عکس : رضا شاهینی
روایت: ناصر فکوهی
ایراسوگرافی/ مسابقه عکاسی در حوزه اجتماعی، اسفند ۹۸
چرخ زندگی این پسرک، چرخهای است باطل که آیندهاش را بر باد میدهد. چرخ به دور گردنش افتاده است و گویی میخواهد او را در دستان شوم خود اسیر کند. چرخ دیگری او را در قاب خود محصور کرده: نه راه پیشی هست، نه راه پسی. وقتی زندگی از بیرون و از دورن در محاصر فقر و سقوط قرار میگیرد تنها مهربانی و دگردوستی و عاطفه و خنده و امید هستند که میتوانند این چرخها، این چرخههای سرسخت روزگار را از سرنوشت این کودکان بیرون برانند. مردی در کنار چرخ قاب قرار گرفته. فقط پاهایش پیداست با انگشتانی که آنها هم نشان از فقری پیر شده دارند. اوست که چرخ را در دست دارد. اوست که سرنوشت این کودک را بر وی تحمیل کرده است که قاب زندگی او را ساخته است. چرخ شکستهای در یک سو و دوچرخه شکستهای در سوی دیگر، زندگی پسرک ِ چابک و سرشار از زندگی را در میان خود گرفتهاند. پسرک پشت به مغازهای تکیه داده که کرکرههایش بسته است. گویی هیچ راهی برونرفتی در زندگیاش وجود ندارد. آیا راهی هست؟ آیا میتوان امید داشت که پسرک سر از چرخ بیرون بیاورد، چرخ را تعمیر کند، دوچرخه را به راه بیاندازد و میان دشتهای سبز و شادان پیش براند. زندگی آنجاست. زیر آسمان آبی، وقتی با دوچرخهات میان راههای جنگلی به جلو میتازی و بادی خنک، سر و صورتت را نوازش میدهد.