملیای سخت و عقلانی خارج شوند. من این سئوال را زمانی که بر پدیدههای ورزشی مطالعه میکردم از خود میپرسیدم. استفاده از این واژه برای من مفید بود و اگر من راه چنین مقایسهای را پیش نمیگرفتم مسلما نمیتوانستم به مسابقات فوتبال با همان چشمی نگاه کنم که نگاه کردهام. امااهمیت این مقایسه نه در نشان دادن شباهتها بلکه در بارز کردن تفاوتهااست. برای نمونه شاید بتوان مثل مفسران گفت که بازیهای فوتبال یک «نماز مسح» هستنداما باید توجه داشت که امر قدسی جای دیگری است: هواداران ورزشی ایتالیایی عبادات خود را نه نثار بازیکنان(جز برای خنده)بلکه نثار حضرت مریم میکنند!اما در عین حال در قوتبال ما با یک نمایش ساده نیز سروکار نداریم: اشکال مشارکت، شور و هیجان احساسات، رفتارهای کالبدی، سرودها، احساسهای جماعتی… همه اینها از جنبههای زیادی نوعی ترکیب مناسکی هستند. بنابراین ما در واقع با نوعی سبک پیوندی سروکار داریم که میان نمایش و مناسک قرار میگیرد و همین نکته قابل توجه است: تلاش برای آنکه پدیدهها را در مشخصات خاص آنها مطالعه کرد و نه اینکه آنها را در کلیشههای از پیشساخته شده جای داد. همین را میتوان درباره نمایشهای موسوم به فستا نوز(festa-noz)(جشن نو)در بروتانی بیان کرد که نه نمایشهایی خالص موسیقیایی هستند و نه گردهمآییهای سیاسی خالص، بلکه چیزی در میان این دو. آنچه برای من جالب است آن است که این نواع جدید از پدیدههای اجتماعی را درک کنیم که میان مناسک، نمایش و میتینگ در نوسان هستند.
پایان بخش دوم، ادامه دارد…