خود و دیگری: زن و مرد/ بخش دوم[۱]
همانطور که اشاره کردیم اگر تحول رابطه زن و مرد به عنوان رابطه خود و دیگری به طبیعت نزدیک بود در نهایت همان سلطه مرد بر زن یا مذکر بر مؤنث را داشتیم که در طبیعت نیز وجود دارد. در طبیعت نه همهجا بلکه میان برخی از جانوران سلطه مذکر وجود دارد ولی جایی هم که وجود دارد بر سر منابع است. سلطه مردانه در انسان به رابطه متعارض میان فرهنگها منتقل میشود و فرهنگها به جای رابطه همافزایی در رابطه پرتنش قرار میگیرند.
به گفته بوردیو طبیعی جلوهدادن سلطه مردانه طبیعی جلوهدادن مسائل اجتماعی است. انسان در بیشتر موارد نه تنها شبیه طبیعت نیست بلکه در مسیری خلاف طبیعت پیش رفته است. مثلاً شیرهای نر با چند شیر ماده زندگی میکند و به نوعی بر آنها غلبه دارد اما قدرت شیرهای مؤنث هم اصلاً کم نیست. شیرهای زن شکار میکنند و این میان جانوران اهمیت زیادی دارد.
سلطه مردانه در همه مردان حتی در مردان جهان پیشرفته نیز وجود دارد. این مردان تصور میکنند زنان برای بردگی و برآوردن لذت آنها خلق شدهاند. در کشورهایی مثل پاکستان و مکزیک و .. به شکل گستردهای با پدیده زنکشی روبهرو هستیم. زنان را میکشند تا به زنان دیگر این پیام را بدهند که یا باید موقعیت بردگی را بپذیرند یا خود را برای رنجکشیدن، شکنجهشدن و حتی مردن آماده کنند. درست همان رفتاری که با بردگان میشد. در آن زمان «خود» ارباب بود و «دیگری» برده. برده هیچ حقوقی نداشت. همان رابطهای که میان انسان و حیوان وجود دارد. انسان حیوان را تنها در شرایطی تحمل میکند که یا از آن برای خوراک و پوشاک استفاده کند یا از آن به عنوان یک اسباببازی در خانه بهره ببرد و اسمش را هم بگذارد محبت. حیوان شهری هم چارهای جز رضا و تسلیم ندارد. به گفته بوردیو خود اهلی کردن حیوانات نوعی خشونت نمادین است که قربانی هم در آن مشارکت میکند و ناخودآگاه تصورش این است که چقدر خوب است که میان انسانها و در امنیت زندگی میکند.
همه چیز جهان بر اساس سودی که مردان باید ببرند و در بهترین موقعیت باشند تنظیم شده است و نه بر اساس نیازهای زنان. آیا باید به گفته برخی فمینیستها به دنبال جنگ میان مردان و زنان باشیم. بر اساس مطالعات روانشناسی، زبانشناسی و بیولوژیک و… زنان و مردان از لحاظ تفاوتهایی دارند، ولی هر دو حق زیست دارند و حق دارند از موهبتهای زیستی یکسان برخوردار شوند.
دیکتاتورها از زنان بهشدت میترسند. چون زنان آنها را به یاد گذشتهای میاندازند که خود از بطن یک زن به وجود آمدهاند و بعد با ابزار و زبان همهچیز را به نفع خود مصادره کردند. حال مایلیم نشان دهیم خود ـ محوریت مبتنی بر جنسیت یعنی مردبودگی چرا امر خطرناک و نابودکننده گونه انسانی است؟ چطور این مردسالاری میتواند به محیط زیست آسیب بزند و شهرها را به ویرانشهر تبدیل کند؟
موضوع صرفاً اخلاق نیست. همیشه در رابطه خود و دیگری و مبادله عادلانه بین خود و دیگری که با طبیعت و زندگی در تقابل نباشد اخلاق انسانی مطرح است ولی اینجا ما به اخلاق نمیپردازیم بلکه به این موضوع میپردازیم که چطور انسان میتواند با این شکل از رابطه خود و دیگری وارد یک فرایند خودکشی شود؟ اشاره کردم که به دلایل تاریخی مبتنی بر تحول، همه چیز مذکر شده است. به ابزارها و شیوه کارکردشان و شکل ظاهریشان و تکرار عمل جنسی در اتصال ابزارها و… دقت کنید. ابزارها به شکلی طراحی شدهاند که قدرت مردانه را به نمایش بگذارند و شهرها به شکلی طراحی شدهاند که بیشتر آسایش مردان تأمین شود. گویی زنها، کودکان، میانسالان و اقلیتها دیده نمیشوند.
هر روز شاهد هستیم که خاورمیانه به عنوان یکی از زنستیزترین مناطق جهان بیشتر و بیشتر به سوی ویرانی میرود. این اتفاق به علت دخالت ابرقدرتهایی میافتد که به دنبال منافع خودشان هستند و این اتفاق حتی اگر به دست زنان انجام شود یک فرایند مردانه است. خانم تاچر (نخست وزیر مشت آهنین بریتانیا در دهه ۱۹۸۰) هم زن بود، اما او شاید از هر مردی مردتر بود چون تفکر هژمونیک و سلطه داشت. بنابراین تفکر سلطه به جنس بیولوژیک ارتباطی ندارد. مفهوم زنانگی که از آن صحبت میکنیم هم صرفاً یک مفهوم بیولوژیک نیست، بلکه مفهومی جامعهشناختی، زبانشناختی، روانشناختی و .. است. زنان دروجود خودشان از جمله در بیولوژیشان از قدرت بزرگ زایش، خلاقیت و آرامش برخوردار هستند.
تفاوت قدرت نهفته در آرامش و قدرت موجود در خشونت بسیار زیاد است. همان تفاوتی که میان توسعه و عقبماندگی وجود دارد. نظام اجتماعی توسعهیافته بسیار پرقدرت است اما در آرامش. در مقابل، یک دولت عقبافتاده چون بهسادگی آدمها را به زندان میاندازد، شکنجه میکند و میکشد، شاید پرقدرت به نظر برسد ولی به نحو متناقضی ضعیف است. این وضعیت در جهان کنونی قابل دوام نیست. جهان کنونی جهانی سیارهای است. هر رویکردی جز رویکرد سیارهای باعث عقبافتادگی جهانی و حتی نابودی میشود. مردسالاران گمان میکنند با ثروت و قدرت نظامی میتوانند هر کاری بکنند اما جهان نیاز به ترمیم رابطه خود و دیگری دارد.
زن و مرد باید در یک رابطه تمامگرانه[۲] یا تکمیلکننده قرار داشته باشند. رابطهای که هر یک بتوانند هویت و فردیت مستقل خود را حفظ کنند و در عین حال به ساخت و شکلگیری هویت و فردیت دیگری نیز کمک کنند. این دروغ بزرگ که همه اتفاقهایی که میافتد اجتنابناپذیر است و همه چیز بر مبنای نومیدی تنظیم شده است را باید از ذهن خود دور کنید. نومیدی اگر از سوی کسانی مطرح شود که آن را با اندیشه همراه نکنند، صرفاً ابزاری است برای ایجاد بلاهت و حماقت، همانطور که خوشبینی بیدلیل نیز ابزار ایجاد حماقت است. وقتی کسی از فهم جهان، خود و دیگری عاجز شود و خود را اسیر سنتهای بهدروغ مقدس کند و به ورطه حماقت بیفتد، نه تنها زندگی خود را تباه میکند، بلکه زندگی و سرنوشت دیگران را نیز به تباهی میکشد.
سخن آخر اینکه، به گمان من این موضوع به دین ربطی ندارد. در جهان حدود دو ملیارد مسلمان زندگی میکنند و این مشکلات بین همه وجود ندارد. سنت و دین بسیار با هم همپوشانی دارند اما با هم تفاوت دارند. سنتها میتوانند کاملاً ضد دین باشند.
[۱]گفتارهای عمومی، شماره ۶۷ (بخش دوم) / مطالعات جنسیت / ۲۸ مرداد ۱۴۰۰ /درسگفتار ناصر فکوهی / آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: فاطمه نوروزی ـ شهریور ماه ۱۴۰۲
[۲] Complementary