سمینار مسائل فرهنگی و اجتماعی معاصر: خوشبختی و سبک زندگی (بخش دوم)

سمینار مسائل فرهنگی و اجتماعی معاصر/  ناصر فکوهی / فصل دوم / خوشبختی و سبک زندگی/ تابستان۱۴۰۱/ بخش دوم/ با همکاری، ویرایش علمی و نوشتاری آیدا نوابی / مهر ۱۴۰۲

بحران اساسی امروز در بحث خوشبختی قرارگرفتن آن در نوعی فرآیند بازاری شدن است، این فرآیند از طریق نوعی گفتمان «بخت آزمایی[۱]» و فروش خوشبختی امکان پذیر می‌شود. گفتمانی که از طریق ایدئولوژی نئولیبرالی سعی در نشان دادن خوشبختی به مثابه امری کالایی و فروشی دارد. نظام نئولیبرال از طریق ایدئولوژی رضایت و ضرورت آن برای افراد جامعه، نوعی سبک زندگی جدید ایجاد کرده است که مبتنی بر «بهتر بودن»، «بهتر شدن» و شکل دهی به نوعی فرهنگ روزمره بر مبنای بازار است. به طوری که افراد را به واسطۀ دستورالعمل‌های بسیاری برای زندگی روزمرۀ و برای رسیدن به یک زندگی آرمانی فرامی‌خوانَد و خوشبختی را به بزرگ‌ترین دست‌آورد عصر ما تبدیل می‌سازد. شکل جدید ایدئولوژی رفاهی که ریشه‌های آن به نظریات جرمی بنتام[۲] در دهه ۱۷۸۰ بر‌می‌گردد. از چگونگی به‌دست آوردن بهترین نتیجه برای تمام کسانی که مشغول کار هستند تا افزایش سطح نظارت بر جنبه‌های زندگی و اندازه‌گیری آن، خوشبختی یک راهنمای ضروری برای بازاریابی زندگی مدرن می‌شود.  بنابراین در پایان قرن بیستم مفهوم خوشبختی از چهارچوب مباحث اخلاقی و فلسفی فراتر رفت و به نوعی فرهنگ توده تبدیل شد. پاسکال بروکنر[۳] در کتاب خود سرخوشی دائمی[۴] معتقد است که خوشبختی امروز وضعیتی اجباری است که به ما تحمیل شده و ما را مجبور می‌کند که همه چیز را در دوگانه‌ای از خوشایند/ ناخوشایند در نظر بگیریم و درنتیجه کسانی که به هر دلیلی ازآن تبعیت نمی‌کنند طرد می‌شوند. این ایدئولوژی ارتباط وثیقی با پیامدهای سیاسی دارد؛ در واقع با تبدیل شدن به  بخشی از دکترین سیاسی، خوشبختی در حال تبدیل شدن به یک سلاح کشتار جمعی است. هدفی که در آن برخی تعیین می‌کنند که چه کسانی واجد شرایط لازم برای خوشبخت شدن هستند. به این ترتیب ایده‌های جدیدی در حوزه علمی و درباره خوشبختی و یا به عبارت دیگر علم خوشبختی، از میان این دکترین سربرآورد.

در گفتمان بخت‌آزمایی، خوشبختی همان آزمایش بخت و اقبال انسان‌هاست و هر کسی که بتواند در این مسابقه پول بیشتری برای خریدن داشته باشد، بیشتر به هدف خوشبختی دست پیدا کرده است. اگر به ریشه‌های زبانی کلمه خوشبختی نیز بنگریم، می‌بینیم که واژه انگلیسیhap  اصطلاحی است که به شانس اشاره دارد؛ اصطلاح شاد (happy) برای اولین بار به شانس و احتمال معنی و استفاده شده است؛ یعنی چیزی خارج از کنترل ما برای ما اتفاق افتاده است. اما به تدریج معنای شادی تغییر می‌کند و خوشبختی (happiness)، اصطلاحی است که امروز از طریق اعمال، انتخاب‌ها، تلاش‌ها و کار انسان پرورش می‌یابد و حالتی درون فرد و خود تلقی می‌شود.[۵]  سارا احمد[۶] در کتاب خود «وعدۀ خوشبختی[۷]» به شکلی از چرخش خوشبختی[۸] از سال ۲۰۰۰ به بعد در جهان اشاره می‌کند؛ این چرخش با شروع محبوبیت فرهنگ‌های درمانی و گفتمان خودیاری آغاز شده است؛ این چرخش با تکیه بردانش‌های گوناگون از جمله روان‌شناسی مثبت گرا وقرائت‌های شرق شناسانه از سنت‌های شرقی همچون بودیسم و دیگر سنت‌های شرقی سعی دارد که دستورالعمل‌هایی در مورد چگونه شاد بودن ارائه دهند. امروز می‌توان در بیشتر برنامه‌های تلویزیونی و خبرهای رسانه‌ای اثری از دعوت به خوشبختی را احساس کرد؛ داستان‌های شادی بخشی که نوید خوشبختی برای افراد دارند و یا مجلاتی که در آن‌ها صفحاتی را فقط به ویژه‌نامۀ راه‌های خوشبختی اختصاص می‌دهند و یا گزارشاتی که در اخبار روزانه درباره خوشبختی و شادی جهانی داده می‌شود که احتمالا با یافته‌های تحقیقات اجتماعی نیز هم‌خوانی ندارند، همه به نوعی صنعت شادی[۹] را شکل می‌دهند. ویلیام دیویس[۱۰] در انتقاد شدید از «صنعت شادی» این واقعیت را رد می‌کند و معتقد است که خوشبختی به مثابه یک مفهوم عینی، قابل اندازه‌گیری و قابل مدیریت، به سرعت در میان نخبگان جهانی و همچنین تعداد زیادی از سیاست‌گذاران و مدیران رو به افزایش است.  این  نوع نگاه  به موضوع خوشبختی بسیج نیروها را به طور فزاینده‌ای از طریق اشکال نظارت و کنترل اجتماعی بر جوامع افزایش می‌دهد. تا جایی که به‌تدریج به حداکثر رساندن شادی و خوشبختی حتی برای بشریت از افزایش توانمندی ها و قابلیت ها نیز بیشتر می‌شود.

 

برآمدن روان شناسی مثبت (Positive Psychology)

چرخش خوشبختی هم در زندگی روزمره و هم در علوم مختلف منجربه بازبینی مجدد در بسیاری از زمینه‌ها شد. علم روان‌شناسی جدید که پیش در دهه ۸۰ بیشتر روی موارد ناخوشایند، افسردگی، اضطراب و ماهیت آسیب شناسانه زندگی افراد تمرکز داشت و بدترین سناریو ها را تحلیل می‌کرد، چرخشی از نیمه تاریک زندگی انسان‌ها در جهان مدرن به وضعیتی داشت که می‌توانست شادکامی و نشاط را به بالاترین حد خود برساند. آبراهام مازلو[۱۱] پایه گذار روش روان‌شناسی انسان‌گرا است که با توسعه ایدۀ شکوفایی و تأکید بر ویژگی‌های افراد سالم و خلاق در جامعه، بر گرایش انسان به تمامیت و خودشکوفایی تأکید داشت.

روان‌شناسی مثبت در حقیقت با دست نهادن بر همۀ چیزهای مثبت در زندگی بشر، نظریه‌ها و رویکردهای جدید را به جهان عرضه کرد. در حالی که علم اقتصاد ادعا داشت با تمرکز بر رشد اقتصادی، خوشبختی و شادکامی بشریت را تضمین می‌‌کند، روان‌شناسی با تمرکز بر زدودن تمام حالت‌های احساسی منفی به بهای شادکامی بشریت را نوید می‌داد. شادکامی مثبت از این نظر نوعی مانیفست مهم برای این رشته محسوب شد و معتقد بود که  احساسات مثبت می‌تواند افراد را از اضطراب، افسردگی و سایر موارد منفی خارج کند. در حقیقت بهتر شدن و بهتر بودن در جهانی که امیدی به بهبودی نبود، توانست تا حد زیادی گفتارهای جدیدی را در تمام سطوح زندگی انسان از طریق کتاب‌ها، تبلیغات، دانشگاه‌ها و رسانه های مختلف تولید کند. در واقع حلقۀ اتصال روان‌شناسی و اقتصاد در هیچ زمینه‌ای به اندازه شادکامی نتوانست این دو علم را با یکدیگر همدست سازد و «اقتصاد شادکامی» حاصل به هم پیوستن گفتارهای جدید این دو علم بود. در این رویکرد خوشبختی و شادکامی مسیری تلقی می‌شود که در آن افراد با بالا بردن عزت نفس و نگریستن به جنبه‌های مثبت، انتخاب‌های پاداش دهنده را دریافت می‌کنند. رویکرد روانشناسی مثبت گرا این موضوع را نه به عنوان یک هدف، بلکه یک پروژه جهانی مسئولیت خود می‌داند. در حوزه آکادمیک نیز تلاش‌های بسیاری برای تثبت رویکرد مثبت گرا صورت گرفت، مارتین سلیگمن[۱۲] به عنوان یکی از مهم ترین نظریه پردازان حوزه روان‌شناسی مثبت‌گرا به موضوع شادکامی و خوشبختی را نوعی خوش‌بینی می‌داند. پیش‌فرض رویکرد او این است که بهزیستی (wellbeing) را می‌توان تعریف، اندازه‌گیری و آموزش داد. بهزیستی شامل احساسات مثبت، تعامل شدید، روابط خوب، معنا و موفقیت است و ابزاری چون پرسشنامه می‌تواند آن را اندازه‌گیری کند. بنابر‌این چیزی که قابل اندازه‌گیری باشد، قابل یادگرفتن و یاددادن و آموزش دادن است. این نوع نگاه به بهزیستی نه تنها در زمینه خانواده و ازدواج بهتر، بلکه برای بهره‌وری شرکت ها و سازمان‌های اقتصادی نیز کاربرد دارد. بنابراین چگونگی حکومت کردن و کنترل ناامیدی‌ها، شکست‌ها برای رسیدن به شادکامی شعار مهمی تلقی می شود. تمرکز بر نقاط مثبت و واقعیت زندگی خود و تأکید بر مسئولیت شخصی در قبال مشکلات و مصائب زندگی و تلاش برای بهتر شدن، یک فلسفه خوش‌بینانه و بهترین جایگزین برای اضطراب و افسردگی فراگیر است. بنابراین انقلابی در گفتارهای روان‌شناسی و حتی در اقتصاد ایجاد شد و به طبع آن روان‌شناسی از گفتمان‌های پزشکی خود فاصله گرفت و به نوعی در حوزه رفاه و بهزیستی اجتماعی ورود پیدا کرد. روان‌شناسی مثبت‌گرا بر این نظر است که افراد شاد در کشورهایی یافت می‌شوند که از نظر اقتصادی مرفه هستند و آزادی و دموکراسی پایدارتری دارند. افراد شاد بیشتر در گروه‌های اکثریت یافت می‌شوند تا در میان اقلیت‌ها و اغلب در بالای نردبان نسبت به پایین‌ترین افراد قرار دارند آن‌ها معمولاً متأهل هستند و با خانواده و دوستانشان رابطه خوبی دارند. بر این اساس می‌توان اینگونه تحلیل کرد که چگونه ادعای خوشبختی از سوی این گفتارها اشکال خاص و سوژه خاصی را برساخت می‌کند که صرفاً از طریق دنبال کردن هنجارها و آرمان هایی رضایت بخش، شادکامی را ایجاد می‌کنند.

لورن برلانت[۱۳] چنین فانتزی از شادی را شکلی احمقانه ازخوش‌بینی نامیده است و معتقد است که ایمان به  سازگاری با شیوه معینی از زندگی و پیروی از نوع خاصی از اندیشیدن برای خوشبختی افراد، نوع ایده‌آل خاصی از خانواده، شخصیت و سطح بهینه ای از تجربه و شکل سبک زندگی را ترویج می‌کند. رویکرد روان‌شناسی مثبت‌گرا نه تنها روشی برای شادبودن بلکه برای چگونه شادکردن در نظر دارد، از این رو کتاب هایی که سلیگمن تألیف کرده است نام‌هایی چون شکوفایی و «خوشبختی آموخته شده» دارد؛ به این معنی، خوشبختی دستورالعملی است که افراد جامعه با پیروی از آن می‌توانند به شادکامی بیشتری دست پیدا کنند. کارل روگر[۱۴] از بنیانگذاران روان شناسی مثبت‌گرا  نیز با تأکید بر شخصیت خودشکوفا و با شخصیت با عملکرد کامل توصیف دیگری از شخصیت مورد نظر سلیگمن داشت.

به تدریج به دنبال چنین گفتارها و دستورهای در جهان زندگی روزمرۀ افراد نیز این ذهنیت مثبت‌گرا رخنه کرد و به نوعی ادبیات و گفتمانی روان‌شناسی زرد تبدیل شد. تلاش‌های بسیاری در این زمینه از سوی افراد مشهور، نویسندگان و به طور کلی کلیه سیستم‌های فرهنگی برای ایجاد نیازهایی در بازار شکل گرفت. امروز وجود این نیازها در بازار به شکل کاملاً واضحی وجود دارد؛ به این معنی که افراد جامعه بدون تلاش برای رسیدن به اهداف خود می‌توانند به خوشبختی برسند.  امروز به خصوص در مطالعات جامعه‌شناسان در حوزه کار مشخص شده اکثر کسانی که کار می‌کنند، از کارخود لذت نمی‌برند، ماهیت کار برای این افراد مطلوب نیست و محل کار برای آن ها جای مناسبی نیست، خلاقیتی در آن حس نمی‌کنند و از روی اجبار کار می‌کنند. به خصوص در مشاغلی که قبلاً بیشترین رضایت شغلی را داشتند هم این موضوع دیده می‌شود. این موضوعات به طورعلمی نیز اندازه‌گیری شده است. معلمان و اساتید دانشگاه معمولاً بیشترین رضایت را دارند. به علاوه فعالیت‌های صنعتی و سخت و کارگران زراعی و یا فعالیت‌هایی که سرمایۀ اجتماعی بالایی دارند، مانند فعالیت مدیران با مسئولیت‌هایی سنگین اغلب از کار خود رضایت ندارند. مفهوم رضایت در این‌جا به مفهوم خوشبختی نزدیک است. وجود این نارضایتی، زمینۀ شکل‌گیری نیازهای کاذب روانی و موقعیت مناسب برای رخنه کردن گفتمان بخت‌زمایی و روان‌شناسی زرد را  باز می‌کنند. در این شرایط  مردم حاضر هستند برای رسیدن به آن پول خرج کنند و بخت خود را امتحان کنند.

 

[۱] Lottery

[۲] Jeremy Bentham

[۳] Pascal Bruckner  (۲۰۱۱)

[۴] Perpetual Euphoria

[۵] Iza Kavedzija, Harry Walker (2016)

[۶] Sara ahmed (2010)

[۷] The Promise of Happiness

[۸] Happiness turn

[۹] Happiness industry

[۱۰] William Davies (2015)

[۱۱] Abraham Maslow

[۱۲] Martin Seligman

[۱۳]  Lauren Berlant (2002)

[۱۴] Carl Ruger